ايرانيان و سوگواري فرزند پيامبر(ص)
صادق آئينه وندہ
وکانما بک يابن بنت محمد
قتلوا جهاداً عامدين رسولا
قتلوک عطشاناً ولم يترقبوا
في قتلک التاويل و التنزيلا
و يکبرون بان قتلت وانما
قتلوا بک التکبير و التهليلا
- اي فرزند دختر پيامبر خدا محمد(ص) در حقيقت با شهادت تو آشکارا پيامبر را کشتند،
- تشنه لب شهيدت کردند و در اين کار رعايت آيات تاويل و تنزيل کتاب خدا هم نکردند،
- بانگ تکبير سر مي دهند که تو کشته شده يي، در حقيقت بايد گفت با کشتن تو تکبر و تهليل غذکر لااله الااللهف را کشتند،
اين اشعار از خالدبن معدان است، شاعر تيزهوش که ژرف کاوانه عمق فاجعه شهادت امام حسين(ع) را ترسيم مي کند.
در اين مقاله در دو بخش سخن خواهيم راند و قلم خواهيم چرخاند؛ 1- جامعه اسلامي پس از نيم قرن.
2- راز تمسک ما به خاندان پيامبر(ص).
نخست بر جامعه اسلامي چه گذشت که پس از 50 سال فرزندان وحي به دست گرگاني در کربلا پاره پاره شدند که به نام جدشان بر اريکه قدرت تکيه زده و در ميان عوام در انداخته بودند که؛ «قتل الحسين بسيف جده» (حسين(ع) با شمشير جدش پيامبر خدا(ص) کشته شد،)
در اين نبرد دو اردوگاه مشخص و دو دسته از مردمان که هر کدام به اسلام چنگ مي زدند، معين شدند؛ اردوگاه فضيلت و اردوگاه رذيلت، آوردگاه عظمت و آوردگاه قدرت. در اردوگاه فرزند پيامبر(ص) جز زيبايي، تعالي، حريت، حق مداري و حق پرستي چيزي به چشم نمي خورد و در اردوگاه مقابل دو دسته انسان مسخ شده قدرت در قامتي حقير رخ مي نمايند؛ دسته اول معامله گران دنيا و شريکان قدرتند و دسته دوم سگان شکاري شکارگاه ارباب که نان از خون مي خورند و حقيرانه پوزه در پيکر فضيلت مي کنند و با رذيلت اعاشه مي کنند.
دسته اول، معامله گران و مشاوران سياسي اند و نان قدرت را به تهديد و تقابل مي خورند و چون دو گرگ رقيب از بيم به هم پشت نمي کنند. دنيا را مي خواهند و به آن چنگ مي زنند و به نام دين دنيا را مي جويند و براي دنيا دين را مي شويند. شيفتگان جيفه دنيايند و نان دين مي خورند و براي استمرار دنيايشان شکم مي درند و حلقوم فضيلت را مي جوند. نقطه اتصال و ناحيه اشتراک شان با سلطان منفعت است و بس و هيچ گاه به هم اعتماد ندارند.
اين دسته که ملازم سلطان اند مزاحم قدرت هم هستند، دژخيم اند و پلشت و پست و به تهديد تمکين مي کنند و به ندرت تضمين مي دهند.
يکي از سخنگويان اين دسته مي گويد؛ «اللهم ان عذبتني بعد طاعتي لخليفتک يزيدبن معاويه و قتل اهل الحده فاني اذاً لشقي» (تاريخ يعقوبي)
(خدايا اگر مرا پس از اطاعت از خليفه ات يزيدبن معاويه و کشتار اهل حره عذاب کني، حقيقتاً من بيچاره ام،)
و در دم مرگ مي گويد؛ «الحمدلله الذي شفا صدري من قتل اهل الخلاف القديم و النفاق العظيم.» (سپاس خدا را که با قتل مخالفان ديرين و منافقان بزرگ غانصارف، آتش کينه در سينه ام آرام گرفت و دلم تشفي يافت،)
سخن اين دولتمرد دستگاه اموي را ببينيد که پر از تناقض و تضاد است و حتي خود نمي داند براي اطاعت خليفگان اموي آدم مي کشد و حرم رسول خدا را حرمت مي شکند و عرض مسلمين را مباح مي شمارد يا براي کينه هاي ديرينه جنوب و شمال که امروز با زر و سيم و از جنس مال و منال رخ نموده و چهره گشوده است؟
در حقيقت روزي که معاويه به عراق و حجاز مي رفت و دم از مشارکت در غنيمت و مواکله در اطاعت و قدرت و مشاربه با رعيت مي زد، تيزهوشان مي دانستند که روزي کار به مجالده غشمشيرفهم خواهد کشيد.
و امروز آن زمان فرا رسيده بود که حاکمان اموي عريان تر و بي محاباتر سخن بگويند و به نان و نام برکشند يا بکشند؛ «نحن کالزمان، من ارتفعناه ارتفع و من اتضعنا اتضع» (ما چون بخت به قدرت بسته ايم هر که را برکشيم برآيد و هر که را فروکشيم فرو افتد،)
اين همان مال و قدرت بود که اميرالمومنين پيشتر درباره ازدواج ناميمون آن دو به امت اسلامي هشدار داده بود و حاکم دست يافته بر اين قدرت و چنگ افکنده بر اين مال را انذار کرده بود که بي تهذيب و بي تعليم نفس، به آتش در افتد و بتگري بيش نخواهد بود.
و اما دسته دوم در اردوگاه اموي، حقيران بي مايه و دشمنان فضيلت و دون پايه اند. در حقيقت حقد ارباب فضيلت دارند و دشمنان انسانيت اند.
شأن شرکت در قدرت ندارند، از اين رو شانه بر خاک مي سايند و بندگان مال اند تا به واسطه دلالان قدرت به آنان نواله يي برسد.
نمونه اينان شمربن ذي الجوشن، شبث بن ربعي و عمر سعداند.
اينان سران تقلب، تذبذب، ترديد، تخاذل و تواکل اند و در شهرهاي شام و عراق موج مي زدند و موج آن به حجاز هم رسيده بود.
کين اينان متوجه دين و دينداري بود و فضيلت و عظمت را نشان گرفته بودند. اين کين و جدايي از دين از آنان انسان هاي مشوه با سرشتي مسموم ساخته بود که چون موم در دست ارباب قدرت نرم بودند. با مهياي چنين اردوگاهي که اموال فتوحات آن را هر روز فربه تر کرده بود و امروز دلال رحله الشتاء و الصيف را به عنوان حاکم بر آن گمارده بود، مي توان تصور کرد که در کربلا آن برود که رفت و در مدينه آن بشود که شد.
عبيدالله زياد که 28 سال بيش سن نداشت با آن سابقه خانوادگي آن سان که همه مي شناختند، بزرگ شده يي در فساد و تباهي و آدمکشي و قدرت گستري برکشيده بي ريشه يي که حتي در محاوره پيش خلق خدا به سخره گرفته مي شد، بي مايه يي که به خوش رقصي و آدمکشي پا بر شانه شهرهاي اسلامي نهاده و حاکم عراق و ايران شده بود حتي نمي توانست جمله يي ساده را به فصاحت بر زبان آرد و به جاي «اشهروا سيوفکم» مي گفت؛ «افتحوا سيوفکم» يزيدبن مفرغ حميري شاعر عرب در اين باره گفته است؛
و يوم فتحت سيفک من بعيد
اضعت و کل امرک للضياع
(از آن روز که شمشيرت از دور از غلاف در آوردي، کار ملک را به ويراني کشيدي و همه کارت خرابکاري و ويرانگري است،)
اين اردوگاه اموي بود با دو دسته عامل از دولتمرد و نان به مزد که برشمرديم. اکنون اينان کمر به نابودي بنيان دين و سست کردن ارکان آن بسته بودند. اينجاست که پدران هوشمند و ديندار ما از سر تدبير و تعقل به انتخابي بايد دست مي زدند تا ارتباط شان را با دين نگسلند و مجد و عظمت ديرين را لگدمال خشونت بدويان تازه به دوران رسيده نکنند.
در حقيقت به تعبير شاعر بلندآ وازه ديلم شاگرد شريف رضي در حالي که بايد به تمدن و مديريت و دانش پروري شان چنگ مي زدند از برکات اين دين آسماني و از رحيق معرفت و معنويت آن بهره مي گرفتند.
قد قبست الدين من خير نبي
و قبست المجد عن خير أب
(من دين را از بهترين پيامبر(ص) و مجد و بزرگي را از بهترين پدر غخسروف به ارث برده ام.)
ما ايرانيان اسلام را از صميم جان برگزيديم ولي به مرام هاي نژادپرستانه و مشي هاي ارباب مآبانه امويان و عباسيان وقعي ننهاديم. دين خدا را برگزيديم بي آنکه ديني از عربان را بر دوش کشيم. به وادي معرفت و فتح دل ها که رهاورد پيامبر خدا و خاندان برگزيده اش بود، روي نهاديم و دل سپرديم.
از نگاه نجديان خشن و شميرکشان بي بصيرت تن زديم.
آنها زمين مي گشودند و ما به دنبال کساني بوديم تا دل شکسته و آزرده را بگشايند. ما فتح دل مي خواستيم در حالي که آنها به دنبال فتح سرزمين بودند.
به راستي چه کساني مي توانستند اين مردمان متمدن و اين اهالي امپراتوري بزرگ پارس را که بيش از 25 قرن هوشمندانه بر اقوام و زبان ها و فرهنگ ها حکم رانده بودند، به اين دين جديد تسليم گردانند؟
ما اسلام را پذيرفتيم و تسليم شديم و سلام گفتيم و از گذشته گسستيم و به اين دين جديد پيوستيم و دل بستيم. گرچه پيام آور اردوي مسلمانان در عراق در برابر فرمانده سپاه ساساني از آزادي بندگان خدا و بيرون کشيدن انسان ها از تنگي دنيايي که برايشان ساخته و پرداخته اند و باز گشودن راه دادگري در اسلام در حين معرکه سخن گفت، ولي در حقيقت ما به دنبال دلبران دلربا بوديم تا از سر معرفت و از در رحمت بر ما فرو ريزند.
کساني بايد به ما اطمينان مي دادند و بر روي ما دريچه نوي از آفاق معرفت مي گشودند تا از سير دين جديد و سيره پيام آور و جانشينان و مروجان آن بيشتر آگاه مي شديم.
ما از 25 قرن تمدن و فرهنگ و مديريت و رهاورد به سادگي نمي گذشتيم، اگر چيزي از دست مي داديم بايد بهتر از آن به چنگ مي آورديم.
ديري نپاييد که امويان از پي راشدون حاکم شدند و نشان دادند که خوي اعرابي دارند و فکر بدوي. گرچه از برکات جهاد و اخلاص و ايثار مومنان مسلمان، امروز دستمايه يي براي سلطه بر جهان و از جمله ما فراهم کرده بودند و اينان اکنون سلطه بر يک شهر کوچک چندقبيله يي را که حاصل پيمان هاي عربان حجاز بود تبديل به سلطه بر دو امپراتوري بزرگ کرده بودند بي آنکه صلاحيت هاي مناسب را کسب کرده و دستمايه کار خويش کرده باشند.
دريافتيم که اينان نه دل دارند و نه دل مي برند پس آن دلبران دلربا کجايند؟ رو به در خانه پيامبر آورديم و بر آستان علي(ع) و فاطمه(س) و فرزندان فرخنده کردارشان زانو زديم.
جور اين خليفگان دمار از ما در آورد و ما درد دل و شکوه به آل علي(ع) برديم تا از معرفت شان ما را سيراب کنند. به وصي صفي پناه برديم تا از صفاي دانش و کرامت و عدالتش بهره ببريم.
در يک کلام به آل علي(ع) پيوستيم و از خليفگان رستيم.
اينان با کرامت باطني و وفاي انساني از اسلام نجدي نجات مان دادند و دريچه آفاق بستان علوي را بر رويمان گشودند و ما با اسلام علوي و حسيني آشنا شديم. در اسلام سرخ حسيني دريافتيم که همه سرخي اين دين مبين براي نجات انسان و تعالي روح او است و نويد صفا و صلح و امنيت دارد. چون به خاندان علي(ع) چنگ زديم از خشونت بدويان و نفاق اعرابيان و ارتداد باج خواهان قبيله يي در امان مانديم و به اردوگاه معرفت، ايثار، کرامت، عزت و آزادي درآمديم.
اينجا اردوگاهي بود که کساني چون امام حسين(ع) در آن بودند که گردن فرازان روزگار بسان حربن يزيد رياحي بر آستانش سر تعظيم فرود آورده و شمشير انداخته و تسليم شده و با يک عزم از اردوگاه ضلالت به مامن عزت و کرامت در آمده بودند.
اين اردوگاه به تعبير راوي سپاه دشمن، مردانش از مفسران قرآن، عقبه ديده و ابتلا کشيده بودند و براي رسيدن به فوز و فلاح و زدودن ستم و پلشتي از روي خاک، مرگ شرافتمندانه را برگزيدند و از آن به مثابه پلي ياد کردند که جهان ناسوت را به لاهوت گره مي زدند و انسان خاکي را تا اوج افلاک برمي کشد.
ما خاندان پيامبر(ص) و علي را مامن خصال و وادي وصال مي شناسيم و قرن ها است که دست در دستگيره استوار اين خانه زده ايم.
امروز هويت ما ايرانيان مسلمان با ارادت مان به خاندان پيامبر(ص) گره خورده و رابطه معناداري يافته است.
در زير علم سرفرازي که در آن به ذکر مصائب امام حسين(ع) پرداخته مي شود، اقوام ايراني از هر زبان و لهجه و حتي اديان و مذاهب از ترک و کرد و لر و بلوچ و فارس و عرب گرد مي آيند و با بياني که همه با آن آشناييم از رنج ها و ستم هايي که براي دفاع آن حضرت از دين خدا برايشان هموار شده، ياد مي کنند.ما در اينجا به نقطه اشتراکي مي رسيم که جوهر هويت و وحدت ما است و آن گره خوردن هم ديني، هم عصري و همفکري و هم سرنوشتي ما با هم است. و اين همان وحدت و هويت ديرمان ما ايرانيان است که از ظهور اسلام به اين سو رقم خورده است.
نسل عزيز و هم ميهنان گرانقدر اين نعمت را پاس دارند و سخنرانان، واعظان، منبريان و مداحان حضرت امام حسين(ع) با زباني فخيم و ادبياتي مناسب عصر و نسل، جوهر اين ارزش ملي و ديني را به نسل ها انتقال دهند.
تهران اول محرم الحرام 1431
*استاد تاريخ اسلام دانشگاه تربيت مدرس
صادق آئينه وندہ
وکانما بک يابن بنت محمد
قتلوا جهاداً عامدين رسولا
قتلوک عطشاناً ولم يترقبوا
في قتلک التاويل و التنزيلا
و يکبرون بان قتلت وانما
قتلوا بک التکبير و التهليلا
- اي فرزند دختر پيامبر خدا محمد(ص) در حقيقت با شهادت تو آشکارا پيامبر را کشتند،
- تشنه لب شهيدت کردند و در اين کار رعايت آيات تاويل و تنزيل کتاب خدا هم نکردند،
- بانگ تکبير سر مي دهند که تو کشته شده يي، در حقيقت بايد گفت با کشتن تو تکبر و تهليل غذکر لااله الااللهف را کشتند،
اين اشعار از خالدبن معدان است، شاعر تيزهوش که ژرف کاوانه عمق فاجعه شهادت امام حسين(ع) را ترسيم مي کند.
در اين مقاله در دو بخش سخن خواهيم راند و قلم خواهيم چرخاند؛ 1- جامعه اسلامي پس از نيم قرن.
2- راز تمسک ما به خاندان پيامبر(ص).
نخست بر جامعه اسلامي چه گذشت که پس از 50 سال فرزندان وحي به دست گرگاني در کربلا پاره پاره شدند که به نام جدشان بر اريکه قدرت تکيه زده و در ميان عوام در انداخته بودند که؛ «قتل الحسين بسيف جده» (حسين(ع) با شمشير جدش پيامبر خدا(ص) کشته شد،)
در اين نبرد دو اردوگاه مشخص و دو دسته از مردمان که هر کدام به اسلام چنگ مي زدند، معين شدند؛ اردوگاه فضيلت و اردوگاه رذيلت، آوردگاه عظمت و آوردگاه قدرت. در اردوگاه فرزند پيامبر(ص) جز زيبايي، تعالي، حريت، حق مداري و حق پرستي چيزي به چشم نمي خورد و در اردوگاه مقابل دو دسته انسان مسخ شده قدرت در قامتي حقير رخ مي نمايند؛ دسته اول معامله گران دنيا و شريکان قدرتند و دسته دوم سگان شکاري شکارگاه ارباب که نان از خون مي خورند و حقيرانه پوزه در پيکر فضيلت مي کنند و با رذيلت اعاشه مي کنند.
دسته اول، معامله گران و مشاوران سياسي اند و نان قدرت را به تهديد و تقابل مي خورند و چون دو گرگ رقيب از بيم به هم پشت نمي کنند. دنيا را مي خواهند و به آن چنگ مي زنند و به نام دين دنيا را مي جويند و براي دنيا دين را مي شويند. شيفتگان جيفه دنيايند و نان دين مي خورند و براي استمرار دنيايشان شکم مي درند و حلقوم فضيلت را مي جوند. نقطه اتصال و ناحيه اشتراک شان با سلطان منفعت است و بس و هيچ گاه به هم اعتماد ندارند.
اين دسته که ملازم سلطان اند مزاحم قدرت هم هستند، دژخيم اند و پلشت و پست و به تهديد تمکين مي کنند و به ندرت تضمين مي دهند.
يکي از سخنگويان اين دسته مي گويد؛ «اللهم ان عذبتني بعد طاعتي لخليفتک يزيدبن معاويه و قتل اهل الحده فاني اذاً لشقي» (تاريخ يعقوبي)
(خدايا اگر مرا پس از اطاعت از خليفه ات يزيدبن معاويه و کشتار اهل حره عذاب کني، حقيقتاً من بيچاره ام،)
و در دم مرگ مي گويد؛ «الحمدلله الذي شفا صدري من قتل اهل الخلاف القديم و النفاق العظيم.» (سپاس خدا را که با قتل مخالفان ديرين و منافقان بزرگ غانصارف، آتش کينه در سينه ام آرام گرفت و دلم تشفي يافت،)
سخن اين دولتمرد دستگاه اموي را ببينيد که پر از تناقض و تضاد است و حتي خود نمي داند براي اطاعت خليفگان اموي آدم مي کشد و حرم رسول خدا را حرمت مي شکند و عرض مسلمين را مباح مي شمارد يا براي کينه هاي ديرينه جنوب و شمال که امروز با زر و سيم و از جنس مال و منال رخ نموده و چهره گشوده است؟
در حقيقت روزي که معاويه به عراق و حجاز مي رفت و دم از مشارکت در غنيمت و مواکله در اطاعت و قدرت و مشاربه با رعيت مي زد، تيزهوشان مي دانستند که روزي کار به مجالده غشمشيرفهم خواهد کشيد.
و امروز آن زمان فرا رسيده بود که حاکمان اموي عريان تر و بي محاباتر سخن بگويند و به نان و نام برکشند يا بکشند؛ «نحن کالزمان، من ارتفعناه ارتفع و من اتضعنا اتضع» (ما چون بخت به قدرت بسته ايم هر که را برکشيم برآيد و هر که را فروکشيم فرو افتد،)
اين همان مال و قدرت بود که اميرالمومنين پيشتر درباره ازدواج ناميمون آن دو به امت اسلامي هشدار داده بود و حاکم دست يافته بر اين قدرت و چنگ افکنده بر اين مال را انذار کرده بود که بي تهذيب و بي تعليم نفس، به آتش در افتد و بتگري بيش نخواهد بود.
و اما دسته دوم در اردوگاه اموي، حقيران بي مايه و دشمنان فضيلت و دون پايه اند. در حقيقت حقد ارباب فضيلت دارند و دشمنان انسانيت اند.
شأن شرکت در قدرت ندارند، از اين رو شانه بر خاک مي سايند و بندگان مال اند تا به واسطه دلالان قدرت به آنان نواله يي برسد.
نمونه اينان شمربن ذي الجوشن، شبث بن ربعي و عمر سعداند.
اينان سران تقلب، تذبذب، ترديد، تخاذل و تواکل اند و در شهرهاي شام و عراق موج مي زدند و موج آن به حجاز هم رسيده بود.
کين اينان متوجه دين و دينداري بود و فضيلت و عظمت را نشان گرفته بودند. اين کين و جدايي از دين از آنان انسان هاي مشوه با سرشتي مسموم ساخته بود که چون موم در دست ارباب قدرت نرم بودند. با مهياي چنين اردوگاهي که اموال فتوحات آن را هر روز فربه تر کرده بود و امروز دلال رحله الشتاء و الصيف را به عنوان حاکم بر آن گمارده بود، مي توان تصور کرد که در کربلا آن برود که رفت و در مدينه آن بشود که شد.
عبيدالله زياد که 28 سال بيش سن نداشت با آن سابقه خانوادگي آن سان که همه مي شناختند، بزرگ شده يي در فساد و تباهي و آدمکشي و قدرت گستري برکشيده بي ريشه يي که حتي در محاوره پيش خلق خدا به سخره گرفته مي شد، بي مايه يي که به خوش رقصي و آدمکشي پا بر شانه شهرهاي اسلامي نهاده و حاکم عراق و ايران شده بود حتي نمي توانست جمله يي ساده را به فصاحت بر زبان آرد و به جاي «اشهروا سيوفکم» مي گفت؛ «افتحوا سيوفکم» يزيدبن مفرغ حميري شاعر عرب در اين باره گفته است؛
و يوم فتحت سيفک من بعيد
اضعت و کل امرک للضياع
(از آن روز که شمشيرت از دور از غلاف در آوردي، کار ملک را به ويراني کشيدي و همه کارت خرابکاري و ويرانگري است،)
اين اردوگاه اموي بود با دو دسته عامل از دولتمرد و نان به مزد که برشمرديم. اکنون اينان کمر به نابودي بنيان دين و سست کردن ارکان آن بسته بودند. اينجاست که پدران هوشمند و ديندار ما از سر تدبير و تعقل به انتخابي بايد دست مي زدند تا ارتباط شان را با دين نگسلند و مجد و عظمت ديرين را لگدمال خشونت بدويان تازه به دوران رسيده نکنند.
در حقيقت به تعبير شاعر بلندآ وازه ديلم شاگرد شريف رضي در حالي که بايد به تمدن و مديريت و دانش پروري شان چنگ مي زدند از برکات اين دين آسماني و از رحيق معرفت و معنويت آن بهره مي گرفتند.
قد قبست الدين من خير نبي
و قبست المجد عن خير أب
(من دين را از بهترين پيامبر(ص) و مجد و بزرگي را از بهترين پدر غخسروف به ارث برده ام.)
ما ايرانيان اسلام را از صميم جان برگزيديم ولي به مرام هاي نژادپرستانه و مشي هاي ارباب مآبانه امويان و عباسيان وقعي ننهاديم. دين خدا را برگزيديم بي آنکه ديني از عربان را بر دوش کشيم. به وادي معرفت و فتح دل ها که رهاورد پيامبر خدا و خاندان برگزيده اش بود، روي نهاديم و دل سپرديم.
از نگاه نجديان خشن و شميرکشان بي بصيرت تن زديم.
آنها زمين مي گشودند و ما به دنبال کساني بوديم تا دل شکسته و آزرده را بگشايند. ما فتح دل مي خواستيم در حالي که آنها به دنبال فتح سرزمين بودند.
به راستي چه کساني مي توانستند اين مردمان متمدن و اين اهالي امپراتوري بزرگ پارس را که بيش از 25 قرن هوشمندانه بر اقوام و زبان ها و فرهنگ ها حکم رانده بودند، به اين دين جديد تسليم گردانند؟
ما اسلام را پذيرفتيم و تسليم شديم و سلام گفتيم و از گذشته گسستيم و به اين دين جديد پيوستيم و دل بستيم. گرچه پيام آور اردوي مسلمانان در عراق در برابر فرمانده سپاه ساساني از آزادي بندگان خدا و بيرون کشيدن انسان ها از تنگي دنيايي که برايشان ساخته و پرداخته اند و باز گشودن راه دادگري در اسلام در حين معرکه سخن گفت، ولي در حقيقت ما به دنبال دلبران دلربا بوديم تا از سر معرفت و از در رحمت بر ما فرو ريزند.
کساني بايد به ما اطمينان مي دادند و بر روي ما دريچه نوي از آفاق معرفت مي گشودند تا از سير دين جديد و سيره پيام آور و جانشينان و مروجان آن بيشتر آگاه مي شديم.
ما از 25 قرن تمدن و فرهنگ و مديريت و رهاورد به سادگي نمي گذشتيم، اگر چيزي از دست مي داديم بايد بهتر از آن به چنگ مي آورديم.
ديري نپاييد که امويان از پي راشدون حاکم شدند و نشان دادند که خوي اعرابي دارند و فکر بدوي. گرچه از برکات جهاد و اخلاص و ايثار مومنان مسلمان، امروز دستمايه يي براي سلطه بر جهان و از جمله ما فراهم کرده بودند و اينان اکنون سلطه بر يک شهر کوچک چندقبيله يي را که حاصل پيمان هاي عربان حجاز بود تبديل به سلطه بر دو امپراتوري بزرگ کرده بودند بي آنکه صلاحيت هاي مناسب را کسب کرده و دستمايه کار خويش کرده باشند.
دريافتيم که اينان نه دل دارند و نه دل مي برند پس آن دلبران دلربا کجايند؟ رو به در خانه پيامبر آورديم و بر آستان علي(ع) و فاطمه(س) و فرزندان فرخنده کردارشان زانو زديم.
جور اين خليفگان دمار از ما در آورد و ما درد دل و شکوه به آل علي(ع) برديم تا از معرفت شان ما را سيراب کنند. به وصي صفي پناه برديم تا از صفاي دانش و کرامت و عدالتش بهره ببريم.
در يک کلام به آل علي(ع) پيوستيم و از خليفگان رستيم.
اينان با کرامت باطني و وفاي انساني از اسلام نجدي نجات مان دادند و دريچه آفاق بستان علوي را بر رويمان گشودند و ما با اسلام علوي و حسيني آشنا شديم. در اسلام سرخ حسيني دريافتيم که همه سرخي اين دين مبين براي نجات انسان و تعالي روح او است و نويد صفا و صلح و امنيت دارد. چون به خاندان علي(ع) چنگ زديم از خشونت بدويان و نفاق اعرابيان و ارتداد باج خواهان قبيله يي در امان مانديم و به اردوگاه معرفت، ايثار، کرامت، عزت و آزادي درآمديم.
اينجا اردوگاهي بود که کساني چون امام حسين(ع) در آن بودند که گردن فرازان روزگار بسان حربن يزيد رياحي بر آستانش سر تعظيم فرود آورده و شمشير انداخته و تسليم شده و با يک عزم از اردوگاه ضلالت به مامن عزت و کرامت در آمده بودند.
اين اردوگاه به تعبير راوي سپاه دشمن، مردانش از مفسران قرآن، عقبه ديده و ابتلا کشيده بودند و براي رسيدن به فوز و فلاح و زدودن ستم و پلشتي از روي خاک، مرگ شرافتمندانه را برگزيدند و از آن به مثابه پلي ياد کردند که جهان ناسوت را به لاهوت گره مي زدند و انسان خاکي را تا اوج افلاک برمي کشد.
ما خاندان پيامبر(ص) و علي را مامن خصال و وادي وصال مي شناسيم و قرن ها است که دست در دستگيره استوار اين خانه زده ايم.
امروز هويت ما ايرانيان مسلمان با ارادت مان به خاندان پيامبر(ص) گره خورده و رابطه معناداري يافته است.
در زير علم سرفرازي که در آن به ذکر مصائب امام حسين(ع) پرداخته مي شود، اقوام ايراني از هر زبان و لهجه و حتي اديان و مذاهب از ترک و کرد و لر و بلوچ و فارس و عرب گرد مي آيند و با بياني که همه با آن آشناييم از رنج ها و ستم هايي که براي دفاع آن حضرت از دين خدا برايشان هموار شده، ياد مي کنند.ما در اينجا به نقطه اشتراکي مي رسيم که جوهر هويت و وحدت ما است و آن گره خوردن هم ديني، هم عصري و همفکري و هم سرنوشتي ما با هم است. و اين همان وحدت و هويت ديرمان ما ايرانيان است که از ظهور اسلام به اين سو رقم خورده است.
نسل عزيز و هم ميهنان گرانقدر اين نعمت را پاس دارند و سخنرانان، واعظان، منبريان و مداحان حضرت امام حسين(ع) با زباني فخيم و ادبياتي مناسب عصر و نسل، جوهر اين ارزش ملي و ديني را به نسل ها انتقال دهند.
تهران اول محرم الحرام 1431
*استاد تاريخ اسلام دانشگاه تربيت مدرس