[/color][/center][You must be registered and logged in to see this image.]
نرگس باغچه ی تنهایی
این ترنم می کرد :
که مگر آن عاشق . آنکه عشقش شهری است
که در آن دست هر کودک ده ساله هم شاخه ی معرفتی است
این ندا داد نکرد : تاشقایق هست زندگی باید کرد
آن شقایق هم مرد
باغبان بعد از آن
شاید آبادی من ناکجا آباد است
دست هر کودک این آبادی شاخه ی خشک شقایق باشد
قبله ی کوچک ما
کعبه ای پوشالی است
که طلا زینت آن
بت پرستان گردش
ای مسلمان خدا آنجا نیست
او درون قفسی است با کبوترهایش
آن چراغی که دگر بی رمق از سوسو شد
آخرین قاصدک است
این قفس باز کنید تا خداوند به پرواز آید
جای او آنجایی است که به چشم و دل تو نزدیک است
درقفس می میرد
با کبوترهایش
با قشنگی هایش
این ترنم می کرد :
که مگر آن عاشق . آنکه عشقش شهری است
که در آن دست هر کودک ده ساله هم شاخه ی معرفتی است
این ندا داد نکرد : تاشقایق هست زندگی باید کرد
آن شقایق هم مرد
باغبان بعد از آن
شاید آبادی من ناکجا آباد است
دست هر کودک این آبادی شاخه ی خشک شقایق باشد
قبله ی کوچک ما
کعبه ای پوشالی است
که طلا زینت آن
بت پرستان گردش
ای مسلمان خدا آنجا نیست
او درون قفسی است با کبوترهایش
آن چراغی که دگر بی رمق از سوسو شد
آخرین قاصدک است
این قفس باز کنید تا خداوند به پرواز آید
جای او آنجایی است که به چشم و دل تو نزدیک است
درقفس می میرد
با کبوترهایش
با قشنگی هایش