۱۲۰ دینار؟
-نمی دهم.
-۳۰۰ دینار؟
-عربی هم بلد است. بیشتر از اینها می ارزد.
-۳۰۰۰ دینار؟
عمرو بن زید کنیز را نگاه کرد.اشک توی چشمهایش حلقه زده بود.تنش می لرزید. آرام سرش را به چپ و راست تکان داد. عمرو اخم کرد: یا از بین اینها انتخاب کن یا به زور می فروشمت.
مردی دیگر جلو آمد: از طرف سروم وکیل هستم این کنیز را از تو بخرم.
نامه ای داد دست کنیز. نامه ای به خط رومی. اشکهایی که پای چشمهایش جمع شده بود، غلتید روی گونه هایش: مرا به صاحب این نامه بفروش. فقط به او وگرنه خودم را می کشم.
فروختش به صاحب همان نامه به ۲۲۰ دینار.
-نمی دهم.
-۳۰۰ دینار؟
-عربی هم بلد است. بیشتر از اینها می ارزد.
-۳۰۰۰ دینار؟
عمرو بن زید کنیز را نگاه کرد.اشک توی چشمهایش حلقه زده بود.تنش می لرزید. آرام سرش را به چپ و راست تکان داد. عمرو اخم کرد: یا از بین اینها انتخاب کن یا به زور می فروشمت.
مردی دیگر جلو آمد: از طرف سروم وکیل هستم این کنیز را از تو بخرم.
نامه ای داد دست کنیز. نامه ای به خط رومی. اشکهایی که پای چشمهایش جمع شده بود، غلتید روی گونه هایش: مرا به صاحب این نامه بفروش. فقط به او وگرنه خودم را می کشم.
فروختش به صاحب همان نامه به ۲۲۰ دینار.