در اين قطعه- نوشته ها درباره يک اثر هنري، هيچ نيتي براي اضافه کردن معلومات به معرفت آدمي يا تعليم و تجزيه و تحليل يک اثر به سياق نقدهاي هنري که عموماً بيشتر ابعاد دانش منتقد را به صحنه مي کشند يا کم کردن مجهولات صورت بندي شده در باستان شناسي يک اثر و لحاظ کردن شرايط اجتماعي هنرمند در ميان نيست. آنچه در اين قطعه واره ها که تعداد آنها براي کتابي به 50 مي رسد، اهميت دارد، شيوه اتصال يک اثر هنري به واقعيت است. اين قطعه- نوشته ها تلاش براي پيدا کردن اين نقطه اتصال است و لاغير.
---
رامبراند در اين تابلو (1632) مرده يي را در حال تشريح کشيده است. پرتو نور جسد را روشن کرده است. بدن موضوع اين پرتو نور است. تشريح؛ شرح کردن يا شرح دادن. در اينجا قرار است بدن شرح داده شود، همچنان که استاد تشريح چنين مي کند. بافت هاي دست از هم باز شده تا خود بدن، خودش را شرح دهد. آنچه براي سياست مدرن حائز اهميت شد، بدن بود. بدن، جايگاهي شد براي اعمال قدرت (فوکو). في الواقع از قرن هفدهم يعني کمابيش زمان کشيده شدن اين تابلو، بدن در حکم ماشين (دکارت) تحت تعليم و تربيت، تنبيه و کنترل عمل کرد. مدرسه، پادگان، زندان و بيمارستان بيان هايي براي محاصره بدن از اين قرن به بعد هستند. سياست مدرن از اين پس بدل به زيست- سياست شد. از قرن هفدهم شرح دادن در دستور کار قرار گرفت. از اين پس هر چيزي قابل شرح دادن شد؛ حتي بدن نيز بايد شرح داده مي شد. گذشته از صورت ظاهري تخفيف آلام، بدن براي چه بايد تشريح مي شد؟ براي اينکه بيشتر قابليت هايش افزايش يابد. اين افزايش قابليت ها تناسب مستقيم با کار کردن دارد. بدن، سرمايه محسوب مي شود. بنابراين بايد هر چه بيشتر توليدگر باشد. نظام ارزش- مبادله، تنها تا جايي که بدن از کار نيفتد به آن رسيدگي مي کند. از دست رفتن بدن به معناي کم شدن سرمايه است. سرمايه داري مي خواهد بدن چيزي بيشتر از خودش باشد تا با آن مازاد، کار بيشتري انجام گيرد. اخلاق مسيحي همواره خودکشي را منع کرده است زيرا با گره خوردن پروتستانيسم و سرمايه داري، بدن در حکم سرمايه بايد صيانت شود. به همين دليل بدن بايد شناخته شود، به عبارتي بايد تشريح شود. بدن به سردابه يي برده مي شود تا آخرين خدمت خود را به چرخه سرمايه انجام دهد. پزشکان گرد آن جمع مي شوند تا کنجکاوي خود را از ندانسته ها سيراب کنند. عصر زيست- سياست، عصري که بدن بيولوژيکي اهميت يافته، پزشکان اومانيسم را گرد آورده تا شرح بدن را بنويسند علي الظاهر براي درمان بيماران احتمالي اما در واقع براي يافتن چگونگي تداوم بدن براي کار کردن. اگر حاکم به معناي کهن آن، کسي بود که امکان کشتن يا حيات بخشيدن را داشت، همان طور که پادشاه به حضرت ابراهيم گفته بود؛ من نيز مي توانم بميرانم يا زنده کنم (بقره، آيه 258)، به عبارتي مرگ نمادي از قدرت حاکم بود، اينک سياست مدرن بايد در زنده نگه داشتن و کنترل بدن ها تلاش مي کرد زيرا توليد به واسطه بدن صورت مي گرفت و ارزش- مبادله بدون کار بيشتر و ارزان تر، ارزشي نداشت. سياهپوشان رامبراند به بهترين وجه مي خواهند هيچ چيز جز خدمت کردن در اين عصر زيست- سياست جا نگذارند، اما لاجرم آنچه را که بايد در پرتو نور بر سکوي تشريح جا بگذارند چيزي نيست جز بدن هاي خود.