ر زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکايت برد.
صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.
مرد گفت: اصفهان در اختيار پسر برادر شماست.
گفت : پس به شيراز برو.
او گفت : شيراز هم در اختيار خواهر زاده شماست.
گفت : پس به تبريز برو.
گفت : آنجا هم در دست نوه شماست.
صدر اعظم بلند شد و با عصبانيت فرياد زد: چه مى دانم برو به جهنم.
مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد.
صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.
مرد گفت: اصفهان در اختيار پسر برادر شماست.
گفت : پس به شيراز برو.
او گفت : شيراز هم در اختيار خواهر زاده شماست.
گفت : پس به تبريز برو.
گفت : آنجا هم در دست نوه شماست.
صدر اعظم بلند شد و با عصبانيت فرياد زد: چه مى دانم برو به جهنم.
مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد.