Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


مشاعره

power_settings_newLogin to reply
+35
javad57m
saeedeh 27
sepideh
beul
nima20mehdi
N@3RIN
azarmina
سها
omid
smahdi
112
vahab
farhad
مالدار
Diosa
hajreza
kaveh
kudakaneehsas
mohammadali
nahid
mohammad moafi madani
babak
mahsa
nohed
احمد رضا
sohailsoltani
sezar
poopak
sahar
tasbiheabi
elnaz
niloofar
yady
faezeh
hiran
39 posters

descriptionمشاعره - Page 3 Emptyمشاعره

more_horiz
First topic message reminder :

دوستان در اینجا هروقت گذرتون افتاد در مشاعره شرکت کنید وبه نفر قبلی جواب بدین

مشاعره که همه میدونید شعر شما با اخرین حرف شعر دوست قبلی یتان شروع میشه

حلا من استارت میزنم

اشاره میکنم از مرد ناشی .....گلی گم کرده ام شالا تو باشی

به قول شاعران ی بدین

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
mohammadali wrote:
تا باد صبا پرده ز رخسار وی انداخت
دل رفت به جایی که عرب رفت و نی انداخت

46


این شعر خیلی قشنگ بود 11 7

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن ، سایه ها رنگ سیاهی

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کان داوری ها را پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
منم خورشید بی فردا
که در آیینه میمیرم
اگر پرواز هم باشم
به سوئی پر نمیگیرم
(فرقي نميکنه که يه گودال کوچيک آب باشي يا يه دريا ، زلال که باشي آسمان در توست. )

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
می روم سهم من این ماندن نیست
قصه ام تلخ شد این اشک من از رفتن نیست

شانه ام زیر غم ثانیه ها می شکند
چشم من مانده به درگاهش و این راندن نیست؟

آتشش سوخت در این عالم و آن عالم کی
به چه جرمی شدم این گون که سبب با من نیست

همه در خاطره ام ماند در این غربت شوم
زخم دل باز شود مرهم آن گفتن نیست

سخت مجروحم و این درد مرا خواهد کشت
رفته از یادم و این شعر دگر خواندن نیست

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا از سپیده گفتگوی مشروط
برخیزد
من
تصویر هجرت از پل
بر می گیرم
تصویر هجرت از پل
از پله ی مناجاتم
تا سفره های شن
تا سفره های زخم
سفر می کند
بر سفره های شن کلماتی آبی مهمانند
مهمان هجرت
ای نفس رفته ی من ای پل متصاعد
که جثه ی زمین را
در آن هزار فرسخ نیلی
می غلتانی
چون است اینکه عشق
جز در هراس مرگ
ما را دگر به خویش نمی خواند
از ما جز استغاثه نمی ماند
از ما درو گران چراگاه های هوایی
اینجا ، میان گفتگوی مشروط
اینجا ، در انتحار اشباح
جز سطل های خالی در چاه های خالی
کی از مزارع نمک
ما را عبور داده ست ؟

یداله رویایی

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی


(فقط کسی رنگین کمان را میبیند که تا آخر زیر باران بایستد)

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یارم از بالا نشستن شد خراب دیگری

وای اگر من روکنم سوی خرابات دگر

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
روزگاريست همه عرض بدن مي خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن مي خواهند
ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند
گرگ هايي كه لباس پدري مي پوشند
آنچه ديدند به مقياس نظر مي سنجند
عشق ها را همه با دور كمر مي سنجند
خوب طبيعيست كه يكروزه به پايان برسد
عشق هايي كه سر پيچ خيابان برسد....

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
سلام. این شعری فی البداهه هم از نظر معانی وهم مشاعره به شعر شما دوست عزیز sezar

منظور دم از عشق زدن های امروزی

دیدی که فسانه بودیم انچه گفتیم...انچه به سخن چو دّر بسفتیم


م رابدین بیاد

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
مراد دل ز عشق پیداست

آنچه گفتند ز عشق رویاست

افسانه چون در گران است

هیران بود این عاشق ز هستی

سزاوار بلا بوداین عاشق ز مستی

sezar

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز
که به رحمت گُذری بر سر فرهاد کند

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دلا یاران سه قسمند گربدانی
زبانی یند ونانی یند وجانی
زبانی را تعارف کن
به نانی نان بده از در برانش
ولیکن یار جانی را به دست ار
به جانش جان بده تامی توانی

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یار من در زلال آسمان میگشت مست
در پناه یار من پیوسته بود ذکر میهن
از پس یار من موج سکوت است
من ندیدم در سکوتش بیداد را
پشت آن نقاب موج حسرت میچکید
حسرت فریادهای خاموش
همی دانم نقابش لب به خنده وا نکرد
بی بهانه سوی حسرت پر کشید
یار من دبستانش وطن
بغض و آهش زین ره صبر
از پس صبرش سبزه ها گشتند زرد
یار من کوه دماوندبود
یار من ایرن بود
یار من گفت:این هم سرابی بود این آمدن رفتن یک لحظه خواهد بود.
چو ایران مباشد تن من مباد

s

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
جهانی کاندرو هر دل که یابی پادشا یابی
جهانی کاندرو هر جان که بینی شادمان بینی
درو گر جامه‌ای دوزی ز فضلش آستین یابی
درو گر خانه‌ای سازی ز عدلش آستان بینی
نه بر اوج هوا او را عقابی دل شکر یابی
نه اندر قعر بحر او را نهنگی جان ستان بینی
اگر در باغ عشق آیی همه فراش دل یابی
وگر در راه دین آیی همه نقاش جان بینی
گهی انوار عرشی را ازین جانب مدد یابی
گهی اشکال حسی را ازین عالم بیان بینی
سبک رو چون توانی بود سوی آسمان تا تو
ز ترکیب چهار ارکان همی خود را گران بینی
اگر صد قرن ازین عالم بپویی سوی آن بالا
چو دیگر سالکان خود را هم اندر نردبان بینی
گر از میدان شهوانی سوی ایوان عشق آیی
چو کیوان در زمان خود را به هفتم آسمان بینی
درین ره گرم رو می‌باش لیک از روی نادانی
نگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینی
وگر زی حضرت قدسی خرامان گردی از عزت
ز دارالملک ربانی جنیبتها روان بینی
ز حرص و شهوت و کینه ببر تازان سپس خود را
اگر دیوی ملک یابی وگر گرگی شبان بینی
ور امروز اندرین منزل ترا جانی زیان آمد
زهی سرمایه و سودا که فردا زان زیان بینی
زبان از حرف پیمایی یکی یک چند کوته کن
چو از ظاهر خمش گردی همه باطن زبان بینی
گر اوباش طبیعت را برون آری ز دل زان پس
همه رمز الاهی را ز خاطر ترجمان بینی
مرین مهمان علوی را گرامی دار تا روزی
چو زین گنبد برون پری مر او را میزبان بینی
به حکمتها قوی پر کن مرین طاووس عرشی را
که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینی
نظرگاه الاهی را یکی بستان کن از عشقی
که در وی رنگ و بوی گل ز خون دوستان بینی
که دولتیاری آن نبود که بر گل بوستان سازی
که دولتیاری آن باشد که در دل بوستان بینی
چو درج در دین کردی ز فیض فضل حق دل را
مترس از دیو اگر به روی ز عصمت پاسبان بینی
ز حسی دان نه از عقلی اگر در خود بدی یابی
ز هیزم دان نه از آتش اگر در وی دخان بینی
بهانه بر قضا چهی چو مردان عزم خدمت کن
چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی
تو یک ساعت چو افریدون به میدان باش تا زان پس
به هر جانب که رو آری درفش کاویان بینی
عنان گیر تو گر روزی جمال درد دین باشد
عجب نبود که با ابدال خود را همعنان بینی
خلیل ار نیستی چه بود تو با عشق آی در آتش
که تا هر شعله‌ای ز آتش درخت ارغوان بینی
عطا از خلق چون جویی گر او را مال ده گویی
به سوی عیب چون پویی گر او را غیب‌دان بینی
ز بخشیدن چه عجز آید نگارندهٔ دو گیتی را
که نقش از گوهران دانی و بخش اختران بینی
ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد
که خطی کز خرد خیزد تو آن را از بنان بینی
چو جان از دین قوی کردی تن از خدمت مزین کن
که اسب تازی آن بهتر که با بر گستوان بینی
اگر صد بار در روزی شیهد راه حق گردی
هم از گبران یکی باشی چو خود را در میان بینی
امین باش ار همی ترسی ز مار آن جهان کز تو
به کار اینجا امین باشی ز مار آنجا امان بینی
هوا را پای بگشادی خرد را دست بر بستی
گر آنرا زیر کام آری مرین را کامران بینی
تو خود کی مرد آن باشی که دل را بی هوا خواهی
تو خود کی درد آن داری که تن را در هوان بینی
که از دونی خیال نان چنان رستست در چشمت
که گر آبی خوری در وی نخستین شکل نان بینی
مسی از زر بیالودی و می لافی چه سود اینجا
که آن گه ممتحن گردی که سنگ امتحان بینی
نقاب قوت حسی چو از پیش تو بردارند
اگر گبری سقر یابی وگر مومن جنان بینی
بهشت و دوزخت با تست در باطن نگر تا تو
سقرها در جگر یابی جنانها در جنان بینی
امامت گر ز کبر و حرص و بخل و کین برون ناید
به دوزخ دانش از معنی گرش در گلستان بینی
وگر چه طیلسان دارد مشو غره که این آنجا
یکی طوقیست از آتش که آنرا طیلسان بینی
به چشم عافیت بنگر درین دنیا که تا آنجا
نه کس را نام و نان دانی نه کس را خانمان بینی
یکی از چشم دل بنگر بدین زندان خاموشان
که تا این لعل گویا را به تابوت از چه سان بینی
نه این ایوان علوی را به چادر زیب و فر یابی
نه این میدان سفلی را مجال انس و جان بینی
سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابی
رخ گلرنگ شاهان را به رنگ زعفران بینی
بدین زور و زر دنیا چو بی عقلان مشو غره
که این آن نوبهاری نیست کش بی‌مهرگان بینی
که گر عرشی به فرش آیی و گر ماهی به چاه افتی
وگر بحری تهی گردی وگر باغی خزان بینی
یکی اعضات را حمال موران زمین یابی
یکی اجزات را اثقال دوران زمان بینی
چه باید نازش و بالش بر اقبالی و ادباری
که تا بر هم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی
سر الب ارسلان دیدی ز رفعت رفته بر گردون
به مروآ تا کنون در گل تن الب ارسلان بینی
چه باید تنگدل بودن که این یک مشت رعنا را
همی باد خداوندی کنون در بادبان بینی
که تا یک چند از اینها گر نشانی باز جویی تو
ز چندان باد لختی خاک و مشتی استخوان بینی
پس آن بهتر که از مردم سخن ماند نکو زیرا
که نام دوستان آن به نیک از دوستان بینی
بسان علت اولا سخن ران ای سنایی زان
که تا چون زادهٔ ثانی بقای جاودان بینی
وگر عیبت کند جاهل به حکمت گفتن آن مشنو
که کار پیر آن بهتر که با مرد جوان بینی
حکیمی گر ز کژ گویی بلا بیند عجب نبود
که دایم تیر گردون را وبال اندر کمان بینی
به رای و عقل معنی را تویی راوی روایت کن
که معنی دان همان باشد کش اندر دل همان بینی

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
شب بود و ابر تیره و هنگامه باد
ناگاه برگ زرد ماه از شاخه افتاد
من ماندم و تاریکی و امواج اوهام
در جنگل یاد
آسیمه سر در بیشه زاران می دویدم
فریاد ها بر می کشیدم
درد عجیبی چنگ زن درتار و پودم
من ماه خود را
گم کرده بودم
از پیش من صفهای انبوه درختان می گذشتند
بی ماه من این ها چه زشتند
ایا شما آن ماه زیبا را ندیدید
ایا شما او را نپچیدید
نکاه دیدم فوج اشباح
دست کسی را می کشند از دور با زور
پیش من آورند و گفتند
اعریمن است این
خودکامه باد
دیوانه مستی که نفرین ها بر او باد
ماه شما را
این سنگدل از شاخه چیده ست
او را همه شب تا سحر در بر کشیده ست
آنگاه تا اعماق جنگل پر کشیده ست
من دستهایم را به سوی آن سیه چنگال بردم
شاید گلویش را فشردم
چیزی دگر یادم نمی اید ازین بیش
از خشم یا افسوس کم کم رفتم از خویش
در بیشه زار یادها تنهای تنها
افتاده بودم یاد در دست
در آسمان صبحدم ماه
می رفت سرمست

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو را جز غم و رنج و اندوه چه زاید
از این عمر بی حاصل جاودانی
زمانی که بر تخت بخت آرمیدی
کن از لطف بر بندگان مهربانی

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
یاد باد آنکه ز نظاره‌ی رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
یاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمی
افق دیده پر از شعله‌ی خور بود مرا
یاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو
نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
یاد باد آنکه ز روی تو و عکس می ناب
دیده پر شعشعه‌ی شمس و قمر بود مرا
یاد باد آنکه گرم زهره‌ی گفتار نبود
آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا
یاد باد آنکه چو من عزم سفر میکردم
بر میان دست تو هر لحظه کمر بود مرا
یاد باد آنکه برون آمده بودی بوداع
وز سر کوی تو آهنگ سفر بود مرا
یاد باد آنکه چو خواجو ز لب و دندانت
در دهان شکر و در دیده گهر بود مرا

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ای یار من ای یار من ای یار بی‌زنهار من
ای دلبر و دلدار من ای محرم و غمخوار من

ای در زمین ما را قمر ای نیم شب ما را سحر
ای در خطر ما را سپر ای ابر شکربار من

خوش می روی در جان من خوش می کنی درمان من
ای دین و ای ایمان من ای بحر گوهردار من

ای شب روان را مشعله ای بی‌دلان را سلسله
ای قبله هر قافله ای قافله سالار من

هم رهزنی هم ره بری هم ماهی و هم مشتری
هم این سری هم آن سری هم گنج و استظهار من

چون یوسف پیغامبری آیی که خواهم مشتری
تا آتشی اندرزنی در مصر و در بازار من

هم موسیی بر طور من عیسی هر رنجور من
هم نور نور نور من هم احمد مختار من

هم مونس زندان من هم دولت خندان من
والله که صد چندان من بگذشته از بسیار من

گویی مرا برجه بگو گویم چه گویم پیش تو
گویی بیا حجت مجو ای بنده طرار من

گویم که گنجی شایگان گوید بلی نی رایگان
جان خواهم وانگه چه جان گویم سبک کن بار من

گر گنج خواهی سر بنه ور عشق خواهی جان بده
در صف درآ واپس مجه ای حیدر کرار من

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
نشنو از نی
نی حصیری بی نواست
بشنو از دل
دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه دلبر شود.

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
sezar wrote:
نشنو از نی
نی حصیری بی نواست
بشنو از دل
دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه دلبر شود.



16 16 16 16 16 16 16 16 16

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دل و دلدار من، امید من یار من
داده ام دل به تو، کجایی غمخوار من 3

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
كفتر كاكل بسر
خاك عالمم شد بسر
[You must be registered and logged in to see this image.]

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
رحم کنید بر ما ای کاکل بسران
شاید روزی شما هم گشتیدخا ک بسر
وزیر ما هرگز نبود شال به سر
شاید شود روزی دامن به تن
این چه رسمیست که شود شال به سر
رسم روزگار است شدید کاکل بسر
کاکل بسران کاخ نشین را چه مربوط
به امور غیره .......
نرود هرگز ز یادمان فریاد ها
هدر مند کردن ز ایران ثروت را بهر یاران
شاید این شال بود بهر
girl friend
شاید هم بود هدیه نزد مرکل
هر چه که بود این روزگار بر ما
ما نگشتیم همچون وزیران کاکل بسر شال بسر.


sezar>

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
sezar wrote:
رحم کنید بر ما ای کاکل بسران
شاید روزی شما هم گشتیدخا ک بسر
وزیر ما هرگز نبود شال به سر
شاید شود روزی دامن به تن
این چه رسمیست که شود شال به سر
رسم روزگار است شدید کاکل بسر
کاکل بسران کاخ نشین را چه مربوط
به امور غیره .......
نرود هرگز ز یادمان فریاد ها
هدر مند کردن ز ایران ثروت را بهر یاران
شاید این شال بود بهر
girl friend
شاید هم بود هدیه نزد مرکل
هر چه که بود این روزگار بر ما
ما نگشتیم همچون وزیران کاکل بسر شال بسر.


sezar>


19

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
میان این هیاهو نتوان ماند
ما همه زین ره پس میهنیم
ره به کجا ؟
در این جاده بی انتها شاید به پرتگاه
آسمان میهن گشته ز هیاهو ها تیره
ماه من دیگر نیست پیدا
ماه من شاید رو سوی فردا
سوی فردا را چه دیدی ماه من خفته میان غبار آسمان
مناظره ها گشته اند این روزها بهر همدلی
همدلی نیست بهر خواص و عوام
ما همه بودیم روزگاری آشنا
آشنایان غریبه دگر نیستند پیدا
چشم ما هم شد ز آن اشنایان گریان
اشک های ما دگر بهر چه بودند
شاید چشم ما هم نیست دنبال خواص
عاقبت ماه من میان غبار رفت و دیگر نیامد
و هنوز به دنبال ماه نو چشم من مانده به را
sezar>

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره
یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره
می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره
یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش
اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره
بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره
یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه
اون یکی مداد برای آب و بابا نداره
یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی
اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره
یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد
مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره
یه نفر تولدش مهمونیه ،‌همه میان
یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره
یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش
یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره
یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن
یکی از بر شده درد و ، دیگه انشا نداره
یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی
یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره
تو کلاس صحبت چیزی می شه که همه دارن
یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره
یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا
یکی انقد دیده که میل تماشا نداره
یکی از واحدای بالای برجشون می گه
یکی اما خونشون اتاق بالا نداره
یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره
یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره
یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره
یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره
یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه
یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره
یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس
یکی هم برای گرمای دساش ها نداره
دخترک می گه خدا چرا ما .... مادرش می گه
عوضش دخترکم ، او خونه لیلا نداره
یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه
هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره
یکی آزمایش نوشتن واسش ،‌اما نمی ره
می گه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره
بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل و
مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤیا نداره
یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه
پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره
یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم
دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره
راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه می گم
ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره ؟
بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره
یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره
همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما
این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره
آدما از یه جا اومدن ، همه می رن یه جا
اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره
کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت
با نمی شه ، با نمی خوام ،‌با نشد ، با نداره

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
هیچ جز حسرت نباشد کار من
بخت بد ؛ بیگانه ای شد یار من
به گنه زنجیر بر پایم زدند
وای از این زندان محنت بار من

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد.
نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم.
نگاهم کرد دل به او بستم.
نگاهم کرد
اما بعدها فهمیدم فقط نگاه میکرد.

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دل عاشق به پیغامی بسازد ... خمار آلوده با جامی بسازد

مرا کیفیت چشم تو کافیست ... ریاضت کش به بادامی بسازد



یابن الحسن: روحی فداک متی ترانا و نراک ؟

در ادینه مهدی جان خمار لود چشمانت شده ام

د بدین

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در مذهب عاشقان قرار دگر است

وین باده ناب را خمار دگر است

هر علم که در مدرسه حاصل گردد

کار دگر است و عشق کار دگر است

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تقدیم به او که پیشم نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد

دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به مهمانی گلهای باغ می آورد

گیسوان بلندش را به باد می دهد دست های سپیدش را به آب می بخشد

شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در کلاس روزگار
درسهای گونه گونه هست
درس دست یافتن به آب و نان
درس زیستن کنار این و آن
درس مهر
درس قهر
درس آشنا شدن
درس با سرشک غم ز هم جدا شدن
در کنار این معلمان و درسها
در کنار نمره های صفر و نمره های بیست
یک معلم بزرگ نیز
در تمام لحظه ها تمام عمر
در کلاس هست و در کلاس نیست
نام اوست : مرگ
و آنچه را که درس می دهد
زندگی است

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ترسم آخر زغم عشق تو دیوانه شوم،

بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم،

آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب،

نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب.

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
بیا تا مونس هم، یار هــم ،غمخوار هم باشیم

انیس جان غم، فرسودة بیمار هم باشیم

شب آید، شمع هم گردیم و بهر یگدگر سوزیم

شود چون روز ،دست و پای هم در كار هم باشیم


دوای هم، شفای هم، برای هم، فدای هم

دل هم ،جان هم ،جانان هم، دلدار هم باشیم

به هم یك تن شویم و یكدل و یكرنگ و یك پیشه

سری در كار هم آریم و دوش و بار هم باشیم



جدائی را نباشد زهره ای تا درمیان آید

به هم آریم سر ، بر گرد هم ،پرگار هم باشیم

حیات یكدگر باشیم و بهر یكدگر میریم

گهی خندان زهم گه خسته و افكار هم باشیم

بوقت هوشیاری عقل كل گردیم بهر هم

چو وقت مستی آید ساغر سرشار هم باشیم

شویم از نغمه سازی، عندلیب غم زدای هم

به رنگ و بوی یكدیگر شده ،گلزار هم باشیم

به جمعیت پناه آریم از باد پریشانی

اگر غفلت كند آهنگ ما ، هشیار هم باشیم

برای دیده بانی خواب را بر خویشتن بندیم

زبهر پاسبانی دیدة بیدار هم باشیم

جمال یكدگر گردیم و عیب یكدگر پوشیم

قبا و جبه و پیراهن و دستار هم باشیم

غم هم، شادی هم، دین هم ،دنیای هم گردیم

بلای یكدگر را چاره و ناچار هم باشیم



بلا گردان هم گردیده ،گرد یكدگر گردیم

شده قربان هم از جان و منت دار هم باشیم



یكی گردیم در گفتار و در كردار ودر رفتار

زبان و دست و پا یك كرده ، خدمتكار هم باشیم


نمی بینم بجز تو همدمی ای (فیض) در عالم

بیا دمساز هم گنجینة اسرار هم باشیم

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من آمده ام که با تو راهی بشوم

آنی که تو از دلم بخواهی بشوم

دریا بغلم کن! بغلم کن دریا!

می خواهم از این به بعد ماهی بشوم

بر میگردم با یه دنیا بی قراری

بر میگردم که به خونم با تو همچون قصه

دریا با من حرف بزن دریا منو صدا کن

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
نه گندم و نه سیب
آدم فریب نام تو را خورد
از بی شمار نام شهیدانت
هابیل را که نام نخستین بود
دیگر
این روزها به یاد نمی آوری
هابیل
نام دیگر من بود
یوسف ، برادرم نیز
تنها به جرم نام تو
چندین هزار سال
زندانی عزیر زلیخا بود
بتها ، الهه ها
و پیکر تمام خدایان را
صورتگران
به نام تو تصویر می کنند
2
نام تو را
روزی تمام غارنشینان
بر سنگها نوشتند
و سنگها از آن روز
جنگل شدند
امروز هم
از کیمیای نام تو
این واژه های خام
در دستهای خسته ی من
شعر می شوند
من در ادای نام تو
دم می زنم
شعرم حرام باد
اگر روزی
تا بوده ام
جز با طنین نام تو
شعری سروده ام !
3
نام تو نام مجنون
نام تو بیستون
نام تو نام دیگر شیرین
نام تو هند
نام تو چین است
و شاعران عاشق
در عهد جاهلیت
ویرانه های نام تو را می گریستند
نام تو نام دیگر لیلا
نام تو نام دیگر سلماست
نام تو نام اهرام
نام تو باغهای معلق
نام تو فتح قیصر و کسری است
4
نام تو
رازی نوشته بر پر پروانه هاست
گلها همه به نام تو مشهورند
آیینه ها
از انعکاس نام تو می خندند
در کوچه های خاطره باران
وقتی که خوشه های اقاقی
از نرده های حوصله ی دیوار
سر ریز می کنند
و در مشام باد عطر بنفش نام تو می پیچد
نامت
طلسم " بسم " اقاقیهاست
بی نام تو جذام خلاء
ده کوره ی جهان را
خواهد خورد
5
نام تو چیست ؟
غوغای رودخانه ی همسایگی است
وقتی به شیب دره
سرازیر می شود
نام تو روستاست
شبها که سقف خواب مرا
قورباغه ها
هاشور می زنند
وقتی که طبل تب را
پیشانی تفکر و تردید
می کوبد
نام تو شیشه
نام تو شبنم
نام تو دستمال نسیم است
6
نام تو چیست ؟
لبخند کودکی است
که با حالتی نجیب
لب باز می کند
که بگوید :
" سیب "
نام تو نور
نام تو سوگند
نام تو شور
نام تو لبخند
لبخند
در تلفظ نامت
ضرورتی است !
7
نامی برای مردن
نامی برای تا به ابد زیستن
نامی برای بی که بدانی چرا
گاهی گریستن
فهرست کوچکی
از بی شمار نام شهیدان توست
پیغمبران
به نام تو سوگند خورده اند و شاعران گمنام
تنها به جرم بردن نام تو مرده اند
زیرا که نام کوچک تو
شرح هزار نام بزرگ خداست
زیرا
هزار نام خدا
زیباست !

زنده یاد قیصر امین پور

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ترنه ای شنیدم ز اقبالی
راستی اقبالی را که میشناسید
همان که روزی گشت بهر میهن زندانی
روز دیگر فراری ز میهن
آسمانش با او دگر یار نبود
خواسته اش بوی گندم بود
اهل طاعونی این قبیله ی مشرقی بود
توی این مسافر شیشه ای شهر فرنگ
پوستش از جنس شب
تنش تشنه ترین تشنه یه قطره آب
فریاد زد زیر آب
خوشا دیدار ما در خواب
امیدی به این ساحل نیست
خوشا فریاد زیر آب
خوشا عشق و خوشا جون جگر خوردن
خوشا از عاشقی مردن
اگر خوابم اگر مستم اگر هوشیار
مرا دیگر توان رفتن نیست
خوشا پیدا شدن در عشق
برای گم شدن دریا
کوه و رو دوشش گذاشت
موج و از دریا گرفت
گرفت باد و نشونه
همه خاک و زمین و شمرد دونه به دونه
در به در همیشگی کلی صد ساله
خاک خمخه جاده ها
هزار راه رفته هزار زخم خورده بود
شب از سرش گذشته بود
قلندر بود گمشده در به در بود
فروتر از خاک زمین
از آسمان فرا تر است
قلندران سوختند لب از گلایه دوختند
برهنگی خرید و خرقه تن فروخت
سپزده بود تن به زمین
خون به رگه زمان شدش
قلندر است قلندر است
گلهای باغچشون خواب رفت
ماهی ها پیر و خسته
قناری های عاشق بال صداشون خسته
شمع و گل و پروانه جا نشدند تو آواز
بی همگان به سر کرد بی تو به سر نکرد
دلش اگر به دست تو به نیزه ای نشان شود
برای زخم نیزه ات سینه سپر نمیشود
دستی که بد بود و بدتر کرد
هم بغض معصومش را نشکفته پر پر کرد
آن سر سپرده اش را بی یار و یاور کرد
شیرین شیرینا واسه تو شدش یه فرهاد
شیرین شیرینا نده زندگیش و بر باد
فرها د عاشق بود قلم تیش اش
از تو نوشتن اندیشه اش
یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم
یار کی بودیم و مال کی هستیم

[You must be registered and logged in to see this image.][img][/img]

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
مرو راهی که راهت را ببندند..مکن کاری که هوشیاران بخندند

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
در دفتر شعر من صدا پنهان است
یک رود پر از ستاره در جریان است
من در سر خود ابر زیادی دارم
ما را ز راهبندانها نترسان
راه ما روشن و پیداست
اگر بر زنجیر کنند مارابیمی نیست
آنچه مهم است در این ره
نیت ماست که سیه بازی نسیت
اگر این روزها بهر رسیدن به افقی روشن
ره بر کس ببندند نا گوار است
جز خنده های هوشیارن یا ستیزه جویان
ما را از این گذر گاه ای دوست بر مخیزان
اینجا که فکر کوته و دیواره بلند
افکنده بر سر و بر سرنوشت ما
من سالهای سال در حسرتم
ا ز روی تمنادر بسته بگشای خدایا
اگر دیدی از ما خطایی ببخش خدایا
به غربت غم ودرد وتنهایی
گسسته همه تار و پودم
خدایا چرا باز این سرنوشت
چنین روزگاری به پایم نوشت.

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تو چی هستی ؟
تو چی هستی که تماشا کردنت
مثل پر به آسمون گشودنه
تو کی هستی ؟
تو کی هستی که تمام لحظه ها
بی تو بودن ، مثل با تو بودنه
**************
ایرج جنتی عطائی

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
الهي به مستان ميخانه ات به عقل افرينان ديوانه ات
هر كس ميدونه مال كيه بگه 10

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
مستم مستم و بر باده ي پستم. مددي كز خداي ايدم ورنه همينم كه هستم

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ياد ياران كه چه زيباست جانا
ورنه گل سرخ چه ايد زباران
عشق گل سرخ بارن بهار است
ديشب كه نميبارد فردا خزان است

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا به فراق خو کنم صبر من و قرار کو؟
وعده وصل اگر دهد طاقت انتظار کو؟

و

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
و آنکه گیسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من غمگین داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود گنج قناعت باقی ست
آنکه آن داد به شاهان به گدایان این داد

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دور از تو مپنـــــــــــدار که هنگام صبوحم
با این جگر سوخته حاجت به کبابست 30

دیر وقتیست که مایوس تر از پاییزم
برگ برگ از دهن باد خزان می ریزم
صبح ها مثل غروب است پر از دلتنگی
صبح هر روز جنوب است پر از دلتنگی 46


دو تا د بلد بودم نوشتم
حالا هر کی دوست داره با ت شروع کنه هر کی هم دوست داره با ی 57
اطلاعات عمومی بالاس دیگه 4

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
احسنت به این اطلاعات
48

یاران به خدا که بی وفایی مکنید

با عاشق دلخسته جدایی مکنید

یا آن که وفا می کنید تا آخر

یا آنکه از اول آشنایی نکنید

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
ترانه ی آغاز از اردلان سرفراز
************
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ،‌ آن من دیگر
آنکس که پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که از دل جوان ترین جوانه های عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ،‌ در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانآهای من بر لب
به رویا رویی جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان متشرک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟
------------------------------------------------

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تا کي دل خسته در گمان بندم
جرمي که کنم بر اين و آن بندم
بدها که ز من همي رسد بر من
بر گردش چرخ و بر زمان بندم

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
مرنجان دلم را که ای مرغ وحشی زبامی که برخاست مشکل نشیند

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دوش می امد و رخساره بر افروخته بود..تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود

د بدین دوستان

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
دوست همه باش و معشوق یکی
مهرت را به همه هدیه کن و عشقت را به یکی

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است

ت

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
تير و تيغ است بر دل و جگرم

درد و تيمار دختر و پسرم


بدينسان گدازدم شب و روز

غم وتيمار مادر و پدرم هم

جگرم پاره است و دل خسته

از غم و درد آن دل و جگرم

descriptionمشاعره - Page 3 EmptyRe: مشاعره

more_horiz
من همه ی خواب های خوبم را
گذاشته ام برای تو
من همه ی واژه های ناب ام را
کنار هم چیده ام
برای سرودن تو
چرا به خواب ام نمی آیی
تا غزل بگویم؟
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply