عاشورا و نه کمتر
عبدالجبار کاکايي
قرار نيست ما با تاريخ زندگي کنيم، قرار نيست شاعر به روايت نوستالژيک گذشته بپردازد بي آنکه نگاهي به امروز خويش داشته باشد. شروع تکامل، حرکت، توسعه، تثبيت در امروز است. اگر بناست حقي ستانده شود، اشکي سترده شود، باري کاسته شود، امروز اين امکان تکرارنشدني را در اختيار ما قرار داده است و ديروز مثل آينه ماشين گاه براي نگريستن کوتاه و مصونيت از خطا. لازم است شاعر ما به عاشورا نگاه کند و ببيند قيام هاي تاريخي چون عاشورا را که به قتل و غارت آزادگان انجاميد اما نشانه يي و دليلي روشن از خود به جاي گذاشت تا کانون آينه هاي نگاه ها باشد در زمان ها. قرار نيست ما شاعران تاريخ روايت کنيم و حکمت بياموزانيم بلکه بناست از تاريخ و حکمت براي بيان حقيقت استفاده کنيم؛ حقيقتي که بالاتر از افلاطون است. عاشورا به ما ياد مي دهد در شعرهايمان مسامحه با ستم و زورگويي را فراموش کنيم و آدم هايي براي وضعيت ها و فرصت هاي منفعت جويي نباشيم. شعرمان عيار داشته باشد و جراحت دل ها را مرهم بگذارد. شاعري که در فرصت هاي برآمده زبان در کام مي کشد و سکوت پيشه مي کند گريزنده از مقام امتحان است و بر باددهنده و تاراج کننده هزينه وجدان يک ملت. عاشورا تابلوي نفيس امکاني گسترده براي انسان ماندن است پيش روي مردمي که به آن عشق مي ورزند. عاشورا بايد در شعرهايمان ترجمه شود. دلالت ها و قرينه هاي عاشورا در همه زمان ها کمابيش هستند همان گونه که زمين بي حجت نمي ماند، بي ستم هم نخواهد ماند الا در روز روزها، روز مبادا. و قرار نيست که ما صبور و ساکت امکان حسيني شدن و زينبي شدن را در روح مان به تحليل بريم و به وسوسه منفعت جويانه عقل زندگي طلب و آرامش خواه معين عيش حاکمان و امين وضع محرومان باشيم. عقل سرخ فرا مي خواندمان. صداي گلوي بريده يي که رساترين صداي تاريخ شد مي جويدمان تا فرصت ها را دريابيم.
عبدالجبار کاکايي
قرار نيست ما با تاريخ زندگي کنيم، قرار نيست شاعر به روايت نوستالژيک گذشته بپردازد بي آنکه نگاهي به امروز خويش داشته باشد. شروع تکامل، حرکت، توسعه، تثبيت در امروز است. اگر بناست حقي ستانده شود، اشکي سترده شود، باري کاسته شود، امروز اين امکان تکرارنشدني را در اختيار ما قرار داده است و ديروز مثل آينه ماشين گاه براي نگريستن کوتاه و مصونيت از خطا. لازم است شاعر ما به عاشورا نگاه کند و ببيند قيام هاي تاريخي چون عاشورا را که به قتل و غارت آزادگان انجاميد اما نشانه يي و دليلي روشن از خود به جاي گذاشت تا کانون آينه هاي نگاه ها باشد در زمان ها. قرار نيست ما شاعران تاريخ روايت کنيم و حکمت بياموزانيم بلکه بناست از تاريخ و حکمت براي بيان حقيقت استفاده کنيم؛ حقيقتي که بالاتر از افلاطون است. عاشورا به ما ياد مي دهد در شعرهايمان مسامحه با ستم و زورگويي را فراموش کنيم و آدم هايي براي وضعيت ها و فرصت هاي منفعت جويي نباشيم. شعرمان عيار داشته باشد و جراحت دل ها را مرهم بگذارد. شاعري که در فرصت هاي برآمده زبان در کام مي کشد و سکوت پيشه مي کند گريزنده از مقام امتحان است و بر باددهنده و تاراج کننده هزينه وجدان يک ملت. عاشورا تابلوي نفيس امکاني گسترده براي انسان ماندن است پيش روي مردمي که به آن عشق مي ورزند. عاشورا بايد در شعرهايمان ترجمه شود. دلالت ها و قرينه هاي عاشورا در همه زمان ها کمابيش هستند همان گونه که زمين بي حجت نمي ماند، بي ستم هم نخواهد ماند الا در روز روزها، روز مبادا. و قرار نيست که ما صبور و ساکت امکان حسيني شدن و زينبي شدن را در روح مان به تحليل بريم و به وسوسه منفعت جويانه عقل زندگي طلب و آرامش خواه معين عيش حاکمان و امين وضع محرومان باشيم. عقل سرخ فرا مي خواندمان. صداي گلوي بريده يي که رساترين صداي تاريخ شد مي جويدمان تا فرصت ها را دريابيم.