[center]شریعتی می گوید:« قرار بود که من برای سخنرانی به حسینیه ارشاد بروم دیر شده بود سوار یک تاکسی بار شدم و گفتم: حسینیه ارشاد راننده پرسید: می خواهی بروی حسینیه ارشاد چه کنی؟ گفتم می خواهم بروم روضه گوش کنم . گفت: به آنجا نرو می گویند آن جا فردی به نام شریعتی است تو نمی شناسی ولی من او را می شناسم و آدم خوبی نیست گفتم چرا؟ گفت: برادر من راننده ی یکی از سرمایه داران بزرگ شهر است. نقل می کند که اربابش یک خانه ی بزرگ برای شریعتی گرفته است و او در آنجا به خوش گذرانی مشغول است. هنوز می گفت که من هیچ نگفتم و پول او را دادم و پیاده شدم ولی چون پوشه را جا گذاشته بودم برگشتم که پوشه را بگیرم متوجه شد که من شریعتی هستم. از تاکسی بار پیاده شد و با اصرار می خواست که دست من را ببوسد ولی باز هم صد انصاف به این راننده