کسانی که اسپارت را می ستودند ، بر آن ایراد نیز می گرفتند و نمونه بارزش انتقاد افلاطون بود که در کتاب جمهوریت بدان اشاراتی نموده است . افلاطون حکومت اسپارتی را ، حکومت آزرم جویان یا شکوه جویان می خواند و یک نمونه تیمارشی نام می نهاد . وی بهره کشی از طبقات فرودست را در اسپارت و حکومت تیمارشی آن به شدت تقبیح می کرد . اسپارتیان به تفکر علاقه ای نشان نمی دادند و به دنبال آموختن فلسفه و علوم روز نمی رفتند و انتقاد دیگر افلاطون به آنان ، از این منظر بود.
الیگارشی :
افلاطون الیگارشی را حکومتی می داند که در آن ثروت مایه قدرت و اعتبار سیاسی است و چون توانگران همیشه به شماره اندکند ، حکومت در دست اقلیتی انگشت شمار است . در زمان افلاطون ، روزگار حکومت اشراف ( آریستوکراسی ) به سر رسیده بود و اگر چه در بیشتر شهرها هنوز خانواده های قدیمی پیدا می شدند ولی اشرافیت و بلند تباری به خودی خود قدرت سیاسی نمی آورد ، بلکه داشتن ثروت هم برای رسیدن به مقامات عالی سیاسی ، لازم بود . افلاطون به ویژه همین وابستگی قدرت سیاسی را به ثروت زیان آور می دانست و می گفت که در الیگارشی ، ناگزیر ستم توانگران در حق تهی دستان روز به روز فزونی می یابد و در نتیجه بنیاد یگانگی و دوستی افراد روز به روز سست تر می شود و هر جا که سود جویی ، انگیزه قدرت سیاسی باشد فرجام کار ، ستم وستیزه جویی است . بحث دموکراسی هم از دیدگاه افلاطون دارای ایرادات عمده ای بود و اگرچه اندیشه های امروز این سخنان را بر نمی تابد - اما انگاره فلاسفه از تحلیل اندیشه ها به گونه ای است که به نگرش های عوامانه اعتنا نمی کند و آن ها را قبول ندارد . البته می بایستی شرایط روز و مسایل مشابه آن را نیز در تحلیل پدیده ها ی فلسفی - سیاسی و اجتماعی دخیل دانست . افلاطون در مورد دموکراسی هم بهتر از الیگارشی قضاوت نمی کند و با دیدگاهی کاملا" بد بینانه به آن می نگرد . رخدادهای سیاسی و نحوه برخورد دموکرات ها ی آتن در زمان حکومتشان در این دولت - شهر ، و رفتاری که با سقراط کردند و وی را کشتند بر افکار افلاطون تاثیر گذاشت و باعث شد تا در باره ی دموکراسی بهتر و شفاف تر بیاندیشد . وی به دموکراسی ایرادات بنیادین و اساسی می گیرد . برای تبیین ایرادات افلاطون بایستی در باره یونان باستان توضیحاتی داده شود. دموکراسی یونان در قرون پنجم و چهارم پیش از میلاد ، بسته به نظامات اجتماعی و سیاسی زمان خویش بود . در آن زمان مردم یونان در شهرهایی می زیستند که هریک به مثابه حکومتی جداگانه بود و به همین مناسبت آنها را پولیسpolis یا شهر خدایی یا شهر- دولت می نامیدند. هر شهر خدایی مرکب بود از یک هسته مرکزی شهری که پیرامون آن کشتزارهایی بود و شهریان همه یا بیشتر خوار و بار خود را از فرآوره های آن ها به دست می آوردند. اندازه جمعیت شهرها البته فرق می کرد ولی به طور متوسط در حد شهر های امروزی بود . جمعیت آتن در زمان تولد افلاطون شاید به 250 تا 300 هزار تن می رسید و از زنان وکودکان و بندگان تشکیل می شد . فقط شهروندان بالغ حق راء ی داشتند و شماره چنین شهروندانی بالنسبه اندک بود ، زیرا از جمعیت آتن 80 تا 100 هزار بنده و 35 تا 40 هزار تن (متک - matak ) یعنی مقیمانی بودند که به سبب تولد در جایی دیگر حق شهروندی یا به اصطلاح امروز تابعیت آتن را نداشتند و بدین ترتیب شماره شهروندان دارای حق راء ی از 45 تا 50 هزار تن در نمی گذشت . ولی این 40-50 هزار تن تسلط کامل بر کارهای حکومتی داشتند ، چون همگی آنان عضو مجلس ملی آتن بودند و مستقیما" در حل و فصل امور شرکت می کردندو همین مجلس ، عالی ترین مرجع حاکمیت ملی نیز بود . طبعا" برخی از شهروندان علاقه ای به شرکت در جلسات مجلس نداشتند و برخی چون بیرون از شهر می زیستند این کار را دشوار می یافتند ولی همگی بالقوه می توانستند در مجلس شرکت کنند . مجلس نمی توانست جلسات خود را به دفعات بسیار تشکیل دهد و در فاصله این جلسات ، مجمع دیگری به نام شورای 500 تن یا بوله (buleh ) کارهای کشور را اداره می کرد و مسایل مالی و جاری را فیصله می داد و دستور جلسات ملی را تهیه می کرد . این شورا ، خود به هیئت های 50 نفری تقسیم می شد و هر هیئتی موظف بود که به مدت یک دهم سال ، کارهای کشوری را اداره کند. ولی با همه این اهمیتی که شورای 500 نفری داشت ، اعضای آن با قرعه از میان جمع شهروندان برگزیده می شدند و مدت خدمتشان نیز یکسان بود . هیچ شهروندی بیش از دو بار نمی توانست عضو شورا شود و از این رو شورا هیچ گاه مجمعی دائم نبود که سیاستی مستقل داشته باشد و حق حاکمیت و داوری نهایی با مجلس بود و سرانجام باید از دادگاه های آتن یاد کرد که باز همگی در دست توده مردم بود و تقریبا" همه دعاوی به هیئت های داوری احاله می گشت که به قرعه یا راء ی از میان مجمع شهروندان برگزیده می شدند . همین داوران ، فرمانروایانی را نیز که در مدت خدمت خود مرتکب خطایی می شدند ، محاکمه می کردند .
چنان که می بینیم حکومت آتن تا جایی که به گروه اندک شهروندان مربوط می شد ، در واقع دموکراسی تمام عیاری بود که شاید نظیرش را در تاریخ مدون ملت ها نتوان یافت . افلاطون می گفت که سرنوشت جامعه در این شیوه از دموکراسی و یا دموکراسی آتن ، بازیچه هوس توده مردم است و به عقیده او توده مردم که در تحصیل دانش و فلسفه و ریاضیات و نجوم و آیین مملکتداری و سیاست و فرهنگ و غیره اهتمام نمی ورزند و چیزی فرا نمی گیرند - مثلا" نمی توانند یک فر نخبه و فرهیخته و یا یک سیاستمدار مجرب و کهنه کار را که انبوهی از دانش و تجربه است را محاکمه کنند و در مورد وی به داوری بنشینند و مردمی که در سیاست خارجی یا اقتصاد چیزی نمی دانند چگونه می توانند این امور را دریابند و مفاسد و خدشه های آن را دریابند ، و حتی اگر نیت پاک هم داشته باشند ، درست نمی اندیشند. افلاطون در باره اینکه در این صورت می توان جامعه را با رهبری درست رهبران هدایت کرد ، نیز می گوید ، رهبران همگی از نیگان نیستند و به ایشان اعتماد نتوان کرد که بتوانند همیشه بهترین تصمیمات را بگیرند و به علاوه چو ن رهبران برای تامین بقای محبوبیت یا مقام یا درآمد خود همیشه نیازمند پشتیبانی مردم هستند ، پیوسته دچار این وسوسه اند که از راه های آسان این پشتیبانی را به دست آورند ، بدین گونه که همیشه پاس خوشایندی ها و بد آیندی ها یشان را نگاه می دارند و از بازگفتن حقایق تلخ می پرهیزند و هیچ گاه از سیاستی که به مذاق توده ناخوش آید دفاع نمی کنند و در هر حال وظیفه خویش را خرسند کردن مردم می دانند نه آگاه کردن شان ! ایراد دیگر افلاطون به دموکراسی آتن مربوط به آزادی است که آن را جوهر دموکراسی می داند. به نظر او آزادی با فراهم کردن مجال تظاهر عقیده ها و ذوق های گوناگون و برخورد و کنش و واکنش آنها ، به دموکراسی تنوعی دلکش می بخشد ولی در عوض ، یگانگی اجتماعی آن ها را به خطر می اندازد ، زیرا مردم را با هرگونه قدرت و حجیت ، مخالف می گرداند و کم کم پدران ، چاکر فرزندان می شوند و آموزگاران در خرسندی شاگردان می کوشند و چون شیرازه زندگی جمعی بدین گونه گسیخته شود ، نفاق و ستیزه ناگزیر رو به فزونی گذارد و این ، نخست به شکل کشمکش میان تهی دستان و توانگران ظاهر می شود و سرانجام به صورت مبارزه طبقاتی در می آید .
افلاطون پیرامون حکومت تورانی ( تیرانی ) یا حکومت ستمگر هم می گوید حکومت ستمگر زاده آشفتگی ها و ستیزه های ناشی از مسخ دموکراسی است و شک نیست که بسیاری از فرمانروایان خودکامه ، چه درگذشته و چه درحال ، در آغاز از رهبران ملی بوده اند ، ولی به بهانه فرونشاندن هرج و مرج وستیزه های اجتماعی ، خودکامگی پیشه کرده اند . به عقیده افلاطون نخستین صفت هر نظام ستمگر شخصی بودن ماهیت حکومت است ، یعنی همه اختیارات در دست یک تن است وآن یک تن ، همه کارها را به دلخواه خود اداره می کند و فقط اراده خویش را معیار درستی و خوبی می داند . دومین صفت حکومت ستمگر آ ن است که چون چشم دیدن هیچ رقیبی راندارد همه مردم بلند منش و گرانمایه را از میان می برد و در نتیجه کشورش از نیکان تهی می شود و کارها به دست ناآزمودگان و فرومایگان می افتد و پیداست که چه نتایج زیانمندی به بار می آورد .