ملل مختلف در تبیین زیرساخت های اندیشه ، سهم داشته اند ، منتهی این سهم گاه مغفول مانده و گاه به عمد از صفحه تاریخ محو و زایل شده است . متون تاریخی پیرامون فلسفه یونان بسیار است و حتی در آن اشاراتی به فرهیختگی شاهان ایرانی شده است . به طور مثال در برخی متون تاریخی از دوستی افلاطون با داریوش دوم هخامنشی سخن به میان آمده است ، اما در تواریخ ثبت شده ایرانی ، این حقایق یا بازگو نشده و یا در کتمان آن اهتمام به عمل آمده است . از آن جهت دوستی افلاطون با یک شاه قدرتمند ایرانی مهم می نماید که این فیلسوف ، با تدوین کتاب جمهوریت خود ، آیین مملکتداری را به پادشاهان می آموخته و در نظر او ، اساسا " حاکمان می بایستی از میان فلاسفه انتخاب شوند و یا اینکه اگر چنین چیزی ممکن نیست ، به حاکمان فلسفه آموخت . وی سخت باور داشت که حاکمی که فیلسوف نیست ، به هیچ روی نخواهد توانست کار مملکت را به سامان رساند و نظم و اداره امور را انسجام بخشد. نجیب زادگی و اشرافی گری در یونان باستان ، یک امتیاز بود و نجیب زادگان اصولا" در امور کشور دخیل بودند ، کما اینکه این مطلب در ایران باستان نیز نمود عینی دارد . افلاطون ، نجیب زاده ای بود که در سال 427 پیش از میلاد مسیح ، یعنی تقریبا" سه سال پیش از روی کار آمدن داریوش دوم هخامنشی و سه سال پس از جنگ پلوپونز ، در آتن به دنیا آمد . همان گونه که در تاریخ آمده است ، در آن دوران به تناسب جغرافیای ( یونان ) ، شهرهایی بودند که از هم جدا بودند و جمعیت هایی بین 250 تا 300 هزار نفر داشتند و هر شهر برای خود دارای یک سیستم بروکراتیک و دولتی بود با روش هایی از سیاست و مملکتداری که خاص خود بود . اگر اسپارت ، که نظم سیاسی - اجتماعی خاص خود را داشت و هلوت ها برای آن ها به عنوان برده کشاورزی می کردند و مردم اسپارت از دسترنج آن ها روزگار می گذرانیدند ، این موضوع در آتن به شکل دیگری مرسوم بود و با وجود دموکراسی بوله یا شورای 500 نفره که فرع از مجلس ملی اش بود ، برده داری شیوع داشت . آریستون ، پدر افلاطون از نوادگان کدوروس ، آخرین بازماندگان پادشاهی مقتدر آتیک بود و مادرش پس از مرگ پدر افلاطون در دوران کودکی او ، با پیری لامب که خود یک سیاستمدار دموکراسی خواه بود ، ازدواج کرد و لامب کسی بود که پریکلس رهبر آزادی خواهان آتن با وی دوستی نزدیک داشت . بدین سان افلاطون در خاندانی زندگی می کرد که هم اهل سیاست بودند و همین قضیه وی را به سمت راهبری سیاسی در جامعه سوق می داد . سیاست البته در آن عصر با فلسفه آمیخته بود و خود فلسفه نیز اعم بود از ریاضیات ، نجوم ، فنون خطابه و بلاغت و منطق و سفسطه ، و نیز آیین تربیت و تعلیم مردم و اشراف زادگان برای نیل به دو هدف خاص - یکی فرمانروایی و دیگر فرمانبرداری .ایستادگی دموکراسی خواهان در برابر اندیشه های الیگارشی و آریستو کراسی باعث شد تا جنگ پلوپونزی آغاز و تازمان 23 سالگی افلاطون به درازا بکشد . این جنگ با بی رحمی ها ، قساوت ها و جنایات بی شمار همراه بود و برای مردم خستگی و استیصال ارمغان داشت . آتن پی در پی شکست می خورد ، مثل شکستش از سیرا کوز شهریار سیسیل در 412 پیش از میلاد . جنگ بین اشراف و دموکراسی خواهان بر اثر این شکست ها به اوج خود رسیده بود و تبیین یک سیاست روشن بخردانه با اینهمه فیلسوف و اندیشه ور کار مشکلی شده بود . کودکی و جوانی افلاطون در چنین محیطی که آکنده از ستیزه جویی و دشمنی بود ، سپری شد و این اوضاع و احوال بر چگونگی نگر ش او به جهان و رخدادها و پدیده های آن تاثیری عمیق گذاشت . سقراط دوست نزدیک و استاد افلاطون به بهانه ی تباهی افکار جوانان ، به اعدام محکوم و کشته شد که این خود درون مایه های فکری و فلسفی افلاطون را بیش از پیش تحت تاثیر خود قرارداد. محکومیت سقراط ، افلاطون رابیش از پیش از کار سیاست بیزارکرد . وی به این باور رسید که جامعه به ثبات و عدل نخواهد رسید مگر با تمسک به حکمت راستین و تازمانی که یا فیلسوفان حقیقی ، قدرت سیاسی نیابند یا سیاستمداران بر اثر معجزه ای فیلسوف حقیقی نشوند ، بشریت از رنج رهایی نخواهد یافت . افلاطون با اینکه نجیب زاده بود و برای رهبری سیاسی تربیت یافته بود، خشونت و بیدادگری همه گروه ها ی سیاسی ، چه انقلابی و چه ضد انقلابی اورا از سیاست بیزار کرد . وی به ایتالی و دیگر نقاط مسافرت کرد و خود را از این ورطه رهانید و به تفکر و پژوهش پیرامون دست یابی به راهی برای اصلاح امور جامعه و شیوه های بهینه ی حکومت و مملکتداری ، پرداخت . درسال 386 پیش از میلاد به آتن بازگشت و آکادمی یعنی فرهنگستان معروف خود رابنیاد کرد و تا پایان زندگی ، وقت خود را به آموختن گذراند . آکادمی ، در اصل مدرسه ای برای تربیت کشورداران بود ، زیرا افلاطون از دیده ها و آزموده های سیاسی خود چنین نتیجه گرفته بود که در کشورداری کاری به دست سیاستمداران آن روز از پیش نتوان برد ، بلکه باید نسل تازه ای از سیاستمداران تربیت کردکه در عین حال فیلسوف نیز باشند . افلاطون برخلاف سوفسطاییان و نیز شخص ایزوکرات ، که خطابه را اصل تحول در اندیشه بشر برای اداره امور می دانستند ، معتقد بود که خطابه ، صنعتی است که فقط فن خوب سخن گفتن را به شخص می آموزد ولی به ا و یاد نمی دهد که چه بگوید و مملکت را چگونه اداره بکند . افلاطون در دلیل خودش برای اعتقاد به حکومت خواص و برجستگان می گفت راهنمایی و اصلاح چند تن آسان تر از راهنمایی و اصلاح توده مردم است و چون حکومت در دست یک تن باشد ، کار آسان تر است ، زیرا برای رستگار کردن کشور همین اندازه کافی است که آن یک تن را فلسفه آموخت و به راه راست آورد. افلاطون ، نظام های سیاسی را به تیمارشی ، الیگارشی ، دموکراسی و تورانی ( تیرانی ) تقسیم می کند . تیمارشی در واقع مشخصات جامعه اسپارتی است . اسپارتیان نظامی منسجم در اداره امور جامعه خود داشتند . آنان سپاهیانی بلند تبار بمودند که در میان قومی زیردست به نام هلوت می زیستند . هلوت ها همان طور که قبلا" اشاره شد ، بردگان و بندگانی بودند که مجبور به کار و تلاش بودند تا اسپارتیان از آنان بهره برگیرند و روزگار بگذرانند . کشتن هر هلوتی قتل نفس محسوب نمی شد ، بلکه یک ضرورت جنگی بود برای تسلط همارگی برآنان . اسپارتیان چون دشمنان زیادی در بین هلوتی ها و حتی در جامعه خود و اطراف و اکناف داشتند ، سیستم زندگی خود را بر اساس فرایندهای نظامی ساخته بودند . اگر کودکشان که به دنیا می آمد ، ضعیف بود ، وی را در دامنه کوه رها می کردند که بمیرد . فرزندان سالم و قوی را به ماموران دولتی می سپردند تا علاوه بر فنون رزمی و نظامی ، آداب زندگی را نیز بیاموزند و به انواع سختی ها خو بگیرند .پسران تاسن بیست سالگی در مدرسه ای بزرگ که به شیوه ای نظامی اداره می شد ، درس می خواندند و آموزگارانشان جوانانی بیست تا سی ساله بودند که هنوز به سن ا حراز حق شهروندی نرسیده بودند. سپس درسن بیست سالگی وارد خدمت نظام می شدند و اجازه زناشویی می یافتند . نظم اسپارتی شامل زنان نیز می شد و دختران در کنار پسران آموزش می گرفتند و به طور کلی برخلاف زنان شهر های دیگر یونان ، از آزادی تمام برخوردار بودند و با این همه به پاکدامنی شهرت داشتند لیکن اگر دولت به آنان فرمان می دادکه برای مملکت فرزند بزایند ، از اطاعت آن سر ن می پیچیدند هر چند که این فرمان ناقض حرمت پیوند زناشویی بود. هیچ اسپارتی حق تملک ثروت به صورت زر یاسیم نداشت و فقط می تومانست سکه های رایج مسی بیاندوزد. سازمان حکومت اسپارتی که آمیزه ای از پادشاهی موروثی و انتخابات عمومی و شورای ریش سفیدان بود در سراسر یونان ستایشگران بسیار داشت زیرا سادگی ریاضت منشانه آن موافق طبع یونانی می افتاد ولی کم تر یونانی حاضر بومد که به زیر فرمان آن زیست کند .