درود
سفر به آینده
سفر به آینده
خوب ، دیگه بسه از سیاست و کیاست مملکت گل و بلبل گفتن
دلمون پوکید تو این اوضاع و احوال
بیاییم بریم به دنیای خیال و آینده . تصور کنید سوار یکی از این ماشینهای زمان شدیم و فرت پرتاب شدیم بیست و پنج سال جلوتر .
من سن و سالم شده 6۰ساله و خدا بدور قیافه من هم شده عینهو وزغ
تو خونه نشستم و یه دفعه می بینم یه پسره جوعلق وارد خونه شده ، انگار یه دمپایی تو دهنش داره میچرخه و همینجور آدامس خوران از جلوی این حقیر رد میشه ، انگاری که این هیکل قناص باباش یکی از وسایل خونه باشه ،فس میکنه و رد میشه . میشم مثل سگ : هوی یابو علیکه سلام
ایلیا ( گوشی هدفون رو در میاره ) : سلام
: سلام و کوفت ، جمله ام تموم نشده بود که دیدم یه ضعیفه مخدره که انگار پیچ و مهره هاش شل سرهم بندی شده هم میاد کنار پسره می ایسته . منو میگی مثل اینکه تو یه جای ما باطوم فرو کرده باشن می ایستم که کاشکی این کار رو نمی کردم .
شکم حقیر یه وجبی از خدا بیامرز داییم زده جلو بطوری که از زیر رکابی زده بیرون و شلوارکی که یه طرف آستینش بالا و یه طرف دیگه پایین . ای خدا لعنتت کنه پسر . دختره قیافه اش دیدنی بود . یه ابروش بالا و یه طرف لبش در مخالف ابروش کج .انگار داشت به یه موجود فضایی نگاه میکرد. بگذریم حالا این دختره کی بود و اینجا چیکار میکرد اصولا به من ربطی نداشت چون یه بار قبلا از این فضولیها کرده بودم یه شب تو بازداشتگاه خوابیدم ! ( تو این دوره زمونه فرزندان بالای ۱۲سال ! استقلال قوا دارن و اگه والدین مزاحمتی براشون ایجاد کنن میتونن به ۱۱۰ از دستشون شکایت کنن ) دیگه از این غلطها نمی کنم . رفتم پیش عیالم که داشت تلویزیون نگاه میکرد دیدم داره می خنده ! بهش گفتم : به چی داری می خندی ؟ گفت : دارم نماز جمعه نگاه میکنم . این یارو جنتی لال شده و روی تخت جلوی محراب درازکش شده ولی یه نرم افزاری درست کردن که اون به یه صفحه روبروش نگاه میکنه و جملات تو مغزش برای نمازگذاران همیشه درصحنه نمایش داده میشه و هر چند یه دفعه هم نمازخونها یه کلید رو فشار میدن که فریاد میزنه : الله اکبر
میگم : ول کن بابا ، بیا به این پسره بگو اینجا که دیسکو نیست هربار یه خانوم به دمش میبنده میاره خونه . والله ما هم جوون بودیم . ابوی ما ( نور به قبرش بباره !)خشتک ما رو میکشید رو سرمون اگه نماز صبح بیدار نمی شدیم . نماز بخوره تو سر این . این آقا مارو از این خونه بیرون نکنه خیلی مردی کرده ! عیال : ولش کن بابا ، بزار راحت باشه . تو برو یه هلی کوپتر کرایه کن غروب بریم سوادکوه . میگم : حالا از من گفتن بود اگه این روزها همین جوری الکی مادربزرگ شدی به من ربطی نداره ، این پسره رو عاقش میکنم اگه فامیلی منو بزاره رو توله ش .
رفتم جلوی لپ تاب نشستم و روشنش کردم . سریع رفتم تو سایت آژانس هوایی که بلیط اینترنتی بخرم . یه بلیط خریدم برای بعدازظهر و برگشت دو روز بعد . خلاصه تا غروب خون خونم رو میخورد از بس این پسره با دختره کر کر خنده کرده بودن و دردناک تر اینکه پسره بی غیرت از حرفهایی که دختره درباره هیکل شریف بنده میزد داشت غش میکرد!!!
غروب شد و هلی کوپتر اومد روی مجتمع ما نشست و من که یه ساعتی آماده شده بودم و داشتم رو پشت بوم قدم میزدم با واکی تاکی به عرض عیال رسوندم که جان بابات زودتر بیا دیر شده و ایشون تشریف آوردن و ما به طرف سوادکوه حرکت کردیم
دلمون پوکید تو این اوضاع و احوال
بیاییم بریم به دنیای خیال و آینده . تصور کنید سوار یکی از این ماشینهای زمان شدیم و فرت پرتاب شدیم بیست و پنج سال جلوتر .
من سن و سالم شده 6۰ساله و خدا بدور قیافه من هم شده عینهو وزغ
تو خونه نشستم و یه دفعه می بینم یه پسره جوعلق وارد خونه شده ، انگار یه دمپایی تو دهنش داره میچرخه و همینجور آدامس خوران از جلوی این حقیر رد میشه ، انگاری که این هیکل قناص باباش یکی از وسایل خونه باشه ،فس میکنه و رد میشه . میشم مثل سگ : هوی یابو علیکه سلام
ایلیا ( گوشی هدفون رو در میاره ) : سلام
: سلام و کوفت ، جمله ام تموم نشده بود که دیدم یه ضعیفه مخدره که انگار پیچ و مهره هاش شل سرهم بندی شده هم میاد کنار پسره می ایسته . منو میگی مثل اینکه تو یه جای ما باطوم فرو کرده باشن می ایستم که کاشکی این کار رو نمی کردم .
شکم حقیر یه وجبی از خدا بیامرز داییم زده جلو بطوری که از زیر رکابی زده بیرون و شلوارکی که یه طرف آستینش بالا و یه طرف دیگه پایین . ای خدا لعنتت کنه پسر . دختره قیافه اش دیدنی بود . یه ابروش بالا و یه طرف لبش در مخالف ابروش کج .انگار داشت به یه موجود فضایی نگاه میکرد. بگذریم حالا این دختره کی بود و اینجا چیکار میکرد اصولا به من ربطی نداشت چون یه بار قبلا از این فضولیها کرده بودم یه شب تو بازداشتگاه خوابیدم ! ( تو این دوره زمونه فرزندان بالای ۱۲سال ! استقلال قوا دارن و اگه والدین مزاحمتی براشون ایجاد کنن میتونن به ۱۱۰ از دستشون شکایت کنن ) دیگه از این غلطها نمی کنم . رفتم پیش عیالم که داشت تلویزیون نگاه میکرد دیدم داره می خنده ! بهش گفتم : به چی داری می خندی ؟ گفت : دارم نماز جمعه نگاه میکنم . این یارو جنتی لال شده و روی تخت جلوی محراب درازکش شده ولی یه نرم افزاری درست کردن که اون به یه صفحه روبروش نگاه میکنه و جملات تو مغزش برای نمازگذاران همیشه درصحنه نمایش داده میشه و هر چند یه دفعه هم نمازخونها یه کلید رو فشار میدن که فریاد میزنه : الله اکبر
میگم : ول کن بابا ، بیا به این پسره بگو اینجا که دیسکو نیست هربار یه خانوم به دمش میبنده میاره خونه . والله ما هم جوون بودیم . ابوی ما ( نور به قبرش بباره !)خشتک ما رو میکشید رو سرمون اگه نماز صبح بیدار نمی شدیم . نماز بخوره تو سر این . این آقا مارو از این خونه بیرون نکنه خیلی مردی کرده ! عیال : ولش کن بابا ، بزار راحت باشه . تو برو یه هلی کوپتر کرایه کن غروب بریم سوادکوه . میگم : حالا از من گفتن بود اگه این روزها همین جوری الکی مادربزرگ شدی به من ربطی نداره ، این پسره رو عاقش میکنم اگه فامیلی منو بزاره رو توله ش .
رفتم جلوی لپ تاب نشستم و روشنش کردم . سریع رفتم تو سایت آژانس هوایی که بلیط اینترنتی بخرم . یه بلیط خریدم برای بعدازظهر و برگشت دو روز بعد . خلاصه تا غروب خون خونم رو میخورد از بس این پسره با دختره کر کر خنده کرده بودن و دردناک تر اینکه پسره بی غیرت از حرفهایی که دختره درباره هیکل شریف بنده میزد داشت غش میکرد!!!
غروب شد و هلی کوپتر اومد روی مجتمع ما نشست و من که یه ساعتی آماده شده بودم و داشتم رو پشت بوم قدم میزدم با واکی تاکی به عرض عیال رسوندم که جان بابات زودتر بیا دیر شده و ایشون تشریف آوردن و ما به طرف سوادکوه حرکت کردیم