Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionقسمت ششم دختر فراری Emptyقسمت ششم دختر فراری

more_horiz
رعنا مانتو و شلواری رو که خريده بود پوشيد. چقدر بهش می امد معرکه شده بود بحدی که ليلی اونو توی اغوش گرفت. آغوش مادر چقدر لذت بخش هست. چرا تا بحال حسش نکرده بود؟ چرا تا بحال گرمی وجود مادر رو حس نکرده بود. ؟ مادر تمام هستی زندگی چقدر پيش چشم ليلی زيبا شده بود. نظام هم او را نگاه ميکرد و به خود ميگفت چرا نبايد دست من باز باشه تا بتونم برای زن و دخترم لباسهای خوب بخرم. ميديد که در اين همه سال رعنا با اون لباسهای مندرس زيبايی خودش را فراموش کرده بود. ميديد عقده مث خوره به جون اون خانواده افتاده. نظام با خود می انديشيد دوران بدبختی او تمام شده روياهايی که برای خود درست کرده بود و اينکه برای خودش هم کاری پيدا شود و از اين درد بدری بيرون برود لبخند را بر لبان چروک خورده از درد و رنج روزگار می نشاند. در کمتر از چند ساعت همه اهل محل به کارمند شدن رعنا پی برده بودند همه ميخواستند خودشون رو به طريقی به رعنا نزديک کنند. مريم خانم همسايه اخر کوچه که روزگاری چشم ديدن رعنا و خانوادش رو نداشت و هر چه حرف پشت سرش بود از ناحيه او شنيده می شد با بشقاب کوچکی که مقداری شکلات در ان ريخته بود به در خونه رعنا خانم اومد. ليلی در رو باز کرد و با چهره شاد مريم خانم روبرو شد.«به به ليلی خانم گل چه دختری ماشالله قربون خدا برم همه زيبايی رو توی اين مادر و دختر قرار داده خوش بحال پسری که تو زنش بشی ببينم مامان هستند.؟ » ليلی که هاج و واج مانده بود و نمی دونست چرامريم خانم اينجوری داره چاخان ميکنه گفت:« چرا هستند کاری داشتيد؟» مريم خانم که باز زبون ريختنش گل کرده بود گفت:«اره دختر گلم اولا ميخواستم اولين کسی باشم که بهش تبريک ميگم دوما ما همسايه های قديمی هستيم دلم نمی خواست کدورتی بين ما باشه اومدم دهنمون رو شيرين کنيم و گذشته ها رو فراموش کنيم. » بدون تعارف ليلی داخل شد و از همون توی حياط صدا رعنا خانم رعنا خانم مهمون نمی خوای؟ بابا از حالا کجا خودتو قايم کردی بابا يه روزی ما دوستای جون جونی بوديما يادته؟ پا به درون هال گذاشت و تا چشمش به اعظم افتاد با خنده ای گفت:«خواهر نمی دونی چقدر خوشحال شدم وقتی شنيدم تو هم کارمند شدی اين برای محله ما افتخاره يه زن از کوچه ما بشه کارمند وای خدا چقدر خوبه ايشاالله سلامت باشی بيا بيا دهنتو شيرين کن» در حين حرف زدن مريم نظام از اتاق بيرون اومد و او چادرش رو توی روی خودش گرفت و گفت:«وای اقا نظام شما هم هستيد والله نميدونستم و الا با اکبر اقا می امديم دست بوس ميخواستم بهتون تبريک بگم » آقا نظام که متحير مانده بود از اين همه تغيير رفتار کناری نشست و گفت:«خوش اومديد اکبر اقا چطورند؟ کار و بارا که خوب پيش می ره» ؟« چی بگم دست به دلم نذار هم خودم از صبح توی خونه ها کار ميکنم هم اکبر اقا ميره کارگری اما هر روز هفتمون گروه هشتمونه . گفتم به رعنا خانم بگم اگر شد فکری هم به حال پسر من بکنه ميدونی که سيکلشو گرفته و اگر يه کاری توی اداره ای جايی براش جور بشه کلی کمک خرجه بهروز پسر کاريه ماشاالله يه پارچه اقا هست خوب ميدونی که جونای امروزی وقتی درس هم بخونن ديگه دنبال کارگری و اينجور کارا نمی رن از صبح هم هر جايی سر می زنه کار گيرش نمی ياد ميگه همش شده پارتی بازی خوب ما هم که توی هفت اسمون يه ستاره نداريم . خدا رو شکر حالا رعنا هم که مث خواهر خودم می مونه براش پارتی بازی کنه و کاری پيدا کنه»توی اين مدت ليلی فقط به کارهای مريم همسايه اخر کوچه نگاه ميکرد و ميديد از همين حالا هيچی نشده چقدر توی محل قرب و منزلت پيدا کردندو از اينکه مورد توجه همسايه ها قرار گرفتند لذت می برد. بعد از کلی صغرا کبرا چيدن بالاخره خداحافظی کرد و از اونجا رفت.

صبح اول وقت رعنا از خواب بلند شد و سر و صورتش رو شست و لباسهای نو خودش رو پوشيد. اولين باری بود ميخواست با اين ريخت و قيافه خانمانه از خونه بيرون بره وای توی محله چی ميگفتند از همين حالا حسادتها گل ميکنه. نمی دونست چطوری راه بره که به اين تیپ بياد کيفش رو سر دستش انداخت روسريش رو پوشيد و از خونه قدم بيرون گذاشت . اولين دری که روبروش رد شد مرجان دختر همسايه که ميخواست مدرسه بره اونو که ديد اول نشناخت بعد که خوب نگاه کرد تا متوجه شد رعنا هست برگشت توی خونه و به بقيه خبردار در عرض چند دقيقه همه همسايه ها سرشون رو به بهانه های مختلف از در بيرون کرده و سلام ميکردند و صبح بخير ميگفتند. رعنا خانم هم با تکبر راه خودش رو ادامه ميداد و حالا ديگه لحن حرف زدنش هم عوض شده بود. تاکسی سوار شد و به محل کار جديد همون شرکت رفت. بازم زنگ زد و منتظر باز شدن در ماند خانم اکبری منشی شرکت در رو باز کرد اول رعنا را نشناخت و مودبانه گفت«بفرمائيد امری داشتيد» اما همينکه رعنا ميخواست حرف بزنه متوجه اشتباه خودش شد و گفت جل الخالق تا ديروز کی بود و امروز کيه؟ اصلا نمی شه اين مردم رو شناخت يه روز چقدر عوض ميشن هر کی ندونه فکر ميکنه خانم دکتری مهندسی چيزی هستی.

descriptionقسمت ششم دختر فراری EmptyRe: قسمت ششم دختر فراری

more_horiz
سلام فریبا جون 1
این داستان اثر خودته یا داری زحمت می کشی و از یه کتابی برامون می نویسی؟

descriptionقسمت ششم دختر فراری EmptyRe: قسمت ششم دختر فراری

more_horiz
این رمان مرا بیاد رمانهای استاد ر اعتمادی می اندازد.

descriptionقسمت ششم دختر فراری EmptyRe: قسمت ششم دختر فراری

more_horiz
البته رمان کیمیاخاتون خانم قدس هم چنین سبکی دارد.

descriptionقسمت ششم دختر فراری Emptyكيميا خاتون

more_horiz
[You must be registered and logged in to see this image.] دوست عزيزم يادي جان سلام ممنونم از اينكه وقت گذاشتيد رمان را خوانديد و نظر داديد متاسفانه من موفق به خواندن رمان كيميا خاتون نشده ام

descriptionقسمت ششم دختر فراری EmptyRe: قسمت ششم دختر فراری

more_horiz
سلام پوپك جان خانمي ممنونم كه برام پيغام گذاشتيد. عزيزم اگر قابل بدونيد اثر خودم است كتاب دختر افغاني و عاشقم باش از آثاري است كه قبلا به زير چاپ رفته است. بازم منتظر حضورت هستم

descriptionقسمت ششم دختر فراری EmptyRe: قسمت ششم دختر فراری

more_horiz
سلام دوست خوبم فرموده بوديد رمان شما را به ياد داستانهاي ر اعتمادي مي اندازد عزيزم جناب ر اعتمادي داستانها را طوري مي نوشتند كه فرد را مشتاق به ان كار ميكرد در حقيقت اعمال ناشايست را خوب جلوه ميدادند اما اين رمان سعي كرده معضلات اجتماعي و عواقب زياده خواهي و فرار از خانه را به تصوير بكشد تا عبرتي براي جوانان ما باشد. بازم ممنونم از پيغامت

descriptionقسمت ششم دختر فراری Emptyپاسخ

more_horiz
yady wrote:
این رمان مرا بیاد رمانهای استاد ر اعتمادی می اندازد.





دوست عزيزم يادي جان سلام ممنونم از اينكه وقت گذاشتيد رمان را خوانديد و نظر داديد متاسفانه من موفق به خواندن رمان كيميا خاتون نشده ام
fariba
کاربر جدید




تعداد پست‌ها: 13
امتیاز: 68
اعتبار: 0
تاریخ ثبت‌نام: 2009-10-01

descriptionقسمت ششم دختر فراری Emptyپاسخ

more_horiz
poopak wrote:
سلام فریبا جون 1
این داستان اثر خودته یا داری زحمت می کشی و از یه کتابی برامون می نویسی؟


سلام پوپك جان خانمي ممنونم كه برام پيغام گذاشتيد. عزيزم اگر قابل بدونيد اثر خودم است كتاب دختر افغاني و عاشقم باش از آثاري است كه قبلا به زير چاپ رفته است. بازم منتظر حضورت هستم

descriptionقسمت ششم دختر فراری Emptyپاسخ

more_horiz
yady wrote:
این رمان مرا بیاد رمانهای استاد ر اعتمادی می اندازد.


سلام دوست خوبم فرموده بوديد رمان شما را به ياد داستانهاي ر اعتمادي مي اندازد عزيزم جناب ر اعتمادي داستانها را طوري مي نوشتند كه فرد را مشتاق به ان كار ميكرد در حقيقت اعمال ناشايست را خوب جلوه ميدادند اما اين رمان سعي كرده معضلات اجتماعي و عواقب زياده خواهي و فرار از خانه را به تصوير بكشد تا عبرتي براي جوانان ما باشد. بازم ممنونم از پيغامت
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply