در خلوتگاه این وجود ، شب یعنی عشقی که به سامان می رسد ،
نفس گرفته ای که از فرط تنگی ، به شماره می افتد ،
این همه ی قدر نزول من است !
شب ، عشق، نفس ، تنگی و شمارش
خیال در پی خیال و روءیا از پس روءیا
دستی به سویم می آید ،
گیسوانی
کناری و غوغایی !
فراز این تنهایی در غروب و اشک و جدایی
راه به راه تصویر توست در فرادست
و شمیم تو در همه ی روحم
مرا به خود بخوان و
به زنجیر تعلقم به خود ببخش
و این همه قدر حضور تو !
نفس گرفته ای که از فرط تنگی ، به شماره می افتد ،
این همه ی قدر نزول من است !
شب ، عشق، نفس ، تنگی و شمارش
خیال در پی خیال و روءیا از پس روءیا
دستی به سویم می آید ،
گیسوانی
کناری و غوغایی !
فراز این تنهایی در غروب و اشک و جدایی
راه به راه تصویر توست در فرادست
و شمیم تو در همه ی روحم
مرا به خود بخوان و
به زنجیر تعلقم به خود ببخش
و این همه قدر حضور تو !