آيا شما هم دچار اين نوع تفكر دو بخشي هستيد كه هرچيزي را تنها درحداكثر مفهوم و معناي آن ببينيد؛ خوب يا بد، سياه يا سفيد، همه يا هيچي
روانپزشكان معتقدند اين نوع نگاه، نشانه عمومي درمرز اختلال شخصيت بودن است. بيماران در اين چارچوب به اين تفكر گرايش دارند كه هرآنچه را مي‌بينند و با هرفكر و موقعيتي كه روبرو مي‌شوند، آنها را با نگاهي دو وجهي ارزش‌گذاري كنند؛ سياه يا سفيد، خوب يا بد، همه يا هيچي.


اين مقوله به نوعي، همان موضوع قديمي و تكراري "علم بهتراست يا ثروت" را به خاطرما مي‌آورد كه مدت مديدي نه تنها موضوع عموم كلاس‌هاي درس انشا بود بلكه دررسانه‌ها و گفت‌وگو‌هاي عمومي نيز به عنوان يك بحث جدي مطرح مي‌شد.


گويا اين دو، تقابلي با هم دارند كه ما بايد يكي از آنها را بپذيريم. درحالي كه يك نگاه واقع‌گرا اساسا به طرح چنين پرسشي نمي‌پردازد. چرا كه هرچيز درجايگاه خودش معناي درستي مي‌يابد و درجهت تحكيم و تثبيت نيروي خلاق و سازنده فرد، نقش خود را ايفا مي‌كند.


اين تفكر درواقع يك ديدگاه تماميت‌خواه است كه همه چيز را دربهترين موقعيت براي خود مي‌خواهد ومعتقد است اگر امكان دسترسي به آن دراين شرايط نيست، بهتراست اصلا به آن مورد دست نيابد.


به عبارتي اين نگرش، اجازه نمي‌دهد همه ويژگي‌هاي مثبت و منفي آنچه را مي‌بينيم، بپذيريم و هرچيزي را درجايگاه خودش، با همه ابعادش ببينيم و بشناسيم و با يك ديدگاه همه جانبه بدون طبقه‌بندي صرف آنها درخوب يا بد، سياه يا سفيد مورد ارزيابي قراردهيم. بدون هيچ ذهنيت كلي كه زمينه فكري و تصميم‌گيري را براي ما كاملا تيره و تار يا بالعكس به طوركامل مثبت و مفيد تصويركند.


همچنين نكته منفي ديگري كه دراين نوع برخورد با مسايل نمود مي‌يابد، از بين رفتن قدرت مانور و پيگيري راه‌هاي جديد براي ايجاد تغييرات مورد نظراست.


چرا كه دراين چارچوب، همه فاكتورهاي واقعي و ابزارهاي دردسترس براي رسيدن به هدف، مورد توجه قرارنمي‌گيرد.و چه بسا اساسا درميان اين بي‌توجهي‌ها و برخوردهاي دگم، ايستا و صرفا منطق‌گرايانه و به نوعي شايد منافع‌جويانه، هدف اساسي گم مي‌شود.


اريك فروم معتقد است روش روانكاوي فرويد را مي توان دريك كلام "هنرشك كردن" ناميد. شك به اينكه آنچه ما مي‌بينيم تا چه اندازه با واقعيت ها همساز است ... دراين صورت به خودمان اجازه نخواهيم داد شتابزده عمل كرده و با هرچيزي به طورمطلق برخورد كنيم. سفيد يا سياه، خوب يا بد.


به عبارتي فرويد مي‌گويد عقايد خشك و قالبي كه ذهن افراد را پرمي‌كند، زمينه‌هاي سوئ تفاهم درمورد واقعيت را فراهم مي‌كند. چراكه بشر با توهم سرمي‌كند؛ زيرا توهم، فلاكت زيستن را تحمل‌پذيرمي‌كند. اما اگرماهيت توهم را دريابد و به عبارت ديگراز حالت خواب‌گونه‌اش رها شود، حواس خود را بازمي‌يابد و واقعيت را چنان دگرگون مي‌كند كه نيازي به توهم نداشته باشد.


"آگاهي كاذب" يا تصويرتحريف‌شده واقعيت، انسان را ناتوان مي‌كند، حال اينكه رويارويي با واقعيت و داشتن تصويري شايسته از آن، به انسان توانايي مي‌بخشد.


اين تفكردوجهي به شدت غيرواقع‌گرايانه مي‌تواند عامل اصلي برخوردهاي شتابزده و مطلق‌گرايانه باشد مثل ترك هرنوع مشاركت و ارتباط عاطفي و كاري يا ساير رفتار‌هاي پيش‌بيني ‌نشده. به عبارتي اين نگرش، مي‌تواند عامل اصلي عكس‌العمل‌هاي شديد و نوسان حال و هواي انسان و ايجاد مشكلات ارتباطي با ديگران باشد.


روانپزشكان دراين گونه موارد، براي تغيير اين نوع تفكر، تلاش مي‌كنند با ذكر مثال‌هايي از زندگي روزانه و پيگيري اين روند در يك دوره مستمر، با بحث و گفت‌و گو بيماران را آموزش دهند تا آنها بتوانند از محيط و ارتباطات شخصي‌شان دريافت واقع‌بينانه‌تري داشته باشند.