[You must be registered and logged in to see this image.]
«خاله‌بازي» - دومين رمان بلقيس سليماني- نيز مثل رمان اول، خيلي زود مورد توجه اهالي ادبيات قرار گرفت و هنوز يك ماه از توزيع‌ آن نگذشته بود كه خبر چند برنامه نقد با حضور نويسنده كتاب منتشر شد.
اين رمان 240 صفحه‌اي كه پس از كتاب نه چندان بااهميت «بازي عروس و داماد»، سومين كتاب سليماني 45 ساله است، از جهات مختلفي در ادامه «بازي آخر بانو» قرار مي‌گيرد و از همين حالا پيش‌بيني مي‌شود مثل رمان اول، در جوايز مختلف ادبي، مورد توجه باشد؛ دست كم به اين علت كه نام بازي آخر بانو، سه سال پيش در مرحله نهايي بيشتر جوايز ادبيات داستاني ايران شنيده مي‌شد.

داستان «خاله‌بازي» نيز مثل «بازي آخر بانو»، بيش از هر چيز بر جايگاه اجتماعي زن در ايران متمركز است. حكايت تكراري زن دوم و بازيچه شدن زنان مظلوم توسط مردان ظالم. اما سطح تفكر و شيوه تحليل انسان‌ها در اين دو كتاب، دست‌كم به اندازه فاصله 3‌ساله‌اي كه نويسنده براي حركت از رمان اول به رمان دوم پيموده است، تفاوت دارد.

سطح تفكر

ميلان كوندرا، نويسنده‌اي كه همواره درست در اندازه توان نويسندگي‌اش، با پديده‌هاي انساني، مواجهه متفكرانه نيز‌ داشته است، رمان، را درست به اندازه ارزش‌ها و اهداف زيباشناسانه‌اش، شيوه‌اي از تفكر مي‌داند و آن را پس از تفكر ديني، تفكر فلسفي و تفكر علمي، نوعي از تفكر مي‌داند كه با ابزار تخيل، به بررسي هستي و حقيقت مي‌پردازد: «رمان، بهشت تخيلي افراد است. رمان، قلمروي است كه در آن هيچ‌ كس مالك حقيقت نيست.»به اين ترتيب، هر رمان را مي‌توان پژوهشي دانست كه تخيل را جايگزين ايمان، منطق يا تجربه مي‌كند و با بازآفريني موقعيت‌هاي (معمولا طنزآميز يا حتي گروتسكي) گوناگون انسان‌هاي عصر خود، به بررسي مفاهيم نه چندان قطعي و عموما سيال دنياي بدون قطعيت مدرن مي‌پردازد...

در عنوان هر سه كتاب بلقيس سليماني، كلمه «بازي» تكرار شده است: آخرين بازي بانو، بازي عروس و داماد و خاله‌بازي. بنابراين، بدون ترديد نويسنده توجه و دل‌مشغولي ويژه‌اي به مفهوم بازي در دنياي امروز دارد. سليماني در اين باره مي‌گويد: «به‌نظرم تمام دنيا به بازي بزرگي مي‌ماند كه ما بازيگران آنيم. انگار ما بر صحنه نمايشي زندگي مي‌كنيم كه خداوند كارگردان آن است. اما علاوه بر اين، برداشت من از ساختار خود رمان نيز بيشتر به يك بازي مي‌ماند كه هيچ‌چيز در آن قطعي نيست.»

اين همان نكته‌اي است كه كوندرا نيز در توصيف آنچه رمان به انسان مي‌دهد، بر آن تاكيد دارد، اما بازي رمان بازي آخر بانو و بازي رمان خاله‌بازي، در دو سطح مختلف اتفاق مي‌افتند. در بازي آخر بانو، سليماني كه به‌نظر مي‌رسد هنوز مثل بيشتر نويسندگان زن ايران، درگير مفاهيم زن‌محورانه و نقد رفتارهاي مردان خودخواه است، شخصيت «گل‌بانو» را به‌عنوان نماينده‌اي از انسان زن جامعه امروز ايران برمي‌گزيند تا نشان دهد چگونه در موقعيت‌هاي مختلف، ناچار به بازي نقش‌هايي است كه از آن او نيست و توسط مردان مختلف به او تحميل مي‌شوند. درواقع، گل‌بانو، بازيچه‌اي است كه نويسنده بيش از هر چيز، تحت‌تأثير ظلمي كه بر او رفته است، انتخابش كرده است.

بنابراين، بازي «بازي آخر بانو» و بازي يك‌نفره و تحت‌تأثير شرايط جامعه‌شناختي زن امروز ايران و به ناچار است.اما «ناهيد» خاله‌بازي، اگرچه همان گل‌بانوست و با ماجراهايي كم و بيش مشابه مواجه است، همان قدر مظلوم است كه مي‌تواند ظالم باشد و همان قدر ناچار به بازي است كه مرد روبه‌روي او، «مسعود». به‌نظر مي‌رسد سليماني در اين رمان، اگرچه هنوز بستر انتقادي موقعيت زن در جامعه امروز ايران را براي پژوهش خود درباره انسان‌هاي امروز برگزيده است، اما به سطحي ژرف‌تر از موقعيت انسان‌ها نقب زده، مي‌كوشد مفهوم مورد علاقه‌اش را صرف‌نظر از رابطه مظلوم و ظالم تحليل كند. به عبارت ديگر، بازي «خاله‌بازي»، (همان طور كه از اين عبارت برمي‌آيد)، بازي دونفره، تحت‌تأثير ماهيت انسان امروز و البته همچنان به‌ناچار است. انسان‌هاي اين رمان، ناهيد و مسعود، بيش از آنكه مشغول زندگي باشند، زندگي را مثل خاله‌بازي كودكان، بازي مي‌كنند، اما اين ماهيت آنها و البته ماهيت زندگي‌ است كه به اجبار، شرايط را چنين پيش‌ مي‌برد. چرا كه زندگي از اساس بازي بزرگي است كه انسان‌ها، بازيگران آنند.

شيوه تحليل انسان‌ها

تامس آ. هريس، روان‌شناس شخصيت سالم كه با نظريه «كودك درون»، محملي آسان و همه‌گير براي تحليل رفتارهاي انسان فراهم آورده است، شيوه‌هاي برقراري رابطه فرد را با افراد ديگر به چهار نوع گوناگون دسته‌بندي مي‌كند كه هر يك از افراد جامعه انساني امروز، براساس آن چه مي‌آموزد، آن چه از گذشته به ارث مي‌برد و آن چه خود مي‌سازد، يكي از اين شيوه‌ها را عموما به شكل ناخودآگاه برگزيده، مطابق آن رفتار مي‌كند. هريس اين چهار نوع رفتار يا چهار شيوه مواجهه با ديگران را اين طور مي‌نامد: من خوبم_ تو خوبي، من خوبم_ تو بدي، من بدم_ تو خوبي و من بدم_ تو بدي. به اعتقاد هريس و البته همه روان‌شناسان شخصيت، سلامت رواني تنها در شرايطي حاصل مي‌شود كه فرد، نگاه نوع اول را در مواجهه با ديگران داشته باشد، چرا كه باور به خوب بودن خود، منجر به اعتماد به نفس و عزت نفس مي‌شود و اعتقاد به خوب بودن ديگران، اعتماد و آرامش را به همراه خواهد داشت.

به همين شكل، بدترين نوع نگاه كه سلامت رواني افراد را تهديد كرده و رفتارهاي‌شان را بيشتر به سطح خشن ناخودآگاهي مي‌كشاند، شرايط «من بدم_ تو بدي» است، همان شرايطي كه در تمام شخصيت‌هاي «خاله‌بازي» ديده مي‌شود. سليماني در بازي آخر بانو، تمام هم و غم خود را براي داشتن روايتي جذاب براساس طرحي پر فراز و نشيب و پركشش به كار بسته است و به همين نسبت، آنچه نهايتا فراهم آورده، بيش از هر چيز يك رمان رويدادمحور، با شخصيت‌هايي نه چندان پررنگ و عموما تك‌بعدي‌اند.

داستاني كه مي‌تواند در دل عامه مردم به خوبي جاي خود را باز كند، اما تحليل ويژه و عميقي از رفتارهاي انسان امروز به دست نمي‌دهد. به عبارت ديگر او كه هنوز به مفهوم سطحي‌تري از بازي يك‌نفره بازيچه شدن مي‌انديشد، بيش از آنكه بخواهد به عمق انسان و موقعيتش در دنياي امروز نفوذ كند، دغدغه روايت جذاب را دارد. نتيجه، ماندن در سطح شخصيت‌ها و خودآگاهي آنهاست و نويسنده تقريبا در هيچ موقعيتي نمي‌تواند رفتارهاي ناشي از ناخودآگاهي آدم‌ها يا برداشت‌هاي روان‌شناختي‌تر خود را از اين رفتارها به تصوير درآورد.اما سليماني در خاله‌بازي، با درك عميق‌تري از مفهوم بازي در زندگي انسان‌ها، به عمق بيشتري از روان و رفتار انسان نفوذ مي‌كند.

اين عمق، البته مبناي روان‌شناختي ناخودآگاهي دارد كه هم نويسنده و هم شخصيت‌هاي او را به سمت ويژه‌اي هدايت مي‌كند: من بدم_ تو بدي. همه شخصيت‌هاي رمان دوم سليماني به شكلي ناخودآگاه، بد بودن را پذيرفته‌اند و به بد بودن ديگران اعتقاد كامل دارند. علاوه بر اين و بسيار مهم‌تر از آن، در اين بستر روان‌شناختي، بي‌آن كه كنترلي بر نقش خود داشته باشند، به جاي زندگي، مشغول بازي‌اند. اين بازي، همان طور كه مسعود در صفحه 210 كتاب مي‌گويد «مسابقه خوبي» است و تفاوت اساسي‌اش با بازي بازي آخر بانو، ناخودآگاه بودن است: «من فكر مي‌كنم ما از همان لحظه اول وارد يك ماراتن نمايشي شده بوديم. هر يك از ما مي‌خواست آزادمنشي خودش را به رخ ديگري بكشد و آن ديگري را پشت سر بگذارد. ما با هم مسابقه خوبي گذاشته بوديم.»

اگرچه رويدادهاي گوناگوني كه سر راه هر يك از دو شخصيت اصلي رمان قرار مي‌گيرد، در پايان رمان به هر كدام از آنها، درك بهتري از آن چه انجام داده‌اند مي‌دهد، اما تمام آن چه سليماني براي روايت برمي‌گزيند، انگار سطح رويي جرياني است كه اتفاق اصلي‌اش در عمق آدم‌ها رخ مي‌دهد. اين جريان درست مثل يكي از مكانيسم‌هاي دفاعي ناخودآگاه بشر _كه در نظام روانكاوي شناسايي شده است_ تلاش مي‌كند آرامش و حيات شخصيت را حفظ كند، اما او را به سوي رفتاري درست در مقابل آنچه هست سوق مي‌دهد: واكنش وارونه.