[You must be registered and logged in to see this image.]
نویسنده : حسن محمودی
..................................
مروری بر کتاب :
در فضایی آکنده از واقعیت و رویا کتاب " ازچهارده سالگی میترسم " حسن محمودی را زمین میگذارم و به نویسندهای که توانسته چنین مرا در داستانهایش غرق کند که هم یک نفس بخوانمشان و هم چند باره و از سرِ دقت بارها در هر یک از داستانها پرسه بزنم آفرین میفرستم. این مجموعه داستان که از سوی نشر چشمه به بازار آمده مجموعة یکدستی است که نویسندة آن توانسته درونیترین حسهای آدمیزاده را ملموس کند، گویی که آن حسها چونان اتفاقی بیرونی حادث شدهاند و دیگر حسی فرّار و غیرقابل بیان نیستند.
اولین داستان مجموعه " قولوقرار " تجلی حس پیچیدة مردانه است. مردی که زن دارد. بچة نازنینی دارد، اما همواره گمشدهای دارد که در چهرة هر زن رهگذری آن را جستوجو میکند و زنش، زنِ مدرنش، که چون تمامی زنان، حامل کهن الگوی زنِ سنتی، متحمل و مداراگر است بیهیچ حرفی منتظر است تا به باور قدما مرد جوانیاش را بکند تا بتواند دلگرمِ خانومانش بشود و به زنش برگردد. زن با صبوری " نگاه خیرة " مرد به هر زنی را تحمل میکند و آلبومی از عکسهای زنانی که او زمانی عاشقشان بوده فراهم میآورد و آنها را شمارگذاری هم میکند. " عکس میترا را هنوز در آلبوم شخصیام دارم. عکس شمارة چهلوهشت است. عکسها را خودِ آلوشا شمارهگذاری میکند. " محمودی در این داستان پیوند زیبایی بین این جوانی کردنهای مردانه و حس لطیف و لغزان اولین عشق ایجاد کرده است. اولین عشقی که سالهاست " انیس " اوست و باعث میشود که او هر زنی را " او " بپندارد و به دنبال آن زن کشیده شود. اما بالأخره زمانی میرسد که مرد، با تمام شدن جوانی کردنهای مردانهاش، میفهمد که انیس مرده، سالهاست که مرده، و او بهتر است که حواسش را به آلوشا، همسر، و آرمیتا، دختر کوچولوی خوشگلش، بدهد.
بسیاری از داستانهای این مجموعه را ریسمانی نازک و نامرئی به هم دوخته است؛ روحِ " ننه آقا " ی داستانِ " ناخنها و آواز " سر از داستانِ " ناخنها و دود " درمیآورد. برای ننهآقا زمان موجودی زنده و جاری و فاقد هرگونه تقسیمبندی است و گذشته و حال و آینده در واقع یک زمان است. او در را با دیوار یکی میداند و مرده و زنده و درخت و میوه همه برایش همسنگاند. در دنیایِ او هر روز همان هست و همان نیست و نقل و نگاه ننهآقا است که به هر روز و لحظه شکلِ تازهای میبخشد. برادر مردة ننهآقا همانقدر برایش زنده است که نوههای کوچک و گوش به زنگِ قصههای لغزانش زنده هستند. در نقلها برادرِ ننهآقا یک روز دورهگرد است و دیگر روز یاغی، یک روز با عاشقِ مجنون و گچبرِ ننهآقا همسفر است و روزِ دیگر بیخبر از او در جایِ دیگری میپلکد.
راوی داستانِ " ناخنها وآواز " ، که یکی از بیشمار نوههای ننهآقاست، در داستان " ناخنها و دود " بزرگ شده است و در دنیایی امروزی و مدرن، و در آپارتمانِ پنجاهوهشت متریاش، که نه چاهی دارد و نه زیرزمینِ ترسناکی، چون مادربزرگش در زمان معلق است و با نزدیکان مرده و زندة خود، دور از چشمِ همسر و دخترش، محشور .
در داستان " سیدر " بیشتر مشتریان ماریا، که صورتی " هجده ساله " دارد و " موی سرش یکدست سفید اسـت " برای " چشمچرانی میآیند، اما ماریا دکشان میکند. " ماریا که " دندانهایش یکی دوبار ریخته؛ بعضی از آدمها در سن بالای صد سال دوباره دندان در میآورند " آن مردها را که " برای خرید زیتون مرغوب زنهایشان را رها میکنند و چشمبسته بابت هرچه قسمتشان بشود پول میدهند " در چشمبههمزدنی دک میکند. او تنها برای معامله با ابراهیم " که با مردهای چشمچران توفیر زیادی دارد " لِفت میدهد، ابراهیمی که در ازای خریدش " چند ورق از کتابی قدیمی را پیش ماریا گرو میگذارد. " همانند سازی ابراهیم با سرباز نفرینشدهای که گوشوارة بلقیس، ملکة سبا، را دزدیده و به نفرین ابدی سلیمان نبی گرفتار آمده و بازی با اسطورهای که خودش به عینه در هیچ کتابی موجود نیست و محمودی خلقش کرده و با استادی در داستانش گنجانده. انتخاب ظریف نام سلیمان برای درختی که ابراهیم تنها خریدارِ زیتونهای آن است و گوشوارة گمشدة ماریا که دستِ آخر در دستهای ابراهیم پیدا میشود، همه و همه به داستان لایههای تودرتویی میدهد با معانی پیچیده و لغزان. گرچه داستان حفرههایی دارد که شاید ممیزی آن را پدید آورده باشد.
همین ماریا در داستان " حکایت ماریا و مرد غریبه " عشق روزگارِ جوانی سام، آدم اصلی داستان، است که بارها و بارها به صورتِ دیوِ " علاءالدین و چراغِ جادوی هزارویکشب " بر او ظاهر میشود و در این میان خوانندة حیران میماند که در کجا باید منتظر چه چیزی باشد.
در " از چهارده سالگی میترسم " داستان به معضلی میپردازد که همیشة تاریخ بوده و همیشة تاریخ نادیده گرفته شده است؛ تعرض به بچهها و به خصوص دختربچهها. داستان به خوبی از عهدة ترسیم این معضل و نقاشی آن حس گمشدهای، که شاید هیچ قربانیی نتوانسته تعریفش کند، برآمده است.
نظام و ساختار اجتماعی جهانی هر روز پیچیدهتر میشود و انسانی که بنا به طبیعتش پرسشگر است از پرسیدن و در واقع فکر کردن دست برداشته. جهان آدمیزادگان کوچک و کوچکتر میشود. رسانههای جمعی جهان آدمیان را با اصوات نکرهشان پر کرده و آنها را تهی از فرهنگ و آداب و رسوم خود کردهاند. خلایی که این بیریشهگی پدید آورده آدمی را به ورطة بیزمانی پرتاب کرده است. همه چیز یادآور ناپایداریِ دائمی زندگی است. دیگر احترام به ریشسفیدها و حکیمان هر قوم، خواه " ننهآقا " باشد و خواه " مرادعلی " ، یکی از آدمهای داستانیِ آخرین داستان مجموعه، از میان رفته است. دیگر کسی در پیِ بصیرت نیست. کسی نمیخواهد به یاد آورد که آدمیزاده، از هر قوم و گروهی، حق مقابله با هتکحرمتِ یادبودهای اجدادی و کهنالگوهای فرهنگی خودش را دارد. انگار دیگر مهم نیست حافظة قومی از کف برود و مینماید همه فراموش کردهاند هر قومی که حافظهاش را از دست بدهد خود را دست داده است و شاید محمودی ناخودآگاه خواسته همینها را بگوید. .
نویسنده : حسن محمودی
..................................
مروری بر کتاب :
در فضایی آکنده از واقعیت و رویا کتاب " ازچهارده سالگی میترسم " حسن محمودی را زمین میگذارم و به نویسندهای که توانسته چنین مرا در داستانهایش غرق کند که هم یک نفس بخوانمشان و هم چند باره و از سرِ دقت بارها در هر یک از داستانها پرسه بزنم آفرین میفرستم. این مجموعه داستان که از سوی نشر چشمه به بازار آمده مجموعة یکدستی است که نویسندة آن توانسته درونیترین حسهای آدمیزاده را ملموس کند، گویی که آن حسها چونان اتفاقی بیرونی حادث شدهاند و دیگر حسی فرّار و غیرقابل بیان نیستند.
اولین داستان مجموعه " قولوقرار " تجلی حس پیچیدة مردانه است. مردی که زن دارد. بچة نازنینی دارد، اما همواره گمشدهای دارد که در چهرة هر زن رهگذری آن را جستوجو میکند و زنش، زنِ مدرنش، که چون تمامی زنان، حامل کهن الگوی زنِ سنتی، متحمل و مداراگر است بیهیچ حرفی منتظر است تا به باور قدما مرد جوانیاش را بکند تا بتواند دلگرمِ خانومانش بشود و به زنش برگردد. زن با صبوری " نگاه خیرة " مرد به هر زنی را تحمل میکند و آلبومی از عکسهای زنانی که او زمانی عاشقشان بوده فراهم میآورد و آنها را شمارگذاری هم میکند. " عکس میترا را هنوز در آلبوم شخصیام دارم. عکس شمارة چهلوهشت است. عکسها را خودِ آلوشا شمارهگذاری میکند. " محمودی در این داستان پیوند زیبایی بین این جوانی کردنهای مردانه و حس لطیف و لغزان اولین عشق ایجاد کرده است. اولین عشقی که سالهاست " انیس " اوست و باعث میشود که او هر زنی را " او " بپندارد و به دنبال آن زن کشیده شود. اما بالأخره زمانی میرسد که مرد، با تمام شدن جوانی کردنهای مردانهاش، میفهمد که انیس مرده، سالهاست که مرده، و او بهتر است که حواسش را به آلوشا، همسر، و آرمیتا، دختر کوچولوی خوشگلش، بدهد.
بسیاری از داستانهای این مجموعه را ریسمانی نازک و نامرئی به هم دوخته است؛ روحِ " ننه آقا " ی داستانِ " ناخنها و آواز " سر از داستانِ " ناخنها و دود " درمیآورد. برای ننهآقا زمان موجودی زنده و جاری و فاقد هرگونه تقسیمبندی است و گذشته و حال و آینده در واقع یک زمان است. او در را با دیوار یکی میداند و مرده و زنده و درخت و میوه همه برایش همسنگاند. در دنیایِ او هر روز همان هست و همان نیست و نقل و نگاه ننهآقا است که به هر روز و لحظه شکلِ تازهای میبخشد. برادر مردة ننهآقا همانقدر برایش زنده است که نوههای کوچک و گوش به زنگِ قصههای لغزانش زنده هستند. در نقلها برادرِ ننهآقا یک روز دورهگرد است و دیگر روز یاغی، یک روز با عاشقِ مجنون و گچبرِ ننهآقا همسفر است و روزِ دیگر بیخبر از او در جایِ دیگری میپلکد.
راوی داستانِ " ناخنها وآواز " ، که یکی از بیشمار نوههای ننهآقاست، در داستان " ناخنها و دود " بزرگ شده است و در دنیایی امروزی و مدرن، و در آپارتمانِ پنجاهوهشت متریاش، که نه چاهی دارد و نه زیرزمینِ ترسناکی، چون مادربزرگش در زمان معلق است و با نزدیکان مرده و زندة خود، دور از چشمِ همسر و دخترش، محشور .
در داستان " سیدر " بیشتر مشتریان ماریا، که صورتی " هجده ساله " دارد و " موی سرش یکدست سفید اسـت " برای " چشمچرانی میآیند، اما ماریا دکشان میکند. " ماریا که " دندانهایش یکی دوبار ریخته؛ بعضی از آدمها در سن بالای صد سال دوباره دندان در میآورند " آن مردها را که " برای خرید زیتون مرغوب زنهایشان را رها میکنند و چشمبسته بابت هرچه قسمتشان بشود پول میدهند " در چشمبههمزدنی دک میکند. او تنها برای معامله با ابراهیم " که با مردهای چشمچران توفیر زیادی دارد " لِفت میدهد، ابراهیمی که در ازای خریدش " چند ورق از کتابی قدیمی را پیش ماریا گرو میگذارد. " همانند سازی ابراهیم با سرباز نفرینشدهای که گوشوارة بلقیس، ملکة سبا، را دزدیده و به نفرین ابدی سلیمان نبی گرفتار آمده و بازی با اسطورهای که خودش به عینه در هیچ کتابی موجود نیست و محمودی خلقش کرده و با استادی در داستانش گنجانده. انتخاب ظریف نام سلیمان برای درختی که ابراهیم تنها خریدارِ زیتونهای آن است و گوشوارة گمشدة ماریا که دستِ آخر در دستهای ابراهیم پیدا میشود، همه و همه به داستان لایههای تودرتویی میدهد با معانی پیچیده و لغزان. گرچه داستان حفرههایی دارد که شاید ممیزی آن را پدید آورده باشد.
همین ماریا در داستان " حکایت ماریا و مرد غریبه " عشق روزگارِ جوانی سام، آدم اصلی داستان، است که بارها و بارها به صورتِ دیوِ " علاءالدین و چراغِ جادوی هزارویکشب " بر او ظاهر میشود و در این میان خوانندة حیران میماند که در کجا باید منتظر چه چیزی باشد.
در " از چهارده سالگی میترسم " داستان به معضلی میپردازد که همیشة تاریخ بوده و همیشة تاریخ نادیده گرفته شده است؛ تعرض به بچهها و به خصوص دختربچهها. داستان به خوبی از عهدة ترسیم این معضل و نقاشی آن حس گمشدهای، که شاید هیچ قربانیی نتوانسته تعریفش کند، برآمده است.
نظام و ساختار اجتماعی جهانی هر روز پیچیدهتر میشود و انسانی که بنا به طبیعتش پرسشگر است از پرسیدن و در واقع فکر کردن دست برداشته. جهان آدمیزادگان کوچک و کوچکتر میشود. رسانههای جمعی جهان آدمیان را با اصوات نکرهشان پر کرده و آنها را تهی از فرهنگ و آداب و رسوم خود کردهاند. خلایی که این بیریشهگی پدید آورده آدمی را به ورطة بیزمانی پرتاب کرده است. همه چیز یادآور ناپایداریِ دائمی زندگی است. دیگر احترام به ریشسفیدها و حکیمان هر قوم، خواه " ننهآقا " باشد و خواه " مرادعلی " ، یکی از آدمهای داستانیِ آخرین داستان مجموعه، از میان رفته است. دیگر کسی در پیِ بصیرت نیست. کسی نمیخواهد به یاد آورد که آدمیزاده، از هر قوم و گروهی، حق مقابله با هتکحرمتِ یادبودهای اجدادی و کهنالگوهای فرهنگی خودش را دارد. انگار دیگر مهم نیست حافظة قومی از کف برود و مینماید همه فراموش کردهاند هر قومی که حافظهاش را از دست بدهد خود را دست داده است و شاید محمودی ناخودآگاه خواسته همینها را بگوید. .