من و خروس هر دو
يك درد مشترك داريم
هر دو پي مرغيم و نمي يابيم
هر دو از كم يابي مرغ نالانيم
و خسته از اين همه گشتن
خروس مي خواهد
پيدا كند ياري براي تمام عمر
و من مي خواهم
تنها يك شب با شكمي سير سر بر بالين بگذارم
من و خروس مي گرديم
گرسنگي آزارم مي دهد
نگاهي به چهره نه چندان معصوم خروس مي كنم
به راستي مزه ي خروس با مرغ فرقي مي كند؟!
چرا اين فكر تا الآن به ذهنم نرسيده بود ...
كارد را بر مي دارم
خروس ناباورانه من را مي نگرد ...
ديگر من و خروس آن درد مشترك را نداريم
----------
یا در کل می شه گفت
به نان خشک قناعت کنیم و جامه ی دلق
که بار محنت خود به ز بار منت خلق
يك درد مشترك داريم
هر دو پي مرغيم و نمي يابيم
هر دو از كم يابي مرغ نالانيم
و خسته از اين همه گشتن
خروس مي خواهد
پيدا كند ياري براي تمام عمر
و من مي خواهم
تنها يك شب با شكمي سير سر بر بالين بگذارم
من و خروس مي گرديم
گرسنگي آزارم مي دهد
نگاهي به چهره نه چندان معصوم خروس مي كنم
به راستي مزه ي خروس با مرغ فرقي مي كند؟!
چرا اين فكر تا الآن به ذهنم نرسيده بود ...
كارد را بر مي دارم
خروس ناباورانه من را مي نگرد ...
ديگر من و خروس آن درد مشترك را نداريم
----------
یا در کل می شه گفت
به نان خشک قناعت کنیم و جامه ی دلق
که بار محنت خود به ز بار منت خلق