تصور اینکه یک انسان چقدر آدم باشد ، تصوری ذهنی است و همین طور اگر ما تصور کنیم این انسانی که آدم شده ، تا چه حد مکانیکی است و تاچه اندازه معطوف به مکانیزم خلقت . عین و ذهن ، دو عنصر یا دو موضوع قدیمی هستند که این فیلسوف ها و با سوادها و آنالیزورهای جامعه شناختی ، همیشه به خاطر آنها با هم دعوا و بحث و جدل داشته اند . اینکه چه مسایل عینی و چه مسایلی ذهنی هستند ، با کمی فکر کردن و چند عبارت ساده بلغور کردن درست نمی شود و ما هرگز با این تلاش اندک به کنه مفاهیم و معانی آنها پی نخواهیم برد. اصولا" چرا در این باره حرف زدن برای ما فایده دارد ؟ چو ن که بشر امروزی هر حرفی که می زند و هر حرکتی که می کند ، قبل از هر چیز به دنبال فایده آن است ، حالا یا معنوی و یا مادی ، توفیری نمی کند ! بعضی از این فلاسفه می گویند همه ی حقایق و ملموسات گیتی همان است که در ذهن شما قرارمی گیرد و نیاز به توجیه و تفسیر منطقی و عقلانی ندارد - به عبارت بهتر یعنی هر چه که شما اراده کنید باید همان بشود - این که نمی شود عزیز من ، شاید شما تصور فرمودید که چشم این بنده ی حقیر سراپا تقصیر را از حدقه درآورید! این از ذهنیت شماست که بنا بر این قول - عینیت شما نیز هست و قطعا" به فعلیت هم می رسد و بنده را کور می فرمایید!! اما من چشم هایم را لازم دارم ! برخی نیز این مفهوم را رد می کنند و می گویند نخیر ، اینطوری نیست و هرچه که به ذهن می آید ، لزوما" همان نیست که عینیت یابد، بلکه این نظر شخصی شماست و بایستی مورد بررسی قرار گرفته و به سنجش عقل ومنطق گذاشته شود. این قضایا به دموکرا تیک و غیر دموکراتیک بودن جامعه و یا یک نظام سیاسی نیز برمی گردد که ما چندان به این شق از قضیه کاری نداریم - چرا که اصولا" در این مقال بنا به اصل ضرورت جامعیت و مانعیت کلام ، نمی گنجد . سخن این است که ما طبق این تحلیل ها چقدر آدمیم و چقدر انسان و چرا؟! انسان من و شما و مثل من و شما هستیم . فیزیک ما ، متابولیسم ما و کلا" مکانیزم وجودی ما . یعنی درست همان چیزی که در خلقت اولیه بوده ایم و با گذشت زمان به تکامل رسیده ایم . براین مدار و این تعریف ، همه ما از نوع انسان هستیم . و اما آدم : آدم نیای ماست . به این تعبیر او که نوعی از انسان بوده ، مورد آزمایش هایی قرار گرفته و خو ب و بد برایش معنی شده ، زشت و زیبا را بنیان گذاشته و البته خیر و شر را . در طول تاریخ ، در ادوارو مراحلی درجاتی بر درجه ی آدمیت انسان افزوده شده ، اما این سیر را نمی توان سیری فی المثل پلکانی نامید ، چرا که انسان گاه افول کرده و گاه به آسمان رسیده ، کما اینکه الآن هم بدین منوال است . این اسفل السافلین و احکم الحاکمین ، هم دو تعبیر مکانی و جایگاهی است و هم دو موضوع معنوی و ذهنی . اگر انسان اینطور باشد - چه می شود و اگر آنطور ، چه ! اینها باید و نباید ها ست و ایدئولوژی ها . آدمیت یک مفهوم مجازی اما پر معناست . یعنی این مجاز صبر می خواهد و مثل این فضای مجازی ما تلقی نمی شود . آدمیت ، به اسباب نیاز دارد . منش و بینش ، بهترین ابزارهای این کار و هدف هستند. اینکه چگونه رفتارکنیم ، چگونه بیاندیشیم ، و دیدگاه مان نسبت به زندگی و مرگ چه باشد. اینها مبناهای فکری و عملی است . در قرآن کریم در این موارد زیاد بحث شده است . در جایی به انسان حکم می کند که اگر می توانی به کرات آسمانی دیگر سفر کن و برای این کار باید به اسباب و لوازم آن دست پیدا کنی :
در سوره الرحمن است که آورده : یا معشر الجن والانس ، ان استطعتم فانفذوا من اقظار السماوات والارض، فانفذوه ، لا تنفذون الا بسلطان ،و تازه کار به همین جا ختم نمی شود ، چراکه متعاقب آن می گوید : و یرسل علیکما شواظ من نحاس ، فعلیکم فلا تنتصران ، فبای آلاءربکما تکذبان - پس چرا رخدادها، نعمت ها و چرخش ها و ادوار را منکر می شوی ؟! چرا نعمات خداوند خود را به هیچ می انگاری ؟!
انسان می داند که همانطور که روزی آمده - همانطور هم یک روز بار سفر می بندد و می رود. پس زندگی همین رفت و آمد است و نه بیشتر ؟! نه اینگونه نیست . انسان چگونه آفریده شده و ذات او چیست ؟ بد است یاخوب ؟ زشت است یا زیبا؟ شر است یاخیر ؟ اینها پرسش هایی هستند که نمی شود همین طور بی تعمق و تقحص بدانها پاسخ گفت :
.... ولاتقف مالیس لک به علم ، ان السمع و البصر و الفواد ، کل اولئک کان عنه مسئولا" .
توفکر می کنی همین طور است؟! بی حساب و کتاب ، بی نظم و بی آغاز و انجام ؟! تو نباید هر چیزی را که می شنوی و می بینی ، فی الذاته هرچه که باشند ، بپذیری و برآن مهر تایید بزنی . نبایستی هر مساله ای را بی تحقیق و تقحص رد کنی و مهر انکار بر آن بزنی . رد و انکار مسایل ، بایستی به معیار عقل و نقل و منطق در آیند . انسانیت ، بی کم و کاست می پذیرد ، اما آدمیت تحمل و تامل می کند . عشق و زندگی ، با هم بودن ، بی هم بودن ، گریستن و خندیدن ، آه و حسرت خوردن و یا شادشدن و به هوا پریدن ، اینها برای چه و به چه دلیل ؟! انسانیت می گوید هر چه هست ، همین است - می خواهی بخواه ، نمی خواهی نخواه ( یعنی مجبوری !!) ، اما آدمیت می گوید: گذشت کن ، از خود بگذر تا مردم آسوده باشند و برخی نیز می گویند حق همه را برای خودت تصرف کن - گور پدر انسان و آدم و این حرف ها ! آدم مفهوم خنده و گریه را خیلی خوب درک می کند ، داشتن و نداشتن را می فهمد ، مرگ و زندگی را خوب می فهمد ، فرق بین عمل خالصانه و کار از روی ریب و ریا را خوب می داند ، و برای جلوه های آدم و زندگی او ارزش واقعی قایل است ، زیاده طلبی نمی کند ، برای به دست آوردن قدرت به انسان های دیگر تعرض نمی کند و آنها را به قتل نمی رساند، به حقوق خود قانع است و می داند که :
الا ان لیس للانسان الا ما سعی . اگر چیزی را می خواهی به دست آوری باید تلاش کنی و زحمت بکشی و برای انسان چیزی نیست مگر اینکه بابت آن تلاش کرده باشد . آدم ، وقتی می داند که جایگاهی حق او نیست و او کفایت آن را به هر دلیل ندارد ، آن جایگاه را رها می کند و عطایش را به لقایش می بخشد ، آدم برای خودش تفسیر به رای نمی کند ، دین و مذهب را برا ی خودش و گروه اجتماعی و سیاسی اش دکان بقالی نمی کند و از عواطف و احساسات مذهبی مردم به سود خودش سوء استفاده نمی کند ، آدم حتی حاضر می شود بمیرد و ار جان خودش نیز بگذرد تا حق پایمال نشود و امام حسین علیه السلام هم دقیقا" همین کار را کرد ، با دید باز ، با آگاهی ، با عشق به حقیقت ، و با علم به اینکه در این راه می میرد. فرق انسان و آدم و عینیت و ذهنیت او ، همین است . اینکه انسان بتواند از خودش ، از زندگی اش ، از زن و فرزندانش و از همه ی وجودش ، تا حق را به اثبات برساند و همه دیدند ودیدیم که در آن دوران و بلکه سالیان بعد و قرن های بعد ، چنین شد. حق ستاندنی است و با خواهش و تمنا آن را به کسی نمی دهند . باید برای احقاق حق ایستاد و از هیچ چیز نهراسید . همان گونه که امام حسین علیه السلام ایستاد ، نهراسید و احقاق حق کرد .
در سوره الرحمن است که آورده : یا معشر الجن والانس ، ان استطعتم فانفذوا من اقظار السماوات والارض، فانفذوه ، لا تنفذون الا بسلطان ،و تازه کار به همین جا ختم نمی شود ، چراکه متعاقب آن می گوید : و یرسل علیکما شواظ من نحاس ، فعلیکم فلا تنتصران ، فبای آلاءربکما تکذبان - پس چرا رخدادها، نعمت ها و چرخش ها و ادوار را منکر می شوی ؟! چرا نعمات خداوند خود را به هیچ می انگاری ؟!
انسان می داند که همانطور که روزی آمده - همانطور هم یک روز بار سفر می بندد و می رود. پس زندگی همین رفت و آمد است و نه بیشتر ؟! نه اینگونه نیست . انسان چگونه آفریده شده و ذات او چیست ؟ بد است یاخوب ؟ زشت است یا زیبا؟ شر است یاخیر ؟ اینها پرسش هایی هستند که نمی شود همین طور بی تعمق و تقحص بدانها پاسخ گفت :
.... ولاتقف مالیس لک به علم ، ان السمع و البصر و الفواد ، کل اولئک کان عنه مسئولا" .
توفکر می کنی همین طور است؟! بی حساب و کتاب ، بی نظم و بی آغاز و انجام ؟! تو نباید هر چیزی را که می شنوی و می بینی ، فی الذاته هرچه که باشند ، بپذیری و برآن مهر تایید بزنی . نبایستی هر مساله ای را بی تحقیق و تقحص رد کنی و مهر انکار بر آن بزنی . رد و انکار مسایل ، بایستی به معیار عقل و نقل و منطق در آیند . انسانیت ، بی کم و کاست می پذیرد ، اما آدمیت تحمل و تامل می کند . عشق و زندگی ، با هم بودن ، بی هم بودن ، گریستن و خندیدن ، آه و حسرت خوردن و یا شادشدن و به هوا پریدن ، اینها برای چه و به چه دلیل ؟! انسانیت می گوید هر چه هست ، همین است - می خواهی بخواه ، نمی خواهی نخواه ( یعنی مجبوری !!) ، اما آدمیت می گوید: گذشت کن ، از خود بگذر تا مردم آسوده باشند و برخی نیز می گویند حق همه را برای خودت تصرف کن - گور پدر انسان و آدم و این حرف ها ! آدم مفهوم خنده و گریه را خیلی خوب درک می کند ، داشتن و نداشتن را می فهمد ، مرگ و زندگی را خوب می فهمد ، فرق بین عمل خالصانه و کار از روی ریب و ریا را خوب می داند ، و برای جلوه های آدم و زندگی او ارزش واقعی قایل است ، زیاده طلبی نمی کند ، برای به دست آوردن قدرت به انسان های دیگر تعرض نمی کند و آنها را به قتل نمی رساند، به حقوق خود قانع است و می داند که :
الا ان لیس للانسان الا ما سعی . اگر چیزی را می خواهی به دست آوری باید تلاش کنی و زحمت بکشی و برای انسان چیزی نیست مگر اینکه بابت آن تلاش کرده باشد . آدم ، وقتی می داند که جایگاهی حق او نیست و او کفایت آن را به هر دلیل ندارد ، آن جایگاه را رها می کند و عطایش را به لقایش می بخشد ، آدم برای خودش تفسیر به رای نمی کند ، دین و مذهب را برا ی خودش و گروه اجتماعی و سیاسی اش دکان بقالی نمی کند و از عواطف و احساسات مذهبی مردم به سود خودش سوء استفاده نمی کند ، آدم حتی حاضر می شود بمیرد و ار جان خودش نیز بگذرد تا حق پایمال نشود و امام حسین علیه السلام هم دقیقا" همین کار را کرد ، با دید باز ، با آگاهی ، با عشق به حقیقت ، و با علم به اینکه در این راه می میرد. فرق انسان و آدم و عینیت و ذهنیت او ، همین است . اینکه انسان بتواند از خودش ، از زندگی اش ، از زن و فرزندانش و از همه ی وجودش ، تا حق را به اثبات برساند و همه دیدند ودیدیم که در آن دوران و بلکه سالیان بعد و قرن های بعد ، چنین شد. حق ستاندنی است و با خواهش و تمنا آن را به کسی نمی دهند . باید برای احقاق حق ایستاد و از هیچ چیز نهراسید . همان گونه که امام حسین علیه السلام ایستاد ، نهراسید و احقاق حق کرد .