(محبت)



نام تو را آورده ام دارم عبادت می کنم

گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت می کنم

دستت به دست دیگری از این گذشته کار من

اما نمی دانم چرا دارم حسادت می کنم

گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم

شابد تو با خود گفته ای دارم اطاعت می کنم

من عاشق چشم توام تو مبتلای دیگری

دارم به تقدیر خودم چندیست عادت می کنم

گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی

رفتم که تو باور کنی دارم محبت می کنم


(خداحافظ)


خداحافظ به یک باره ، که حرف موندن حرف تکراره
خداحافظ که این گریه ، برای آخرین باره
خداحافظ که باز این بار ، دوباره وقتشه انگار
بباری ابر چشمات و ، جدایی رو کنی انکار
نخواستم عشق اینجوری ، نگفتم حتی مجبوری
تو این شب گریه آخر ، هنوزم تو ازم دوری
نخواستم بی خبر باشی ، برم یک دفعه تنها شی
به جرم منتظر بودن ، میون جمع تو رسوا شی
خداحافظ از این قصه ، که من دل کندم از غصه
هنوز از آخر قصه ، کسی حرفی نمی پرسه
خداحافظ
(آی خدا)
آی خدا...

آی خدا خوش به حالت که دل نداری...

آی خدا خوش به حالت که غم وغصه نداری...

آی خدا خوش به حالت که مزه ی درد کشیدنو نچشیدی...

آی خدا خوش به حالت که هر چی می خوای٬داری...

آی خدا٬خوش به حالت که خدایی...

...

خدا٬دلم خیلی گرفته٬خیلی...


(جغرافیا)

از شمال به رویای تو می رسم.به تصویری مبهم از دو سیاهی درشت در چشمانت.
از جنوب به کفشهایم که جز نشانی خانه ات چیزی در حافظه ندارد..
خورشید تو اما از مشرق من طالع می شود ...
و در مغربم اما دیواری است که از بلندای آن هیچگاه نخواهی گذشت...
هر آنچه از جغرافیا می دانستم همین بود !!!