ای فصل ِ باباران ما ، برریز بر یاران ما
چون اشک ِ غمخواران ما درهجر دلداران ما
ای چشم ِ ابر ، این اشک ها می ریز همچون مَشک ها
زیرا که داری رشک ها ، بر ماه رخساران ما
این ابر را گریان نگر ، وان باغ را خندان نگر
کز لابه و گریه ی پدر ، رستند بیماران ما
ابر گران چون داد حق از بهر ِ لب خشکان ما
رطل گران هم حق دهد بهر سبکساران ما
بر خاک و دشت بینوا ، گوهر فشان کرد آسمان
زین بینوایی می کشند از عشق طراران ما
این ابر ِ چون یعقوب من ، وان گل چو یوسف در چمن
بشکفته روی یوسفان از اشک افشارانِ ما
یک قطره اش گوهر شود ، یک قطره اش عَبهَر شود
وز مال و نعمت پر شود ، کف های ِ کف خارانِ ما
بربند لب همچون صدف ، مستی ! میا در پیش ِ صف !
تا باز آیند این طرف ، از غیب هشیاران ِ ما
کف خاران : آن ها که از تهی دستی کف دست می خارند.
برگرفته از دیوان غزلیات شمس تبریزی
چون اشک ِ غمخواران ما درهجر دلداران ما
ای چشم ِ ابر ، این اشک ها می ریز همچون مَشک ها
زیرا که داری رشک ها ، بر ماه رخساران ما
این ابر را گریان نگر ، وان باغ را خندان نگر
کز لابه و گریه ی پدر ، رستند بیماران ما
ابر گران چون داد حق از بهر ِ لب خشکان ما
رطل گران هم حق دهد بهر سبکساران ما
بر خاک و دشت بینوا ، گوهر فشان کرد آسمان
زین بینوایی می کشند از عشق طراران ما
این ابر ِ چون یعقوب من ، وان گل چو یوسف در چمن
بشکفته روی یوسفان از اشک افشارانِ ما
یک قطره اش گوهر شود ، یک قطره اش عَبهَر شود
وز مال و نعمت پر شود ، کف های ِ کف خارانِ ما
بربند لب همچون صدف ، مستی ! میا در پیش ِ صف !
تا باز آیند این طرف ، از غیب هشیاران ِ ما
کف خاران : آن ها که از تهی دستی کف دست می خارند.
برگرفته از دیوان غزلیات شمس تبریزی