Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


مشاعره

power_settings_newLogin to reply
+35
javad57m
saeedeh 27
sepideh
beul
nima20mehdi
N@3RIN
azarmina
سها
omid
smahdi
112
vahab
farhad
مالدار
Diosa
hajreza
kaveh
kudakaneehsas
mohammadali
nahid
mohammad moafi madani
babak
mahsa
nohed
احمد رضا
sohailsoltani
sezar
poopak
sahar
tasbiheabi
elnaz
niloofar
yady
faezeh
hiran
39 posters

descriptionمشاعره - Page 7 Emptyمشاعره

more_horiz
First topic message reminder :

دوستان در اینجا هروقت گذرتون افتاد در مشاعره شرکت کنید وبه نفر قبلی جواب بدین

مشاعره که همه میدونید شعر شما با اخرین حرف شعر دوست قبلی یتان شروع میشه

حلا من استارت میزنم

اشاره میکنم از مرد ناشی .....گلی گم کرده ام شالا تو باشی

به قول شاعران ی بدین

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز آکنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود

(( دوستت دارم )) خموش و خسته جان
باز هم لغزید بر لبهای من
لیک گویی در سکوت نیمروز
گم شد از بی حاصلی آوای من ..

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
نی ها ، همهمه شان می آید
مرغان ، زمزمه شان می آید
در باز و نگه کم
و پیامی رفته به بی سویی دشت
گاوی زیر صنوبرها
ابدیت روی چپرها
از بن هر برگی وهمی آویزان
و کلامی نی ،
نامی نی ،
پایین ، جاده بی رنگی،
بالا ، خورشید هم آهنگی ،

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یوسف گمگشته باز آید یه کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
رنگی کنار شب
بی حرف مرده است
مرغی سیاه آمده از راه های دور
می خواند از بلندی بام شب شکست
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست
در این شکست رنگ
از هم گسسته رشته هر آهنگ
تنها صدای مرغک بی باک
گوش سکوت ساده می آراید
با گوشوار پژواک

مرغ سیاه آمده از راه ها ی دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
چون سنگ ، بی تکان
لغزانده چشم را
بر شکل های درهم پندارش
خوابی شگفت میدهد آزارش :
گل های رنگ سر زده از خاک های شب

در جاده های عطر
پای نسیم مانده ز رفتار
هردم پی فریبی ، این مرغ غم پرست
نقشی کشد به یاری منقار

بندی گسسته است
خوابی شکسته است
روءیای سرزمین
افسانه شکفتن گل های رنگ را
از یاد برده است
بی حرف باید از خم این ره عبور کرد :
رنگی کنار این شب بی مرز مرده است

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا کار مرا وصل تو تيمار ندارد

جز با غم هجر تو دلم کار ندارد

بي‌رونقي کار من اندر غم عشقت

کاريست که جز هجر تو بر بار ندارد

دارد سر خون ريختنم هجر تو داني

هجر تو چنين کار به بيگار ندارد

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تن مزن ای پسر خوش دم ِ خوش کام ، بگو
بهر ِ آرام ِ دلم ، نام ِ دلارام بگو !
تن زدن : امتناع کردن

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
وهم کافر شده حيران تو گفت آن را نيز

که نه هرگز نگران گشت و نه حيراني داشت

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
البته مجبور شدم جابه جاش کنم !

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در اوج یقین اگر چه تردیدی هست

در هر قفسی کلید امیدی هست

چشمک زدن ستاره در شب، یعنی

توی چمدان ماه خورشیدی هست

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سراید غم هجران تو یا نه!
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
هرگز دلم ز کوی تو جای دگر نرفت
یکدم خیال روی تو ام از نظر نرفت
جان رفت و اشتياق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوي تو از سر بدر نرفت

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تاچند زنی بر من زانکار تو خار آخر ؟
من با تو نمی گویم ، ای مرده پار آخر
ماننده ی ابری تو ، هم مظلم و بی باران
تاریک مکن ای ابر ، یک قطره ببار آخر

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
راز دلت را مکن فاش به نامحرمان
در بر نامحرمان راز گشودن خطاست

69

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد

د

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دگر شو شد كه تا جونم بسوزه
گريبان تا به دامونم بسوزه
براي كفر زلفت ای پری رخ
همی ترسم كه ايمونم بسوزه

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم

م بدید 11

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم
وجدی نه که بر گرد خرابات برآییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه چه قومیم و کجاییم
حلاج وشانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست
گر سر برود سر تو با کس نگشاییم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
دریاب دل شمس خدا مفخر تبریز
رحم آر که ما سوخته داغ خداییم

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من از اين تکرارها....

و از اين پوچيها...

من از اين ترديدها...

و از اين نگاه کهنه...

من از اين احساس تلخ....

و از اين تفکرات مبهم....

به طراوت نگاه تو سفر خواهم کرد.....


پ.ن: از پوپک نصیری تقدیم به آنهایی که در جستجوی نگاه و اندیشه های نو هستند.

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دل عاشق به پیغامی بسازه
خمار آلوده با جامی بسازه
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بسازه

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم

حرام دارم با مردمان سخن گفتن
وچون حدیث تو آید سخن دراز کنم

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
هر که نشناسد امام خویش را

بر که سپارد زمام خویش را

با همه لحظه خوش آواییم

دربه در کوچه تنهاییم

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک :
لای گل های حیاط

نور در کاسه ی مس ، چه نوازش ها می ریزد !
نردبان از سر دیوار بلند ، صبح راروی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره ی من پیداست

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تماشايي ترين تصوير دنيا مي شوي گاهي
دلم مي پاشد از هم ، بس که زيبا مي شوي گاهي
حضور گاه گاهت بازي خورشيد با ابر است
که پنهان مي شوي گاهي و پيدا مي شوي گاهي
به ما تا مي رسي کج مي کني يکباره راهت را
ز ناچاري است اگر همصحبت ما مي شوي گاهي
دلت پاک است ، اما با تمام سادگيهايت
به قصد عاشق آزاري معمّا مي شوي گاهي
تو را از سرخي سيب غزلهايم گريزي نيست
تو هم مانند حوا زود اغوا مي شوي گاهي

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یا رب این بو ی خوش از روضه ی جان می آید ؟
یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید ؟
یا رب این آب حیات از چه وطن می جوشد ؟
یا رب این نور صفات از چه مکان می آید ؟

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در حسرت ديدار تو بگذار بميرم
دشوار بود مردن و روي تو نديدن
بگذار بدلخواه تو دشوار بميرم
بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ
در وحشت و انوده شب تار بميرم
بگذار که چون شمع کنم پيکر خود آب
دربستر اشک افتم و ناچار بميرم
ميميرم از اين درد که جان دگرم نيست
تا از غم عشق تو دگر بار بميرم
تا بوده ام اي دوست وفادار تو هستم
بگذار بدانگونه وفادار بميرم

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من جرب المجرب حلت به الندامه
با خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه !
اوله الثانی و الثانی بالاوله

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
هرکه چون من به کفرش ايمانست
از همه خلق او مسلمانست
روي ايمان نديده‌اي به خدا
گر به ايمان خويشت ايمانست
اي پسر مذهب قلندر گير
که درو دين و کفر يکسانست

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو وقف ِ خراباتی ، دَخَلتُ مَی ، خَرَجتُ مَی
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه !

ای لولی ِ برَ بَط زن تو مستَتِر ی یا من
ای پیش ِ چو تو مستی افسونِ من افسانه

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
هرکس که ز حال من خبر يابد

بدعهدي تو به جمله دريابد

بر من غم تو کمين همي سازد

جانم شده گير اگر ظفر يابد

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در میان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بی چون کارها

عقل گوید : شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید : راه هست و رفته ام من بارها !

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
امروز که محتاج توام جای تو خالیست

فردا که میایی به سراغم نفسی نیست

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تلخ کنی دهان من ، قند به دیگران دهی
نم ندهی به کشتِ من ، آب به این و آن دهی

جان منی و یار من، دولت پایدار من
باغ من و بهار من ، باغ مرا خزان دهی ؟!

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یاد دارم هر زمان با دوریت یارای پیکارم نبود
چشمها می بستم
در خیالم با دو بال خویشتن
سوی تو پر میزدم
اوج پرواز خیالم بی افق بود
مرزهای بسته ی هفت آسمان را می گشود
کاش میدانستی
چشم من از باز بودن خسته بود
کاش می دانستی
من به چشم بسته از آن آسمانها می گذشتم
تا بدانجا می رسیدم
کز خودم چیزی نبود
هر چه هم بود از تو بود
در من این حال غریب
لحظه لحظه اوج و شدت میگرفت
روزها و هفته ها و ماه ها
راستی انگار
وقت و لحظه معنی خود را نداشت
در من امید نگاه عاشقانه اوج می یافت
آه اما در خیال خام خود بودم...
و نمی دانستم
دست تقدیر برایم چه نوشت!
قبل از آن که صید صیادم شوم او صید شد
و از آن روز دگر
غصه ی آن عشق نافرجام در من مانده است
و از آن لحظه فقط
اشکها یار و وفادار من اند
درک من از عشق این شد
که اگر
خاطرت با رفتنم آسوده است
من میروم

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
مراد دل ز که پرسم چو نیست دلداری
که جلوه نظر و شیوه کرم دارد

ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در کلاس روزگار
درسهای گونه گونه هست
درس دست یافتن به آب و نان
درس زیستن کنار این و آن
درس مهر
درس قهر
درس آشنا شدن
درس با سرشک غم ز هم جدا شدن
در کنار این معلمان و درسها
در کنار نمره های صفر و نمره های بیست
یک معلم بزرگ نیز
در تمام لحظه ها تمام عمر
در کلاس هست و در کلاس نیست
نام اوست : مرگ
و آنچه را که درس می دهد
زندگی است

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
کم زندگی مرا نمایش بدهید

تابوت برای من سفارش بدهید

باید بروم گور خودم را بکنم

لطفآ دو سه سطر مرگ را کش بدهید

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا
که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه
منم که بی تو نفس میکشم زهی خجلت !
مگر تو عفو کنی ورنه چیست عذر گناه

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
هر که ديوانه نشد از عشق تو عاقل نيست

آنکه نشناخت تو را معرفتش کامل نيست

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که درین ره به خدا می داری

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یا رب چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار 14

5

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
رسم دورنگی آیین ما نیست
یکرنگ باشد شب و روز من

ن بدید 11

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
نشان یار ِ سفر کرده از که پرسم باز
که هر چه گفت برید ِ باد صبا پریشان گفت

فغان که آن مه نامهربان دشمن دوست
به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت !

بَرید : پیک ، نامه رسان ، پیام آور

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو مگه باده فروشي که همه مست تو اند
تو مگه ساغر عشقي که همه معشوق تو اند

منشين با همگان اي گل زيباي دلم
که به ظاهر همه مشتاق و خريدار تو اند

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک ميکده عشق را زيارت کرد

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دوریت کار دست من داده فاصله که میان ما کم نیست
هیچ کس روزگار و اقبالش مثل ما بی نشان و مبهم نیست

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تابش چشمانت را به ریگ و ستاره سپار :
تراوش رمزی در شیار تماشا نیست
نه در این خاک رس نشانه ترس
و نه بر لاجورد بال نقش شگفت
در صدای پرنده فروشو
اضطراب بال و پری سیمای ترا سایه نمی کند
در پرواز عقاب
تصویر ورطه نمی افتد
سیاهی خاری میان چشم و تماشا نمی گذرد
و فراتر :
میان خوشه و خورشید
نهیب داس از هم درید
میان لبخند و لب
خنجر زمان در هم شکست .

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا چند بسته ماندن در دام خودفریبی
با غیر آشنایی، با آشنا غریبی؟

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
شهریاران بود و جای مهربانان این دیار
مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد و یاران را چه شد
لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
گل بگشت از رنگ خود باد بهاران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هَزاران را چه شد
زُهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند
کس به میدان روُ نمی آرَد سواران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد ؟!

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در کاخ مجلل خبر از عشق مجو
که سعادت همه در کلبه درویشان است

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو سفر کردی ز نُطفه تا به عقل
نی به گامی بو د نی منزل نه نَقل

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
لاله‌اش از آتش مي پروين پاش

زهره‌اش از باد سحر سنبل‌پوش

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
شهر می خوابد به لالای ِ سکوت
اختران نجواکنان بر بام شب
نرم نرمک باده مهتاب را
ماه می ریزد درون جام شب

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
بر درت مي آمدم هر شب مرا وا ميزدي
گفتمت نا مهرباني دم ز حاشا ميزدي

ديدمت يک شب به دريا خيره بودي تا به سحر
کاش درياي تو بودم دل به دريا ميزدي

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یکی دیوانه ای آتش بر افروخت
در آن هنگامه جان خویش را سوخت

همه خاکسترش را باد می برد
وجودش را جهان از یاد می برد

تو همچون آتشی ای عشق جانسوز
من آن دیوانه مرد آتش افروز

descriptionمشاعره - Page 7 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
زندان شده بهشت ز ناي و ز نوش عشق

قاضي عقل مست در آن مسند قضا
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply