Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


مشاعره

power_settings_newLogin to reply
+35
javad57m
saeedeh 27
sepideh
beul
nima20mehdi
N@3RIN
azarmina
سها
omid
smahdi
112
vahab
farhad
مالدار
Diosa
hajreza
kaveh
kudakaneehsas
mohammadali
nahid
mohammad moafi madani
babak
mahsa
nohed
احمد رضا
sohailsoltani
sezar
poopak
sahar
tasbiheabi
elnaz
niloofar
yady
faezeh
hiran
39 posters

descriptionمشاعره - Page 8 Emptyمشاعره

more_horiz
First topic message reminder :

دوستان در اینجا هروقت گذرتون افتاد در مشاعره شرکت کنید وبه نفر قبلی جواب بدین

مشاعره که همه میدونید شعر شما با اخرین حرف شعر دوست قبلی یتان شروع میشه

حلا من استارت میزنم

اشاره میکنم از مرد ناشی .....گلی گم کرده ام شالا تو باشی

به قول شاعران ی بدین

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا چند بسته ماندن در دام خودفریبی
با غیر آشنایی، با آشنا غریبی؟

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
شهریاران بود و جای مهربانان این دیار
مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد و یاران را چه شد
لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
گل بگشت از رنگ خود باد بهاران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هَزاران را چه شد
زُهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند
کس به میدان روُ نمی آرَد سواران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد ؟!

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در کاخ مجلل خبر از عشق مجو
که سعادت همه در کلبه درویشان است

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو سفر کردی ز نُطفه تا به عقل
نی به گامی بو د نی منزل نه نَقل

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
لاله‌اش از آتش مي پروين پاش

زهره‌اش از باد سحر سنبل‌پوش

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
شهر می خوابد به لالای ِ سکوت
اختران نجواکنان بر بام شب
نرم نرمک باده مهتاب را
ماه می ریزد درون جام شب

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
بر درت مي آمدم هر شب مرا وا ميزدي
گفتمت نا مهرباني دم ز حاشا ميزدي

ديدمت يک شب به دريا خيره بودي تا به سحر
کاش درياي تو بودم دل به دريا ميزدي

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یکی دیوانه ای آتش بر افروخت
در آن هنگامه جان خویش را سوخت

همه خاکسترش را باد می برد
وجودش را جهان از یاد می برد

تو همچون آتشی ای عشق جانسوز
من آن دیوانه مرد آتش افروز

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
زندان شده بهشت ز ناي و ز نوش عشق

قاضي عقل مست در آن مسند قضا

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
آتش زدم ز سوز سخن اهل حال را
اما زبان مدعیان خار راه بود
دیدند یک شبه ره صد ساله می روم
در چشم تنگشان هنر من گناه بود !

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
درويش تو در مصلحت خويش نداني
خوشباش اگرت نيست که بي‌مصلحتي نيست

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا غم آویز آفاق خاموش
ابرها سینه بر هم فشرده
خنده روشنی های خورشید
در دل تیرگی ها فسرده
ساز افسانه پرداز باران
بانگ زاری به افلاک برده
ناودان ناله سر داده غمناک !
روز در ابرها رو نهفته
کس نمی گیرد از او سراغی
گر نگاهی ، دَوَد سوی خورشید
کور سو می زند شب چراغی
ور صدایی به گوش آید از دور
هوی باد است و های کلاغی
چشم هر برگ از اشک لبریز !

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
زيبا روئي بدين نکوئي
وانگاه بدين برهنه روئي
کس در نه به قدر او فشانده است
زين روي برهنه روي مانداست

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو !
قصه ابر هوا را ، تو بخوان !
تو بمان بامن ، تنها تو بمان

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندر داند

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دل می رود زدستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهدشد آشکارا

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
اين مرد خود پرست

اين ديو، اين رها شده از بند

مست مست

ايستاده روبه روي من و

خيره در منست

***

گفتم به خويشتن

آيا توان رستنم از اين نگاه هست ؟

مشتي زدم به سينه او،

ناگهان دريغ

آئينه تمام قد روبه رو شكست

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تورا من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوش تر از اینت ندانم
وگر- هر لحظه رنگی تاز ه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
می نویسم
................
قلم به دست
برتیغ حیات ایستاده ام
می نویسم ...
و قلبم از درون می فرساید
که نوشته هایم
زنجیرهایی است
که صدای گوشخراششان
از درد سرشارم می کنند
قلبم از درون می فرساید
که واژه ها اشک می ریزند
و انسجام خویش را
در تلاش برای رهایی
از دست داده اند.
من به دختر شیوایی
چون آرزویی بعید می نگرم
که سخت بی وفاست.
قلبم از درون می فرساید
که دانه ای عشق
در آخرین دیم تابستانه
جوانه ی حسرت داده اند
و ما هردو کسلیم و عبوس
من از حضور ساکت تو
و تو از قلبی که
می
فر
سا
ید...

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
مثل آن شیشه شیرینی همیشه
دور از دسترس بودی
روی آن دورترین تاقچه
که دستم به تو نمی رسید
مثل بادبادک
که ترا در شوق با سکوت ساخته بودم
مثل آن بادبادک
در آن عصر سیاه
باد ترا برد
در خیالم امید برگشتی برایت هست
با خودم می گویم
که تو در لابلای شاخه های درخت انتظاری مانده ای
و ترا عاقبت خواهم یافت
مثل آن عروسکی
که از پشت شیشه به من می خندید
که شبی دست بدی آمد و ترا برد
پشت ویترین اینک تنها
سردی و خاموشی و تنهایی است.
مثل آن عقده دوری
که هرگاه به تو می اندیشم
گریه ام می گیرد.

اشعار از طیبه تیموری نیا

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دلی کز معرفت نور و صفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

ی

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یار مرا چو اشتران ، باز مهار می کشد
اشتر مست خویش را در چه قطار می کشد ؟
جان و تنم بخست او ، شیشه من شکست او
گردن من ببست او ، تا به چه کار می کشد

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ديدم او را آه بعد از بيست سال

گفتم : اين خود اوست، يا نه، ديگري ست

چيزكي از او در بود و نبود

گفتم : اين زن اوست ؟ يعني آن پري ست ؟



هر دو تن دزديده و حيران نگاه

سوي هم كرديم و حيرانتر شديم

هر دو شايد با گذشت روزگار

در كف باد خزان پرپر شديم



از فروشنده كتابي را خريد

بعد از آن اهنگ رفتن ساز كرد

خواست تا بيرون رود بي اعتنا

دست من بود در را برايش باز كرد



عمر من بود او كه از پيشم گذشت

رفت و در انبوه مردم گم شد او

باز هم مضمون شعري تازه گشت

باز هم افسانه مردم شد او

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
و بار دیگر ، در زیر آسمان "مزامیر"
در آن سفر که لب رودخانه "بابل"
به هوش آمدم
نوای بر بط خاموش بود
و خوب گوش که دادم ، صدای گریه می آمد
و چند بربط بی تاب
به شاخه های تر بید تاب می خوردند .

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دشتهاي آلوده ست

در لجنزار گل لاله نخواهد روئيد



در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد ؟

فكر نان بايد كرد

و هوايي كه در آن

نفسي تازه كنيم



گل گندم خوب است

گل خوبي زيباست

اي دريغا كه همه مزرعه دلها را

علف كين پوشانده ست



هيچكس فكر نكرد

كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست

و همه مردم شهر

بانگ برداشته اند

كه چرا سيمان نيست

و كسي فكر نكرد

كه چرا ايمان نيست



و زماني شده است

كه به غير از انسان

هيچ چيز ارزان نيست .

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا شقایق هست ، زندگی باید کرد.

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
درماندگي از ديده ي من ميتراود

جغد غريبي بر سر بامم نشسته است

مست از تو بودم،ساقي بزمم تو بودي

بي روي تو مي ريخته، جامم شكسته است

***

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری
تو یکی شهر بزرگی ، نه یکی ، بلکه هزاری

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد
چیزی بغیر پیرهن از ما عوض نشد

د

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دنیای ما چو سایه سیه پوش لحظه هاست
تابوت عمر ماست که بر دوش لحظه هاست

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم / دیو نیم پری نیم از همه چون نهان شدم

برف بدم گداختم تا که مرا زمین بخورد / تا همه دود دل شدم تا سوی آسمان شدم

نیستم از روان ها بر حذرم ز جان ها / جان نکند حذر ز جان چیست حذر چو جان شدم

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
مرد خدا به مشرق و مغرب غريب نيست

چندانکه مي‌رود همه ملک خداي اوست

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا من از دست سزار با این همه ت گفتنش
راه دیگر را نمی بینم شوم با شعر خوبش سازگار !

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
روزگار سزار گشته همه بهر تیمار یار

تا بگیرد تربت خاک بلا


تو همی دانی که تاهستم ت و ت است و ت

ت بود یار من و همراه من
ت شود روزی تابوت
ت شود روزی تولد
ت شود روزی ترنه بهر من
ت همه گفتیم و رفتیم

ما نمیدانستیم شما باشید ز تای بی تابان

تا کنی خویشتن را سازگار
من روم سوی تخت خواب

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
به درد هم اگر خوردیم قشنگ است
به شانه بار هم بردیم قشنگ است
در این دنیا که پایانش به مرگ است
برای هم اگر مردیم قشنگ است
19

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو به من گناه من برای او ، تو به شکن هوای او
توبه ی من گناه من ، سوخته پیش روی او

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
وای به حالش رسواش میکنم من

دلم گم شده پیداش میکنم من

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
نه مکان ترا نه سویی و همه به سوی مایی
به تو دل چگونه پوید ، نظرم چگونه جوید ؟

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دیر گاهیست همی پویم ز خویشتن راه را

گر تو آیی سوی ما سیه روه رویم سوی ویرانه

گم کرده ام راه میخانه را

به دل گویم مشو رنجور کنم پیدا ره میخانه

دل در جوابم گوید برخیز رو سوی مشاعره

دگر چشمم نداشت سویی برای دیدنت

آخر ز چشمم بود عینک دودی

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یک چند رندند این طرف ، در ظل دل پنهان شده
وآن آفتاب از سقف دل بر جانشان تابان شده

هر نجم ناهیدی شده ، هر ذره خورشیدی شده
خورشید و اختر پیششان ، چون ذره سرگردان شده

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
هست شب یک شبِ دم کرده و خاک
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه
سوی من تاخته است.
*
هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا،
هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را.
*
با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته ی من ماند
به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب!
هست شب. آری، شب.

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
هست شب یک شبِ دم کرده و خاک
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه
سوی من تاخته است.
*
هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا،
هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را.
*
با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته ی من ماند
به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب!
هست شب. آری، شب.

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
به کنار تپه ی شب رسید ،
با طنین روشن پایش آیینه ی فضا شکست
دستم را در تاریکی اندوهی بالا بردم
و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم
شهاب نگاهش مرده بود
غبار کاروان هارا نشان دادم
و تابش بی راهه ها
و بیکران ریگستان سکوت را ،
واو
پیکره اش خاموشی بود
لالایی اندهی بر ماوزید
تراوش سیاه نگاهش با زمزمه ی سبز علف ها آمیخت
و ناگاه
از آتش لب هایش جرقه ی لبخندی پرید
در ته چشمانش ، تپه ی شب فرو ریخت
و من ،
در شکوه تماشا ، فراموشی صدا بودم

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من با برادر محبوبم
از روی یک توهم بی جا
سرچشمه زلال تفاهم را
آلوده کرده ایم
تصویر روی من
در پاکی تصور او
همچون غباری اینه ذهن را مکدر کرد
در من سیاهی ابر کدورتی
باران اشک را
از دیدگان مضطربم رویاند
برخورد ما
بر حسب اتفاق
تماشایی ست
در او تلاش و کوشش مغرور ماندن است
در من گریز گمشدن و اغتشاش گام

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
مرده بدم زنده شدم ، گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من ندانم که کیم
من فقط می دانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
مرغ روحم که همی زد ز سر ِ سدره صفیر
عاقبت دانه ی خال تو فکندش در دام

درخت کُناری است در آسمان هفتم که به آن سدره المنتهی می گویند
صفیر : آواز .

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
زان لحظه که دیده بر رخت وا کردم
دل دادم و شعر عشق انشا کردم
نی نی غلطم کجا سرودم شعری
تو شعر سرودی و من امضا کردم
خوب یا بد تو مرا ساخته ای
تو مرا صیقلی کرده و پرداخته ای

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت ِ صحبت ِ آن مونس ِ جان ما را بس

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
سخن از گل به زبان آری و جز خار نداری
شوق گفتار به دل داری و کردار نداری
نقشه ها در سر خود می کشی اما هنرت کو
نقش یک دایره در گردش پرگار نداری
جلوه ها میکنی و بر تو کسی دل نسپارد
وده مکن هیچ خریدار نداری
روزگاری که برادر ز برادر بگریزد
کنج آسوده به جز سایه ی دیوار نداری
ای درد که در سینه ی خاموش تو جوشد
ای بسا درد که در سینه ی خاموش تو جوشد
لیکن از بیم کسان قدرت اظهار نداری
در کویری که تو تنهایی و خورشید گلدازان
چه توان کرد که جز سایه ی خود یار نداری
راز با چاه بگو در دل شبهای غریبی
کیه بر دوست مکن محرم اسرار نداری
گریه در خویش کن و با دل خود گرم سخن شو
زندگی رفت و تو در مرگ جوانی به فغانی
همتی کن که دگر فرصت بسیار نداری


mehdi soheili

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
شگفت نیست
نانی که از تنورهای رایانه ها برمی اید
عطر تنورهای گرم کهن دارد
اگر گرسنه باشی البته
اشتها ندارم
با آن که هزاران سال است گرسنه ام
اشتها ندارم
این نان برای گرسنگی پخته
نشده است
ای کلمه
تو هستی هنوز و غیر از تو هیچ نیست و تو خدایی
بوی نان نمی دهی ؟ نده
تو
چه با خودکار بیک بنویسندت
چه از زیر انگشتان دخترکی برشاسی های پیانو بر ایی
این طنین مقدس تو است
که موج می اندازد در فضا و زمان
و چرخابی می سازد کهکشانی
که چشم ها و روان های ما را
به سمت ژرفاهای خود فرا می کشد
تو
فقط طنین بینداز
بوی نان
از روان جزغاله ی ما بر خواهد خواست
تو
نمی دانی
از زیر انگشتان دخترکان هنوز
گرسنگانی از رایانه ها بر می ایند
و بر سواحل رودخانه های پشیمان
قطار می شوند مدام
نه
اشتها ندارم

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
می نوش وجهان بخش که ازلطف کمندت.. شدگردن بد خواه گرفتار سلاسل

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
لالا لالا نخواب دنیا خسیسه
واسه کم ادمی خوب مینویسه
یکی لبهاش همیشه غرق خندست
یکی پلکاش تو خوابم خیسه خیسه!!!

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
vahab wrote:
لالا لالا نخواب دنیا خسیسه
واسه کم ادمی خوب مینویسه
یکی لبهاش همیشه غرق خندست
یکی پلکاش تو خوابم خیسه خیسه!!!


شعر قشنگی بود آقا وهاب 19
فکر کنم مال مریم حیدرزاده باشه 61

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
هر که غیرت نداشت دینش نیست
آن ندارد کسی که اینش نیست

ت بدید 61

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو وقف خراباتی ، دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران ، مسپار یکی دانه

ای لولی ِ بربط زن ، تو مستتری یا من
ای پیش ِ تو مستی افسون من افسانه

descriptionمشاعره - Page 8 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
هنوز
دامنه دارد
هنوز هم که هنوز است
درد
دامنه دارد
شروع شاخه ی ادراک
طنین نام نخستین
تکان شانه ی خاک
و طعم میوه ی ممنوع
که تا تنفس سنگ
ادامه خواهد داشت
و درد
هنوز دامنه دارد ...

قیصر امین پور
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply