Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionدرد دلهاي يك پسر درمانده Emptyدرد دلهاي يك پسر درمانده

more_horiz
سلام

خواهش می کنم همه شو بخون


جواب ردی که به من داده بودی رو چندین بار خوندم و مرور کردم. از طرز بیانت احساس کردم فقط برای این که از دست من راحت بشی اون نوشته ها رو برام فرستادی و گفتی که با یکی دیگه ازدواج کردی.

حالا من برای آخرین حرف، با تو (به عنوان خواهر بزرگترم) درد دل می کنم.

من همون طور که گفتم آدم مقیدی ام و اهل نماز و روزه و هیئتم. آدم عاطفی ای هم هستم و این ویژگیُ کار دستم داده. در ضمن از گناه کردن هم بدم می آد و می ترسم که به گناه بیفتم. درسته که سنم کمه اما به ازدواج نیاز دارم . ولی توانایی مالی در حد ازدواج ندارم. تابستون پارسال با خانواده م صحبت کردم اما منو دست به سر کردند که تو پول و خونه و ... نداری و هنوز داری درس می خونی. گذشت تا تابستون امسال. مجبورشون کردم به خواستگاری برن.(با بدترین وضعیت از نظر مالی«البته برای ازدواج»)

حالا طولانیش نمی کنم. رفتیم خواستگاری و نشد. خودم هم سرد شدم. خب واقعا ازدواج خیلی مشکله.

حالا توی همین مدت یعنی از آخر تابستون پارسال تا الآن دنبال موردی برای ازدواج موقت می گردم و پیدا نمی کنم.نزدیک به یک سال و نیم. درسهام ضعیف شده و زندگیم آشفته. من واقعا تنها ام. و می ترسم: هم از لحاظ عاطفی و روانی و هم از گناه!

نمی دونم این داستان رو شنیدی یا نه:



-----یه مردی بود که خیلی خدا رو عبادت می کرد. از مردم فاصله گرفته بود و توی کوهها و دره ها با خدا راز و نیاز می کرد. اینقدر به خدا نزدیک شده بود که شیاطین در مونده شده بودند و راهی برای گمراه کردنش پیدا نمی کردند. از راه ثروت، مفام، ارتباط با نامحرم... اما اون عابد از همه ی اینها فاصله گرفته بود و به هیچ چیزی فکر نمی کرد. تا این که یه روز یکی از شیطان ها، که خیلی مکار بود گفت :«من این عابد رو با عبادت فریب می دم.» اون شیطان مأمور فریب دادن اون عابد شد. اومد پیش عابد و خودشو شبیه آدما کرد و مشغول عبادت شد. شیطان از بس که عبادت کرد، نظر عابد رو به خودش جلب کرد. عابد به خودش گفت :«این چقدر آدم خوبیه. اصلا ً از راز و نیاز با خدا خسته نمی شه. همه ش خدا رو عبادت می کنه و خسته هم نمی شه. من که خیلی خسته می شم و بعد از عبادت استراحت می کنم. بعضی وقتا غذا می خورم و بعضی وقتا می خوابم. اما این مرد اصلا ً خسته و گرسنه نمی شه. باید یه سری توی کارش باشه.» رفت پیش اون شیطان (که خودشو شبیه یه انسان عابد کرده بود) و پرسید :«تو چه طور به این رتبه رسیدی؟ چرا غذا نمی خوری و خسته نمی شی؟ چی کار کردی که اینقدر به خدا نزدیک شدی؟" شیطان شروع کرد به فریب دادن :«من هم مثل تو آدم خوبی بودم اما عبادتم خیلی کم بود؛ تا این که یه بار مرتکب گناهی شدم. بهد از اون گناه پشیمون شدم و توبه کردم. برای جبران گناهم، خدا رو خیلی عبادت می کنم تا منو ببخشه.» مرد عابد که از حرف شیطان گول خورده بود پرسید :«چه گناهی کردی؟» شیطان گفت :«من زنا کردم. اما حالا هر وقت یاد اون گناه می افتم، بیشتر مشغول عبادت می شم و با خدا راز و نیاز می کنم تا خدا گناه منو ببخشه. اگه تو هم می خوای مثل من اینقدر با خدا راز ونیاز کنی و مقرب درگاهش بشی، همون گناهی رو که من انجام دادم، بکن.» عابد گول خورده گفت :«چه طوری؟ من که نمی دونم چه طور و باچه کسی این گناه رو انجام بدم. تازه، من که پولی ندارم.» شیطان جواب داد :«من یه زنی رو می شناسم که بدکاره س. کارش همینه. آدرسش هم فلان جاس. برو پیشش و بگو من مشتری توام. نگران پول هم نباش؛ این چند درهم رو بگیر و برو سراغ اون زن. بعدش بیا همین جا و توبه کن و با خدا راز ونیار کن.» عابد که از شیطان فریب خورده بود، راهی خونه ی اون زن می شه. خونه رو پیدا می کنه ودر می زنه. زنه می آد پشت در؛ دَرو نیمه باز می کنه و عابد رو می بینه و ازش می شنوه :«من مشتری توام.» زن بدکاره می گه :«تو برای چی اومدی اینجا!؟ هنوز جای خاک روی پیشونیت مونده. این محابن و این شکل و شمائل نشون می ده که تو عبد خدایی. تو اهل این کار نیستی. از اینجا برو؛ نه! من قبول نمی کنم.» اون عابد، حرفای اون کسی که قبلا ً دیده بود (شیطان) رو به زن گفت. «من باید این کارو انجام بدم تا مثل اون بشم.» اما زن بدکاره از پت در این حرفا رو بهش زد :«اون فریبت داده. اون انسان نبود، شیطان گولت زده. برگرد . دنبالش بگرد؛ اگه نبود مطمئن باش باش که شیطانه.» عابد برمی گرده و می فهمه که فریب خورده. فردای اون زوط خدا به پیامبرش وحی می کنه :«یکی از بهترین بنده های من از دنیا رفته. برو و اون شخص رو دفن کن.» پیامبر اون مردم، همه رو جمع می کنه و به سمت خونه ی اون شخص حرکت می کنه. مردم به پیامبرشون می گن :«کجا می ری؟ اینجا که محله ی بدکاره هاس!» مردم این جواب رو از پیامبرشون می شنوند :«خود من هم نمی دونم. این امر، امر خداست.» رسیدند جلوی خونه ی زن بدکاره.«این زن که به گناه معروفه.» به پیامبر اون مردم وحی شد: این زن، یکی از بندگان من رو (که داشت از مسیر حق جدامی شد)، نجات داد و اونو به نزد من برگردوند. دیشب این زن به من گفت :«خدایا! یه عمر گناه تو رو کردم. اما نمی ذارم این بنده ت که عمری همراهت بوده، به واسطه ی من از تو جدا بشه. "این عابد رو به آغوش تو برگردوندم." تو هم از گناه من بگذر.» این زن توبه کرد و از دنیا رفت؛ در حالی که یک انسان رو نجات داده بود. حالا هم جاش توی بهشت منه....------





خب حالا می گی چه ربطی به موضوع داشت. می دونم ربط زیادی نداشت . فقط اینو می خوام بگم:

اون زن نذاشت که اون مرد به گناه بیفته و زندگی شو نجات داد.البته به سبک خودش. نذاشت که از روی پرتگاه سقوط کنه.

[نمی گم من آدم خیلی خوبی ام(که قطعا نیستم) اما روی پرتگاهم. اگه کسی کمکم نکنه ممکنه سقوط کنم.]

من چیز زیادی از شما نخواستم. می گم مثلا دو سه سالی(یا هر قدر که شما می گی) با هم ازدواج موقت داشته باشیم. حتی این قضیه می تونه پنهانی بمونه. فقط بین خودمون و اون کسی که خطبه رو می خونه. توی شناسنامه هم که نمی نویسند. می تونیم فقط روی یه برگه ثبت کنیم.

در ضمن اگه توی این مدت یه خواستگار (برای ازدواج دائم) برای شما پیدا شد من ازتون جدا می شم و شما می تونی با اون شخص ازدواج کنی.

الهام خانوم بیا و دست منو بگیر و نذار از کنار پرتگاه سقوط کنم. قول می دم جبران کنم.

اگه واقعا ازدواج کردی امیدوارم خوشبخت بشی و از خدا بخوای که این نعمت(ازدواج) رو به من هم عطا کنه. از ته قلبت بخوای ها.

اگه هم ازدواج نکردی ازت خواهش می کنم کمکم کنی.

تو رو به مادرم زهرا قسمت می دم کمکم کن.

کمکم کن...





منتظر جوابت هستم

امیدوارم خوش خبر باشی

منتظرم نذاری ها

یا علی

منبع:‌سايتhttp://meisamjalali.blogfa.com/

descriptionدرد دلهاي يك پسر درمانده EmptyRe: درد دلهاي يك پسر درمانده

more_horiz
الهی! من اشتباه کردم. همان گونه که یوسف ع اشتباه نمود. من از غیر تو درخواست کردم. در حالی که تو به حال من آگاه بودی و صدای مرا می شنیدی. ولی من باز هم از اشتباه خود دست بر نداشته ام.

درمانده ام خدایا! تو خود می دانی یک سال و نیم است که از تو خواسته ای دارم و بنا به حکمتت که عین رحمتت می باشد آن را از من دریغ نموده ای. اما من همچنان درخواست خود را از تو تکرار می کنم.

خدایا! به دل شکسته من رحمی بیاور.

الهی! تو می دانی که من همسر آینده ام را انتخاب کرده ام اما مادرم می گوید کمی صبر کن تا دارا شوی. برای همین فعلا از تو چنین درخواستی نموده ام.

خدایا! خواسته ام را به شخصی از بندگانت گفتم که اگر قبول کند زیانی به او نمی رسد.

خدایا! این درست است که مسلمانی و عصمت چیزی غیر هم اند. اما مگر نه این که مسلمان تسلیم امر توست؟ مگر نباید از تو فرمان برم و از گناه دوری گزینم؟

خدایا! مگر بد است کسی خود را شبیه به دوستداران تو کند؟ گر چه این بنده ات هیچ شباهتی به محبان تو ندارد و این را از سر تواضع نمی گویم الهی. این عین حقیقت است و تو خود بهتر می دانی.

خداوندا! پناهم ده.

خدایا! درد دلم را می شنوی؟ هیچ به من نظر می کنی؟ لیاقت نگاه تو را ندارم؟ می دانم. درد دل بسیار است الهی!

خدایا! من فقط از تو درخواست می کنم. باقی همه وسیله اند و خود نیازمند تو.

خدایا! من هیچ گاه خود را در پرتگاه نمی اندازم(چون تو امر نموده ای) و اگر روزی درون آن افتادم چشمان خود را می بندم و خود را به تو می سپارم. فقط به تو.

الهی! تو نیاز بندگانت را دانستی و چیزی به نام "موقت" قرار دادی و بوسیله بندگان نیکت آن را تایید نمودی.
اکنون نیز تو می دانی که من به آن نیاز دارم. یاریم نمی کنی؟

الهی! می خواهی به من الهام کنی که مرا به الهام راهی نیست؟ می دانم.

چون کسی که با خدای خود سخن بگوید (آن هم این چنین) دیگر از نظر خلق جایگاهی ندارد. اما دیگر برایم مهم نیست. من فقط تو را می خواهم و دور نشدن از تو را.

خدایا! سخن بسیار است و این دلم یاری نمی دهد.

الهی با مشکلاتم می سازم و تحمل سختی هایی چون غم تنهایی و ضعف در درسهایم را به دوش می کشم...



هرگاه خداوند بخواهد خیری بر کسی نازل کند حاجت بندگانش را به دست او می سپارد.

descriptionدرد دلهاي يك پسر درمانده EmptyRe: درد دلهاي يك پسر درمانده

more_horiz
من که مطلب خاصی از این بحث و جدل ها و عجزو لابه ها نفهمیدم !

descriptionدرد دلهاي يك پسر درمانده EmptyRe: درد دلهاي يك پسر درمانده

more_horiz
sohailsoltani wrote:
من که مطلب خاصی از این بحث و جدل ها و عجزو لابه ها نفهمیدم !


اتفاقاً من خودمم هيچي نفهميدم فقط خواستم ببينم كه ديگران چه برداشتي مي كنن تا من هم استفاده كنم

descriptionدرد دلهاي يك پسر درمانده EmptyRe: درد دلهاي يك پسر درمانده

more_horiz
من فهمیدم !!!!! ولی نمیگم تا دلتون بسوزه. 11
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply