ديشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسي آبدار با پنجره داشت
يکريز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک... چکار با پنجره داشت؟
خالق زيباي من
سلام
مي بيني پنجرههاي دلمان چه غباري گرفته!
ميبيني فراموش کردن تو چه بر سرمان آورده!
خدايا!
دلهامان باران رحمت تو را ميطلبد. باران شوق و مغفرت!
معبودا!
از شرم خود و شوق تو در خوف و رجاييم!
کريما!
چه زيباست با تو چون علي سخن گفتن، آنجا که با «کميل» سراپا شوق و بيطاقت، فارغ از هر آداب و ترتيب
«اللهم اني اسئلک» ميگويد.
عادلا!
گناهاني کردهايم لايق تغيير نعمت!
گناهاني کردهايم که پردههاي عصمت را دريده!
گناهاني کردهايم که دعاهايمان در زندانشان اسير شده!
اما چگونه تو را نخوانيم؟
چگونه؟
هيهات! ما ذلک الظن بک و لاالمعروف من فضلک!
ما را ببخشا...
سلطانا!
به درگاهت آمدهايم...
معتذراً، نادماً، منکسراً، مستقيلاً، مستغفراً، منيباً، مقراً،مذعناً، معترفا
براي عذر خواهي، پشيمان از کرده، شکست خورده از راه رفته، به دنبال عفو، خواهان بخشيده شدن، پوزش
خواه، توبه کننده، مقر بر بزرگي تو، دل نهاده به مهربانيت و معترف به گناهان خويش
کريما!
ببخشمان که اينگونه از تو، اينگونه از تو دوريم و دور از توايم!
عزيزا!
شکر...
شکرت خداي مهربان من!
چه زيبا کردهاي شهرهامان و روستاهامان و ... دلهامان!
چه باراني شده آسمان تو...
چشمان ما!
چه بوي خوب خاکي ميآيد اين روزها!
چه زيبا دلهامان خاکي شده!
چه زيباست دل خاکي که ما را به ياد پاکي مياندازد!
و «سبحانک» که تو پاکي!
گر از دوست چشمت بر احسان اوست
تو در بند خويشي نه در بند دوست
قادرا!
ما در بندان خويش را برهان!
کمکمان کن!
در اين زلال زيباي آب، در اين آبي بيکران آسمان، در اين صافي هواي آب کشيده، خالق آب، خالق پاکي، خالق نور، خالق حيات را ببينيم!
کمکمان کن!
اين پاکي را از طبيعت تو به دل خود راه دهيم و از کرده، نادم و پشيمان، دل به معشوق ازلي و معبود ابدي
ببنديم.
ياريمان ده!
به فکر پسرک کفش پاره هم باشيم!
ياريمان ده!
به خانههاي مسقف خيس هم سري بزنيم!
بياموزمان!
تا دست کودک سرماخورده يتيم را گرم کنيم!
بياموزمان!
تا قدردان نعمت باشيم!
داناي دانايان!
داناييمان ده تا قطره قطره مصرف کنيم و ياد بگيريم که در صرف آب، صرفه جو باشيم!
و به مؤذن دلهامان بگو تا يادمان بياورد!
اگر نماز باران خوانديم...
اکنون وقت نماز شکر است...
مهدي تابنده
منبع :تابناک
روبوسي آبدار با پنجره داشت
يکريز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک... چکار با پنجره داشت؟
خالق زيباي من
سلام
مي بيني پنجرههاي دلمان چه غباري گرفته!
ميبيني فراموش کردن تو چه بر سرمان آورده!
خدايا!
دلهامان باران رحمت تو را ميطلبد. باران شوق و مغفرت!
معبودا!
از شرم خود و شوق تو در خوف و رجاييم!
کريما!
چه زيباست با تو چون علي سخن گفتن، آنجا که با «کميل» سراپا شوق و بيطاقت، فارغ از هر آداب و ترتيب
«اللهم اني اسئلک» ميگويد.
عادلا!
گناهاني کردهايم لايق تغيير نعمت!
گناهاني کردهايم که پردههاي عصمت را دريده!
گناهاني کردهايم که دعاهايمان در زندانشان اسير شده!
اما چگونه تو را نخوانيم؟
چگونه؟
هيهات! ما ذلک الظن بک و لاالمعروف من فضلک!
ما را ببخشا...
سلطانا!
به درگاهت آمدهايم...
معتذراً، نادماً، منکسراً، مستقيلاً، مستغفراً، منيباً، مقراً،مذعناً، معترفا
براي عذر خواهي، پشيمان از کرده، شکست خورده از راه رفته، به دنبال عفو، خواهان بخشيده شدن، پوزش
خواه، توبه کننده، مقر بر بزرگي تو، دل نهاده به مهربانيت و معترف به گناهان خويش
کريما!
ببخشمان که اينگونه از تو، اينگونه از تو دوريم و دور از توايم!
عزيزا!
شکر...
شکرت خداي مهربان من!
چه زيبا کردهاي شهرهامان و روستاهامان و ... دلهامان!
چه باراني شده آسمان تو...
چشمان ما!
چه بوي خوب خاکي ميآيد اين روزها!
چه زيبا دلهامان خاکي شده!
چه زيباست دل خاکي که ما را به ياد پاکي مياندازد!
و «سبحانک» که تو پاکي!
گر از دوست چشمت بر احسان اوست
تو در بند خويشي نه در بند دوست
قادرا!
ما در بندان خويش را برهان!
کمکمان کن!
در اين زلال زيباي آب، در اين آبي بيکران آسمان، در اين صافي هواي آب کشيده، خالق آب، خالق پاکي، خالق نور، خالق حيات را ببينيم!
کمکمان کن!
اين پاکي را از طبيعت تو به دل خود راه دهيم و از کرده، نادم و پشيمان، دل به معشوق ازلي و معبود ابدي
ببنديم.
ياريمان ده!
به فکر پسرک کفش پاره هم باشيم!
ياريمان ده!
به خانههاي مسقف خيس هم سري بزنيم!
بياموزمان!
تا دست کودک سرماخورده يتيم را گرم کنيم!
بياموزمان!
تا قدردان نعمت باشيم!
داناي دانايان!
داناييمان ده تا قطره قطره مصرف کنيم و ياد بگيريم که در صرف آب، صرفه جو باشيم!
و به مؤذن دلهامان بگو تا يادمان بياورد!
اگر نماز باران خوانديم...
اکنون وقت نماز شکر است...
مهدي تابنده
منبع :تابناک