Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


مشاعره

power_settings_newLogin to reply
+35
javad57m
saeedeh 27
sepideh
beul
nima20mehdi
N@3RIN
azarmina
سها
omid
smahdi
112
vahab
farhad
مالدار
Diosa
hajreza
kaveh
kudakaneehsas
mohammadali
nahid
mohammad moafi madani
babak
mahsa
nohed
احمد رضا
sohailsoltani
sezar
poopak
sahar
tasbiheabi
elnaz
niloofar
yady
faezeh
hiran
39 posters

descriptionمشاعره - Page 4 Emptyمشاعره

more_horiz
First topic message reminder :

دوستان در اینجا هروقت گذرتون افتاد در مشاعره شرکت کنید وبه نفر قبلی جواب بدین

مشاعره که همه میدونید شعر شما با اخرین حرف شعر دوست قبلی یتان شروع میشه

حلا من استارت میزنم

اشاره میکنم از مرد ناشی .....گلی گم کرده ام شالا تو باشی

به قول شاعران ی بدین

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
احسنت به این اطلاعات
48

یاران به خدا که بی وفایی مکنید

با عاشق دلخسته جدایی مکنید

یا آن که وفا می کنید تا آخر

یا آنکه از اول آشنایی نکنید

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ترانه ی آغاز از اردلان سرفراز
************
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ،‌ آن من دیگر
آنکس که پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که از دل جوان ترین جوانه های عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ،‌ در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانآهای من بر لب
به رویا رویی جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان متشرک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟
------------------------------------------------

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا کي دل خسته در گمان بندم
جرمي که کنم بر اين و آن بندم
بدها که ز من همي رسد بر من
بر گردش چرخ و بر زمان بندم

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
مرنجان دلم را که ای مرغ وحشی زبامی که برخاست مشکل نشیند

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دوش می امد و رخساره بر افروخته بود..تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود

د بدین دوستان

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دوست همه باش و معشوق یکی
مهرت را به همه هدیه کن و عشقت را به یکی

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است

ت

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تير و تيغ است بر دل و جگرم

درد و تيمار دختر و پسرم


بدينسان گدازدم شب و روز

غم وتيمار مادر و پدرم هم

جگرم پاره است و دل خسته

از غم و درد آن دل و جگرم

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من همه ی خواب های خوبم را
گذاشته ام برای تو
من همه ی واژه های ناب ام را
کنار هم چیده ام
برای سرودن تو
چرا به خواب ام نمی آیی
تا غزل بگویم؟

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من مانده ام و شعر سرودن بی تو

از خواب غزل پلک گشودن بی تو

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
وای از این صید و آه از آن کمند
پیش رویم خنده ، پشتم پوز خند

دوستان گفتند و دل نشنید پند
بر چنین نامهربانی دل مبند

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در اين مقام اگر مي مقام بايد کرد

بکار خويش نکوتر قيام بايد کرد

به هرچه خوشترت آيد زنامها، تن را

به فعل خويش بدان نام نام بايد کرد

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دل می رود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
الله به فریاد من بی کس رس

فضل و کرامت یار من بی کس بس

هر کسی به کسی و حضرتی مینازد

جز حضرت تو ندارد این بی کس کس

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
سخن گفتن غزل خواندن سرودن
من و شب های غربت تا سحرگاه

چوشمعی گریه کردن تا غنودن
چه خوش باشد غم دل باتو گفتن

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
نه پشت پاي بر انديشه مي‌توانم زد

نه اين درخت غم از ريشه مي‌توانم زد

به خصم گل زدن از دست من نمي‌آيد

وگرنه بر سر خود تيشه مي توانم زد

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دردا که عجوزه ای رخ نمود به شمایل مهر
بنیاد صفا و قرار دل از هم گسست

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا به کي درخواب سنگين روزگارم بگذرد

زندگي در سنگ خارا چون شرارم بگذرد

چند اوقات گرامي همچو طفل نوسواد

در ورق گرداني ليل و نهارم بگذرد؟

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس

گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس

آن چنان در هوای خاک درش
می رود آب دیده ام که مپرس

من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده ام که مپرس

سوی من لب چه می گزی که مگوی
لب لعلی گزیده ام که مپرس

بی تو در کلبه گدایی خویش
رنج هایی کشیده ام که مپرس

همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده ام که مپرس

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
سالکی گفتا چه داری آرزو؟ گفتم، سکوت
معنی صد نکته را در یک سخن پیچیده ام

معین کرمانشاهی

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
sahar wrote:
سالکی گفتا چه داری آرزو؟ گفتم، سکوت
معنی صد نکته را در یک سخن پیچیده ام

معین کرمانشاهی


مرغان که کنون از قفس خویش جدایید
رخ باز نمایید و بگویید کجایید

کشتی شما ماند بر این آب ، شکسته
ماهی صفتان ، یک دم ازین آب برآیید

امروز شما هیزم آن آتش خویشید ؟
یا آتشتان مُرد شما نور خدایید

آن باد وَبا گشت ، شما را فسرانید
یا باد صبا گشت ، به هر جا در آیید

در هر سخن از جان شما هست جوابی
هرچند دهان را به جوابی نگشایید

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
sohailsoltani wrote:
sahar wrote:
سالکی گفتا چه داری آرزو؟ گفتم، سکوت
معنی صد نکته را در یک سخن پیچیده ام

معین کرمانشاهی

دست شما درد نکند که به فکر کرمانشاهی ها بوده اید، معینی کرمانشاهی صحیح است .

مرغان که کنون از قفس خویش جدایید
رخ باز نمایید و بگویید کجایید

کشتی شما ماند بر این آب ، شکسته
ماهی صفتان ، یک دم ازین آب برآیید

امروز شما هیزم آن آتش خویشید ؟
یا آتشتان مُرد شما نور خدایید

آن باد وَبا گشت ، شما را فسرانید
یا باد صبا گشت ، به هر جا در آیید

در هر سخن از جان شما هست جوابی
هرچند دهان را به جوابی نگشایید

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دلم به کوي تو هر شام تا سحر مي‌گشت

سحر چو مي‌شد از آن کو به ناله بر مي‌گشت

پس از مجاهده چون همدم تو مي‌گشتم

دل از مشاهده مدهوش و بي خبر مي‌گشت

به آرزوي تو يک قوم کو به کو مي‌رفت

به جستجوي تو يک شهر در به در مي‌گشت

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا زمیخانه و می نام و نشان خواهد بود
سرِ ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در ره پر خطر عشق بتان بيم سر است

بر حذر باش در اين راه که سر در خطر است

پيش از آنروز که ميرم جگرم را بشکاف

تا ببيني که چه خونها ز توام در جگر است

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو قد بینی و مجنون ،جلوه ی ناز
تو چشم و ، او نگاه ناوک انداز

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ز من بشنو حديث بي کم و بيش

ز نزديکي تو دور افتادي از خويش

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
شبی در گوش باغ وصف تو می گفتم
خرامان در غریو باد پاییزی
یله گیسوی عطرآگین به روی شانه های شب
درون کلبه روءیایی چشمت
چراغ عاطفه روشن
هیاهویی زپرچین نگاه غمزه آلودت
تن سودایی مجنون صحرایی
غریق چشمه ی گرم نفس هایت
شعر از خودم .

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تيري به دل نشسته تيغش نميميرد
اي كاش وان زه گرگان بريده بودند

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دور از تو مپندار که هنگام صبوحم
با این جگر سوخته حاجت به کبابست !

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تيتانيوم را به جانم ميخورم اما تو نه
كه درين غوغاي جان افسار مندي

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارق از جام الستش کرده بود
گفت یارب از چه خارم کرده ای ؟
بر سلیب عشق دارم کرده ای ؟
خسته ام زین عشق دلخونم مکن
من که مجنونم ٬ تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ٬ من نیستم!
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی!!

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
احسنت بر شعر زیبایی که انتخاب کرده ای :
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
شبی که پرشده بودم زغصه های غریب
به بال جان سفری تا گذشته ها کردم
چراغ دیده برافروختم به شعله اشک
دل گداخته را جام جان نما کردم
هزار پله فرا رفتم از حصار زمان
هزار پنجره بر عمر رفته وا کردم
به شهر خاطره ها چون مسافران غریب
گرفتم از همه کس دامن و رها کردم
هزار آرزوی ناشکفته سوخته را
دوباره یافتم و شرح ماجرا کردم
هزار یاد گریزنده در سیاهی را
دویدم از پی و افتادم و صدا کردم
هزار بار عزیزان رفته را از دور
سلام و بوسه فرستادم و صفا کردم
چه های های غریبانه که سردادم
چه ناله ها که ز جان وجگر جدا کردم
یکی از آن همه یاران رفته بازنگشت
گره به باد زدم قصه با هوا کردم
طنین گمشده ای بود در هیاهوی باد
به دست مننرسیده آنچه دست و پا کردم
دریغ از آنهمه گلهای پرپر فریاد
که گوشواره گوش کر قضا کردم
همین نصیبم ازین رهگذر که در همه حال
ترا که جان مرا سوختی دعا کردم

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد
قیامت های پر آتش ز هر سویی بر انگیزد

دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فرو سوزد
دو صد دریا بشوراند ، ز موج بحر نگریزد

فلک ها را چو مندیلی ، به دست خویش در پیچد
چراغ لایزالی را چو قندیلی در آویزد

چو شیری سوی چنگ آید ، دل او چون نهنگ آید
بجز خود هیچ نگذارد و با خود نیز بستیزد

چو هفتصد پرده ی دل را به نور خود بدراند
ز عرشش این ندا آید : "بنامیزد ، بنامیزد! "

چو او از هفتمین دریا به کوه قاف رو آرد
از آن دریاچه گوهرها کنار خاک در ریزد

مندیل : به فتح میم ، یعنی دستار ، دستمال
بنامیزد : کلمه ای است که به هنگام تحسین و شگفتی بر زبان می آورده اند مثل ماشاءالله در زبان امروزی ما .

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
درين دير کهن رسمي‌ست ديرين

که بي‌تلخي نباشد عيش، شيرين

شب يوسف چو بگذشت از درازي

طلوع صبح کردش کارسازي

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یا رب این بوی خوش از روضه جان می آید ؟
یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید !

یا رب این آب حیات از چه وطن می جوشد ؟
یا رب این نور صفات از چه مکان می آید

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در پيش بيدلان جان، قدري چنان ندارد

آري کسي که دل داد پرواي جان ندارد

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در میان عاشقان عاقل مبا
خاصه در عشق چنین شیرین لقا

دور بادا عاقلان از عاشقان
اور بادا بوی گلخَن از صبا

گر در آید عاقلی ، گو : "راه نیست "
ور در آید عاشقی ، صد مرحبا

عقل تا تدبیر و اندیشه کند
رفته باشد عشق تا هفتم سما !

عقل تا جوید شتر از بهر ِ حج
رفته باشد عشق بر کوه صفا

عشق آمد این دهانم را گرفت
که "گذر از شعر و بر شِعرا برآ" !
مبا : مباد
شِعرا: از شعری عربی ، نام دو ستاره است : شعرای شامی و شعرای یمانی ، یکی در صورت فلکی کلب (سگ) اکبر و دیگری در صورت فلکی کلب اصغر است . یعنی فاصله ی مفهومی .

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود

در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود

من عاشق و او زعشق من بی خـبر است

ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دلبری و بیدلی اسرار ماست
کار، کار ِ ماست چون او یار ماست

نوبت کهنه فروشان در گذشت
نوفروشانیم و این بازار ماست

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو آن شهرياري که از آستينت

کشد بر سر خويش خورشيد معجر

چو از خون گردان و از گرد ميدان

شود دشت دريا شود بحر چون بر

فلک گردد از نوک رمحت مشبک

زمين گردد از نعل رخشت مجدر

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
رندان سلامت می کنند
جان را غلامت می کنند

مستی زجامت می کنند
مستان سلامت می کنند

در عشق گشتم فاش تر
وز همگنان قلاش تر

وز دلبران خوش باش تر
مستان سلامت می کنند

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دلم تنگ است امشب بهر زاری

به روی موج گریه تک سواری

صفای گریه ای در خلوتم را

نمی بخشم به سال خنده داری

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یک پند زمن بشنو خواهی نشوی رسوا
من خمره ی افیونم ، زنهار سرم مگشا !

آتش به من اند زن ، آتش چه زند بامن ؟
کاندر فلک افکندم ، صد آتش و صد غوغا

گرچرخ همه سرشد ، ور خاک همه پاشد
نی سر بهلم آن را ، نی پا بهلم این را

یا صافیه الخمر فی آتیه المولی
اَسکِر نفرا" لُدا" والسکر بنا اولی

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ياران همه مخمور و قدح پر مي نابست

ما جمله جگر تشنه و عالم همه آبست

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو گواه باش خواجه که زتوبه ، توبه کردم
بشکست جام توبه ، چو شراب عشق خوردم !

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من آن سترگ درختم که در کناره راه
شکسته بال نشسته است چشم بر صحرا
من آن خموش درختم که نغمه در من نیست
مگر مه باد برآرد ز جان من آوا
شکسته ساق من و باز هم چنان مانده است
نیاز پیچش نیلوفری به پیکر من
شب آمده است بیا ای گیاه وحشی خوی
بیا بیا و سحر کن شبی تو در بر من

سیاوش کسرائی

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
معنی به عبارت آمد و واهی شد
پیغام جنون به شش جهت راهی شد
اسرار همان بود که دل پنهان داشت
هرگاه به لب رسید افواهی شد
بیدل دهلوی

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دیوارهای خالی اتاقم را
از تصویرهای خیالی او پر می كنم
خدای من زیباست
خدای من رنگین كمان خوشبختی ست
كه پشت
هر گریه
انعكاسش را
روی سقف اتاق می بینم
من هیچ
با زبان كهنه صدایش نكرده ام
و نه
لای بقچه پیچ سجاده
رهایش
او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
من در نهایت حیرت
حالا
گاه گاهی كه به هم خیره می شویم
تشخیص خدا و بنده
چه سخت است

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا سواد قریه راهی بود
چشم های ما پر از تفسیر ماه زنده بومی
شب درون آستین هامان


می گذشتیم از میان آبکندی خشک
ازکلام سبزه زاران گوش ها سرشار ،
کوله بار از انعکاس شهر های دور
منطق زبر زمین در زیر پا جاری

زیر دندان های ما طعم فراغت جابجا می شد
پای پوش ما که از جنس نبوت بود مار ابا نسیمی از زمین می کند

چوبدست ما به دوش خودر بهار جاودان می برد
هر یک از ما آسمانی داشت در هر انحنای فکر
هر تکان دست ما با جنبش یک بال مجذوب سحر می خواند
جیب ها ی ما صدای جیک جیک صبح های کودکی می داد
ما گروه عاشقان بودیم و راه ما
از کنار قریه های آشنا با فقر
تا صفای بیکران می رفت

بر فراز آبگیری خود به خود سرها همه خم شد :
روی صورت ها ی ما تبخیر می شد شب
و صدای دوست می آمد به گوش دوست
سهراب سپهری

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا ابد بغضِ منِ تبزده کال است عزیز
دیدن گریهء تمساح محال است عزیز !

تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست
قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز

پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !

ما دو ریلیم به امید به هم وصل شدن
فصل گل دادن نی ، فصل وصال است عزیز !

ماه من ! عکس تو در چشمه گل آلود شده
عیب از توست !...ببین ! چشمه زلال است عزیز !

دام گیسوی تو بی دانه شده ، می فهمی ؟!
امپراطوری تو رو به زوال است عزیز

عشق این نیست که بر گردن من حلقه زده
اینکه بر گردنم افتاده وبال است عزیز

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
زین سنگستان یاس بنیاد برا
زان پیش که صید گردی آزاد برا
مزدور خیال جان کنی نتوان زیست
برقی شو و از تیشه فرهاد برآ

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من!

ای حسرت روزهای شیرین در من!

بی مهری انسان معاصر در توست

تنهایی انسان نخستین در من!

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
نازم به لب لعل تو ای دُر ِ سما
کز فکرت تو جام عسل نوش شدم

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

احسان ترا شمار نتوانم کرد

گر بر تن من زبان شود هر مویی

یک شکر از هزار نتوانم کرد

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دوش دل عربده گر با که بود ؟
مشت که کرده ست دو چشمش کبود ؟

آن دل پُرخواره ز عشق شراب
هفت قدح از دگران بر فزود

مست شد و برسر کوی اوفتاد
دست زنان ناگه خوابش ربود

آن عسسی رفت ، قبایش ببرد
وان دگری شد ، کمر ش را گشود

آمد چنگی ، بنوازید تار
جَست زخواب آن دلِ بی تار و پود

دید قبا رفته ، خمارش نماند
دید زیان کم شد سودایِ سود

دیدش ساقی که در آتش فتاد
جام گرفت و سوی او شد چو دود

بر غم او ریخت مَی ِ دلگشا
صورت اقبال بدو رو نمود

descriptionمشاعره - Page 4 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در وطن مثل غریبانم،نمی دانم چرا

روز و شب سر در گریبانم، نمی دانم چرا

هر که از روی دل جانم فدایش می کنم

مثل عقرب می زند نیشم، نمی دانم چرا
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply