گر من از عشق غزالی غزلی ساخته ام
شیوه تازه ای از مبتذلی ساخته ام
گر چو چشمش به سپیدی زده ام نقش سیاه
چون نگاهش غزل بی بدلی ساخته ام
شکفه در مذهب درویش حرام است ولی
با چه یاران دغا و دغلی ساخته ام
میکنم چشم طمع میشکنم دست سوال
منکه با جامعه کور و شلی ساخته ام
ادب از بی ادب آموز که لقمان گوید:
از عمل سوخته عکس العملی ساخته ام
چو خروسی تو که وقتی نشناسی ور نه
من به هر عربده ای بی محلی ساخته ام
شهریار از سخن خلق نیابی خللی
که بنای سخن بی خردی ساخته ام

«شهريار»