تا آخر بخونید خیلی جالبه
شغل
از زبان معلم اين دانش آموز:
مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار تکرار شده ، فقط برای اینکه تغییری ایجاد شود
موضوع را این جوری پای تخته نوشتم : می خواهید در آینده چکاره شوید و الگویتان کیست ؟
برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب
کنید؟ انشاء ها هم تقریبا همان هایی هستند که هزار ها بار تکرار شده اند ، با این تفاوت که چند تا
شغل جدید به آن ها اضافه شده كه بطور مثال ميتوان اين رشته ها را نام برد:
از زبان يك دانش آموز: من گفتم دوست دارم كه مهندس هوا و فضا شوم ولي پدرم می گوید الان
ام وی ام ( منظور همان M.B.A است! ) كه بهترین رشته ی دنیاست و خیلی پول دارد !!!
از زبان ديگر دانش آموز ميشنويم : دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد و
می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد و ...!!!
ولی اعتراف می کنم از همه تکان دهنده تر این یکی است : می خواهم فاحشه بشوم !
شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده !!!
خوب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند ... ( معلومه که نمی دانی ) ولی به نظرم شغل خوبیست ! خانم همسایه ما فاحشه است (این را مامان گفت!) ، تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم و پدرم همیشه مخالف است ...
حتی مامان هم دیگر کار نمی کند .من هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد چون همیشه مرتب است و ناخنهایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد .
ولی مامان همیشه معمولیست و خانم همسایه را دوست ندارد ،بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست . ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد !!!
گفت ازش سوال کاری داشته . بابای من ساختمان می سازد . مهندس است . ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است ؟!خانم همسایه هنوز دم در بود و فقط کله اش را می دیدم . بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد ! من که نفهمیدم چرا کتکم زد ؟! بعد من را فرستاد تو و در را بست ...
من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند ! مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من ! زنها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند ، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند !!! خانم همسایه خیلی آدم مهمی است و آدم های زیادی به خانه اش می آیند ! همشان مرد هستند و برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد . بعضی هایشان چند بار می آیند !!!بعضی وقتها هم اینقدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزارمی کند وهمکارهایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند ... من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک . بابا می خواست من را ببرد پارک ، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است و گفت می داند !
آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچوقت یادش نمی ماند ...!
تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد و زود زود ماشینهایش را عوض می کند ، فکر کنم چندتا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش و این ور و آن ور می برند .
من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم ولی امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند !!!
شغل
از زبان معلم اين دانش آموز:
مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار تکرار شده ، فقط برای اینکه تغییری ایجاد شود
موضوع را این جوری پای تخته نوشتم : می خواهید در آینده چکاره شوید و الگویتان کیست ؟
برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب
کنید؟ انشاء ها هم تقریبا همان هایی هستند که هزار ها بار تکرار شده اند ، با این تفاوت که چند تا
شغل جدید به آن ها اضافه شده كه بطور مثال ميتوان اين رشته ها را نام برد:
از زبان يك دانش آموز: من گفتم دوست دارم كه مهندس هوا و فضا شوم ولي پدرم می گوید الان
ام وی ام ( منظور همان M.B.A است! ) كه بهترین رشته ی دنیاست و خیلی پول دارد !!!
از زبان ديگر دانش آموز ميشنويم : دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد و
می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد و ...!!!
ولی اعتراف می کنم از همه تکان دهنده تر این یکی است : می خواهم فاحشه بشوم !
شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده !!!
خوب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند ... ( معلومه که نمی دانی ) ولی به نظرم شغل خوبیست ! خانم همسایه ما فاحشه است (این را مامان گفت!) ، تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم و پدرم همیشه مخالف است ...
حتی مامان هم دیگر کار نمی کند .من هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد چون همیشه مرتب است و ناخنهایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد .
ولی مامان همیشه معمولیست و خانم همسایه را دوست ندارد ،بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست . ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد !!!
گفت ازش سوال کاری داشته . بابای من ساختمان می سازد . مهندس است . ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است ؟!خانم همسایه هنوز دم در بود و فقط کله اش را می دیدم . بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد ! من که نفهمیدم چرا کتکم زد ؟! بعد من را فرستاد تو و در را بست ...
من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند ! مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من ! زنها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند ، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند !!! خانم همسایه خیلی آدم مهمی است و آدم های زیادی به خانه اش می آیند ! همشان مرد هستند و برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد . بعضی هایشان چند بار می آیند !!!بعضی وقتها هم اینقدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزارمی کند وهمکارهایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند ... من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک . بابا می خواست من را ببرد پارک ، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است و گفت می داند !
آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچوقت یادش نمی ماند ...!
تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد و زود زود ماشینهایش را عوض می کند ، فکر کنم چندتا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش و این ور و آن ور می برند .
من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم ولی امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند !!!