Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


مشاعره

power_settings_newLogin to reply
+35
javad57m
saeedeh 27
sepideh
beul
nima20mehdi
N@3RIN
azarmina
سها
omid
smahdi
112
vahab
farhad
مالدار
Diosa
hajreza
kaveh
kudakaneehsas
mohammadali
nahid
mohammad moafi madani
babak
mahsa
nohed
احمد رضا
sohailsoltani
sezar
poopak
sahar
tasbiheabi
elnaz
niloofar
yady
faezeh
hiran
39 posters

descriptionمشاعره - Page 5 Emptyمشاعره

more_horiz
First topic message reminder :

دوستان در اینجا هروقت گذرتون افتاد در مشاعره شرکت کنید وبه نفر قبلی جواب بدین

مشاعره که همه میدونید شعر شما با اخرین حرف شعر دوست قبلی یتان شروع میشه

حلا من استارت میزنم

اشاره میکنم از مرد ناشی .....گلی گم کرده ام شالا تو باشی

به قول شاعران ی بدین

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دیوارهای خالی اتاقم را
از تصویرهای خیالی او پر می كنم
خدای من زیباست
خدای من رنگین كمان خوشبختی ست
كه پشت
هر گریه
انعكاسش را
روی سقف اتاق می بینم
من هیچ
با زبان كهنه صدایش نكرده ام
و نه
لای بقچه پیچ سجاده
رهایش
او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
من در نهایت حیرت
حالا
گاه گاهی كه به هم خیره می شویم
تشخیص خدا و بنده
چه سخت است

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا سواد قریه راهی بود
چشم های ما پر از تفسیر ماه زنده بومی
شب درون آستین هامان


می گذشتیم از میان آبکندی خشک
ازکلام سبزه زاران گوش ها سرشار ،
کوله بار از انعکاس شهر های دور
منطق زبر زمین در زیر پا جاری

زیر دندان های ما طعم فراغت جابجا می شد
پای پوش ما که از جنس نبوت بود مار ابا نسیمی از زمین می کند

چوبدست ما به دوش خودر بهار جاودان می برد
هر یک از ما آسمانی داشت در هر انحنای فکر
هر تکان دست ما با جنبش یک بال مجذوب سحر می خواند
جیب ها ی ما صدای جیک جیک صبح های کودکی می داد
ما گروه عاشقان بودیم و راه ما
از کنار قریه های آشنا با فقر
تا صفای بیکران می رفت

بر فراز آبگیری خود به خود سرها همه خم شد :
روی صورت ها ی ما تبخیر می شد شب
و صدای دوست می آمد به گوش دوست
سهراب سپهری

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا ابد بغضِ منِ تبزده کال است عزیز
دیدن گریهء تمساح محال است عزیز !

تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست
قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز

پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !

ما دو ریلیم به امید به هم وصل شدن
فصل گل دادن نی ، فصل وصال است عزیز !

ماه من ! عکس تو در چشمه گل آلود شده
عیب از توست !...ببین ! چشمه زلال است عزیز !

دام گیسوی تو بی دانه شده ، می فهمی ؟!
امپراطوری تو رو به زوال است عزیز

عشق این نیست که بر گردن من حلقه زده
اینکه بر گردنم افتاده وبال است عزیز

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
زین سنگستان یاس بنیاد برا
زان پیش که صید گردی آزاد برا
مزدور خیال جان کنی نتوان زیست
برقی شو و از تیشه فرهاد برآ

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من!

ای حسرت روزهای شیرین در من!

بی مهری انسان معاصر در توست

تنهایی انسان نخستین در من!

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
نازم به لب لعل تو ای دُر ِ سما
کز فکرت تو جام عسل نوش شدم

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

احسان ترا شمار نتوانم کرد

گر بر تن من زبان شود هر مویی

یک شکر از هزار نتوانم کرد

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دوش دل عربده گر با که بود ؟
مشت که کرده ست دو چشمش کبود ؟

آن دل پُرخواره ز عشق شراب
هفت قدح از دگران بر فزود

مست شد و برسر کوی اوفتاد
دست زنان ناگه خوابش ربود

آن عسسی رفت ، قبایش ببرد
وان دگری شد ، کمر ش را گشود

آمد چنگی ، بنوازید تار
جَست زخواب آن دلِ بی تار و پود

دید قبا رفته ، خمارش نماند
دید زیان کم شد سودایِ سود

دیدش ساقی که در آتش فتاد
جام گرفت و سوی او شد چو دود

بر غم او ریخت مَی ِ دلگشا
صورت اقبال بدو رو نمود

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در وطن مثل غریبانم،نمی دانم چرا

روز و شب سر در گریبانم، نمی دانم چرا

هر که از روی دل جانم فدایش می کنم

مثل عقرب می زند نیشم، نمی دانم چرا

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ای دل ار خواهی شوی بر بام دوست
تا توانی مهر ریز بر کام دوست

تحفه درویش است این بیش و کم
برگ سبزی است ارمغان بر نام دوست

این هم شعری از خودم تقدیم به شما

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
به به آقای سلطانی 16

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
sezar wrote:
به به آقای سلطانی 16

خواهش می کنم ، اصلا" قابل شما رو نداشت . 16 16

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
این هم یه شعر از بنده حقیر که به بزرگی خودتون میبخشین که جا پای بزران میگذارم و جسارت بنده رو ببخشین



ترنم نگاهت همچو نوای بارن
میخورد بر شیشه دلم
ترسم که آخر بشکند شیشه دل
ز شدت این نگاه گرم
آخر دل من طاقت این گرما ندارد
نگاهت بود همیشه پناهم ای رها
پناهم دادی ای دوست مرا
مرا بردی به دنیای خیالت
شدم مهمان قلبت یک شبانه
شبی بردی مرا سوی خانه

دگر در خواب هم نیست آن ستاره
کجا بودی کجا رفتی
مرا این سوی ساحل جا گذاشتی
بیا ما را ببر آن سوی رویا
که باشیم یکدگر را همیشه مرحم
مرحم جان باش ای رویای خفته
که دل زین ره بمیرد بی نام جانان

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
نی حدیث راه پر خون می کند
قصه های عشق مجنون می کند

همچونی زهری و تریاقی که دید
همچونی دمساز و مشتاقی که دید

صد البته که شما استعداد شاعری رو دارید ، فقط لازمه که خیلی تمرین بکنید ، من احساس می کنم که شما احساسی قوی دارید و شدیدا" هم عاطفی هستید ، و احساسم به من هیچ وقت دروغ نگفته ، اگه تمایل داشتید با هم کار می کنیم ، با این توضیح که من هم شاعر نیستم و خودم هم نیاز به یادگیری دارم . به هرحال از این شعری که گفتی واقعا" خوشحال شدم و امیدوارم که ادامه بدهید.

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دردادلم بهارشدعاشق سرا پاشد
وز دردفسون من باغي خزان شد
ارامه ي جانم بريد وز عشق ان سرو
سيمرغ من با دلم ميخورد درد
پرهاي من كم كمك ريخت بر خاك فسونم
كاش فرداي مرا امروز بيچاره نبود
(چطوره)

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
سلام جناب آقای احمد رضا ، حضورگرم شما را به جمع آتشین و پراز صفا و صمیمیت ایران فروم ، صمیمانه خوش آمد می گویم . شعر ، جوششی درونی است که البته نیاز به تمرین و ممارست دارد و شما نیز علی القاعده می بایستی در این راه پر شرو شور ، اما سر شار از زیبایی و غرور ، محکم گام برداشته و هیچ گاه دست از مطالعه ی اشعار بزرگان دست برندارید . محفل شاعری ، مشحون از لطف و صفا و یکرنگی و یکدلی است و هیچ کس در این عرصه استاد نیست . شعر ، بی هیچ تردید ، زیباترین تراوشات ذهنی است که از مجرای دل عاشق شاعر بروز می کند . شما نیز به واقع شعر گفته اید و همین که قلم را برداشته و شروع به سرودن اشعار کرده اید ، یعنی شجاعت خویش را به روشنی نشان داده اید و این خود ، می تواند سرآعاز حرکتی سازنده و بالنده باشد . توصیه می کنم همیشه اشعار شعرای بنام معاصر و پیشین ایران سترگ را بخوانید و از بر کنید . بنده شخصا" اشعار مترتب بر ردف و قافیه و موزون را دوست می دارم ، اگر چه می دانم که خود نیز نیاز به تمرین و فراگیری بسیار دارم . با این حال بسیار خوشحال می شوم که اگر بتوانم با دوستان ارجمند و گرانمایه ای همچون حضرتعالی در این خصوص فعالیت داشته باشم . خدایتان یار باد و اکنون شعری از حضرت مولانا با حرف (دال) :

دردیده چون جان ، می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی ، بی من مرو ، ای جان ِ جان ، بی تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ، ای شعله تابان من

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل

سعدی

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
لازمه ی عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست 5

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ترسم آخر زعشقت دیوانه شوم

روز و شب راهی میخانه شوم

پیمونه ی دل پر شد ز عشقت

مرغ آرزویم بال و پر کشید و رفت

به امید فردا پرکشید ز مرداب

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا بنگرم دریا تو بینم

م

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
موی سپید را فلکم آسان نداد
این رشته را به نقد جوانی داده ام

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
هيچ كي مثل تو نبود هيچ كي مثل تو منو باور نكرد

هيچ كي با من مثل تو توي نقد شب من سفر نكرد

هيچ كي مثل تو نبود ساده مثل بوي پاك اطلسي

يا بلوغ يك صدا ميون دغدغه دلواپسي

هيچ كي مثل تو نبود هيچ كي مثل تو نبود

تو غرورت مثل كوه مهربونيت مثل بارون مثل آب

مثل يك جزيره دور مثل يك دريا پر از وحشت خواب

هيچ كي مثل تو نرفت هيچ كي مثل تو نبود

شعراي تنهاييمو هيچ كي مثل تو نخوند

همه حرفام مال توست همه شعرام مال توست

دنياي من شعرمه همه دنيام مال تو

هيچ كي مثل تو نبود
شعر دزدي هست دنبال منبع نگرديد 3

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در كنج دلم عشق كسی خانه ندارد

كس جای در این منزل ویرانه ندارد

دل را به كف هر كه دهم باز پس آرد

كس تاب نگهداری دیوانه ندارد

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
و از شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
خوش آمدید به جمع ما 16


شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
سپاس از شما ...

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طربخانه ازین کهگل کرد

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در زیر این آسمان می بینم که

عین القضاة در سمت راستم و ابوالعلا در سمت چپم ایستاده اند

و ما سه تن ، بی آن که با هم باشیم ،

با هم تنهاییم .

و زمان ، ما سه هم زبان را نیز

یک در حصار قرنی جدا

زندانی کرده است !

Dr.ali shariati

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تنهاتر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در ابهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی ..

descriptionمشاعره - Page 5 Emptyزیبا بود

more_horiz
عجب شعری گفت فائزه خانوم خیلی پر بود

[color=olive]
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من[You must be registered and logged in to see this image.]

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کین ره که تو می روی به ترکستان است!!!!

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو به من دل نسپردی که چو آتش
پیکرت را ز عطش سوخته بودم
من که در مکتب رویایی زهره
رسم افسونگری آموخته بودم
بر تو چون ساحل آغوش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم
وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من چیستم؟
لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب
که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان
در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ

[You must be registered and logged in to see this image.]

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
مالدار wrote:
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است


سلام 8
به جمع ما خوش اومدید 16

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت

ت بدید 11

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تمام شب در آیینه گریه میکردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیله ی تنهاییم نمیگنجید
و بوی تاج کاغذی ام
فضای آن قلمرو بی افتاب را
آلوده کرده بود ..

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود

رسم عاشق کشی و شیوۀ شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود

جان عشاق ، سپند رخ خود می دانست
وآتش چهره بدین کار برافروخته بود

گرچه می گفت که زارت بکشم ، می دیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود

کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره بر افروخته بود

دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قلب شناسی ز که آموخته بود

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دل بي رخ خوب تو سر خويش ندارد

جان طاقت هجر تو ازين بيش ندارد

[You must be registered and logged in to see this image.]

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
[You must be registered and logged in to see this image.]

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم ارزوست

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا همتم به دست طلب زد در بلا
دربست شد مسخر من کشور بلا


دست قضا به مژده کلاه از سرم ربود
چون مي‌نهاد بر سر من افسر بلا

[You must be registered and logged in to see this image.]

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
آنچنان آلوده ست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگی ام می لرزد
چون تو را می نگرم
مثل این است که از پنجره ای
تکدرختم را ؛ سرشار از برگ ؛
در تب زرد خزان می نگرم
مثل این است که تصویری را
روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام
گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام 30

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz

موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي خورد !



از دل تيره امواج بلند آوا،

كه غريقي را در خويش فرو مي برد،

و غريوش را با مشت فرو مي كشت،

نعره اي خسته و خونين ، بشريت را،

به كمك مي طلبيد :

- « آي آدمها ...

آي آدمها ... »

ما شنيديم و به ياري نشتابيديم !

به خيالي كه قضا،

به گماني كه قدر، بر سر آن خسته ، گذاري بكند !

« دستي از غيب برون آيد و كاري بكند »

هيچ يك حتي از جاي نجنبيديم !

آستين ها را بالا نزديم

دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتيم،

تا از آن مهلكه - شايد - برهانيمش،

به كناري برسانيمش ! ...

موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي ريخت .

با غريوي،

كه به خواموشي مي پيوست .

با غريقي كه در آن ورطه، به كف ها، به هوا

چنگ مي زد، مي آويخت ...

ما نمي دانستيم

اين كه در چنبر گرداب، گرفتار شده است ،

اين نگونبخت كه اينگونه نگونسار شده است ،

اين منم،

اين تو،

آن همسايه،

آن انسان!

اين مائيم !

ما،

همان جمع پراكنده،

همان تنها،

آن تنها هائيم !



همه خاموش نشستيم و تماشا كرديم .

آن صدا، اما خاموش نشد .

- « ... آي آدم ها ... »

« آي آدم ها ... »

آن صدا، هرگز خاموش نخواهد شد ،

آن صدا، در همه جا دائم، در پرواز است !

تا به دنيا دلي از هول ستم مي لرزد،

خاطري آشفته ست،

ديده اي گريان است،

هر كجا دست نياز بشري هست دراز؛

آن صدا در همه آفاق طنين انداز ست .



آه، اگر با دل وجان، گوش كنيم،

آه اگر وسوسه نان را، يك لحظه فراموش كنيم،

« آي آدم ها » را

در همه جا مي شنويم .



در پي آن همه خون، كه بر اين خاك چكيد،

ننگ مان باد اين جان !

شرم مان باد اين نان !

ما نشستيم و تماشا كرديم !



در شب تار جهان

در گذركاهي، تا اين حد ظلماني و توفاني !

در دل اين همه آشوب و پريشاني

اين از پاي فرو مي افتد،

اين كه بردار نگونسار شده ست،

اين كه با مرگ درافتاده است،

اين هزاران وهزاران كه فرو افتادند؛

اين منم،

اين تو،

آن همسايه !

آن انسان،

اين مائيم .

ما،

همان جمع پراكنده، همان تنها،

آن تنها هائيم !

اينهمه موج بلا در همه جا مي بينيم،

« آي آدم ها » را مي شنويم،

نيك مي دانيم،

دشتي از غيب نخواهد آمد

هيچ يك حتي يكبار نمي گوئيم

با ستمكاري ناداني، اينگونه مدارا نكنيم

آستين ها را بالا بزنيم

دست در دست هم از پهنه آفاق برانيمش

مهرباني را،

دانائي را،

بر بلنداي جهان،

بنشانيمش ... !



- « آي آدم ها ... !

موج مي آيد ... »



[You must be registered and logged in to see this image.] 26

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
آب درکوزه و ما تشنه لبان میگردیم

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
منم و دلی که دانم به دو دست دارم او را
اگرش نگاه داری به تو می سپارم او را 61

الف بدید 11

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار وفا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلآ غما ما نیست تو را
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا

[You must be registered and logged in to see this image.]

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
روزی پرسیدمش با بی قراری
که غیر از من کسی را دوست داری؟
به چشمش اشک شد از شرم جاری
میان گریه هایش گفت اری... 19

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
vahab wrote:
روزی پرسیدمش با بی قراری
که غیر از من کسی را دوست داری؟
به چشمش اشک شد از شرم جاری
میان گریه هایش گفت اری... [You must be registered and logged in to see this image.]





داداش دمت گرم قشنگ بود بزار با گاف شروع كنم چون اينم قشنگ

گفتمش بی تو چه باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش را داد
گفتمش همدم شب هایم کو؟ تاری از زلف سیاهش را داد

وقت رفتن همه را می بوسید به من از دور نگاهش را داد

یادگاری به همه داد و به من انتظار سر راهش را داد

[You must be registered and logged in to see this image.]

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دلم را جز تو کس درمان نباشد
به جز شور توئم در سر نباشد
دل فائز تو عمدا میکنی تنگ
که تا جای کس دیگر نباشد

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در وطن مثل غریبانم،نمی دانم چرا


روز و شب سر در گریبانم، نمی دانم چرا



هر که از روی دل جانم فدایش می کنم


مثل عقرب می زند نیشم، نمی دانم چرا

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
از من رمقی به سعی ساقی مانده است،
وز صحبت خلق بی‌وفايی مانده است؛
از باده‌ی نوشين قدحی بيش نماند.
از عمر ندانم که چه باقی مانده است!

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ترسم ان روز بیایی که نباشد بدنم
کوزه گر کوزه بسازد ز خاک بدنم
لب ان کوزه بسازند ـ ز خاک لب من
بی خبر لب بگذاری به لبان و دهنم. 55

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من منتظرت شدم ولی در نزدی

بر زخم دلم گل معطر نزدی

گفتی كه اگر شود می آیم اما

مرد این دل و آخرش به او سر نزدی

descriptionمشاعره - Page 5 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply