Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionخاطره: Emptyخاطره:

more_horiz
خاطره از مینو (استان گیلان) 12 نمیدانم که شما دوران دانشجویی را پشت سر گذاشته اید یا نه؟؟ اما اگر این تجربه را گزرانده باشید، بالاخص اگر زندگی دوران دانشجویی را با چند هم اتاق دانشجو پشت سر گذاشته باشید، حتما با من هم عقیده خواهید بود که:(زیباترین و غیر قابل تکرار ترین روزهای زندگی یک فرد تحصیل کرده دانشگاهی ،همان روزهایی است که با چند دانشجوی دیگر که چه بسا هر کدام از یک شهر امده باشند،در یک خانه و دور هم زندگی میکند).صبح تا شب توی سر و کله هم زدن ، شب تا صبح درس خواندن ، غروبهای دلگیر برای همدیگر دردو دل کردن ، اختلاف سلیقه های جزیی ، دلخوری ها قهر و اشتی ها و...و... همه اینها در پایان دوران دانشجویی خاطرات فراموش نشدنی ان محسوب میشوند.برای من نیز همین روزها وجود داشت با این تفاوت که من در میان چهار دختر بچه پولدار زندگی میکردم وبا انها هم اتاق بودم ، در حالی که خودم فرزند یک خانواده فقیر بودم ، البته چهار هم اتاق من که دوتایشان هم کلاسم نیز بودند ، وقتی فهمیدند که برای من پرداخت یک پنجم پول اجاره هم سخت است ، طوری که به غرورم بر نخورد با من قرار گذاشتند که :(تو تمام کارهای خانه را از پخت و پز و جارو وشستن ظرفها را انجام بده ، در عوض هیج پولی حتی بابت غذا پرداخت نکن !!!!!) که این ایده ال من بود !! یک روز که برای مرخصی به شهرستانمان امدم و ماجرا را برای مادرم تعریف کردم ، او تنها نگرانی اش را به زبان اورد :(مینو جان ... مراقب باش دوباره دستت کج نشه و این موقعیت را از دست ندهی !) حق با مادرم بود من از کودکی با توجه به این که همیشه جیبم خالی بود دستم کج بود وبرایم فرقی هم نداشت ، از بقال محل بگیر تا عمه ، دایی و زن همسایه و... و هر کجا که دستم میرسید پولی را بر می داشتم !! مادر به همین خاطر همیشه نصیحتم می کرد ، اما من ، از انجایی که حتی نمی توانستم پول کتابها و جزواتم را بپردازم ، ترک عادت نکرده بودم و هر از گاهی دستم داخل جیب چهار دختر همخانه ام بود !! تا سر انجام پس از چهار سال و نیم ، که از بچه ها خداحا فظی کردم و به شهرمان برگشتم، سه روز نگذشته بود که نامه ای از کتایون به دستم رسید که به نمایندگی از شبنم، سهیلا و فاطمه این چنین نوشته بود :( در طول این چهار سال و نیم ما متوجه همه کارهایت بودیم ، اما با هم کنار امده بودیم تا به رویت نیاوریم که دیدی هرگز هم چیزی نگفتیم!!! الان هم به این خاطر نامه را برایت می فرستیم که امیدوار بودیم تو در روز اخر به خطاهایت اعتراف کنی ، اما این کار را نکردی ...مینو جان یادت باشه:
هرگز از اعتماد کسانی که دوستت دارند سو استفاده نکنی. :
امضا:همخانه های تو در خانه دانشجویی

descriptionخاطره: EmptyRe: خاطره:

more_horiz
چه بد دوستانی ادم از کار انها از خودش هم بدش میاد

اگه در همون نوبت اول تلویحا به رویش می اوردند بهتر بود تا در هنگام حداییی ذهنش را وخاطراتش را

خط خطی میکردند

20

descriptionخاطره: EmptyRe: خاطره:

more_horiz
من در این مورد نمی دانم چه نظری بدهم ، شاعر می فرماید که
آن که شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است اجتیاج است اجتیاج
اگر آن دوستان می خواستند به این فرد کمک کنند و در عین حال عادت اورا ترک بدهند ، می بایستی امکانات خودشان را با او تقسیم می کردند بدون آنکه کارخاصی از او بخواهند ، در عوض مثل یک دوست خوب ؛ بدی هایش را به او طوری گوشزد می کردند که یعنی دیگری نمی فهمد و مثلا" تنها یکی از آنها فهمیده و از این راه او را کنترل می کردند.
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply