نگاهي به اختلال رفتاري سوءظن
من به همه شك دارم!
وقتي با آن لهجه شيرين مخصوص به خودش صدا را پايين ميآورد و يواشكي شوهرش را نشان ميدهد و ميگويد كه «دلش كثيف است» غمي بزرگ در دل اطرافيان مينشيند و سنگيني روزهاي تلخي كه ميتوانست شيرين باشد به يادشان ميآيد.
چادرش را خيلي سفت دور صورت پيچيده، طوري كه چروكهاي دورچشم را عميقتر كرده است؛ همين چين و شكنها را نشان ميدهد و ميگويد از وقتي يادش ميآيد شوهرش هميشه سايه به سايه دنبالش بوده و مثل دختري كه قرار نيست هيچ وقت بزرگ شود همه چيز را به او ديكته ميكرده است.
اينجا نرو، چرا رفتي؟ چرا نرفتي؟ نگاهت كجا بود؟ از من بد ميگفتي؟ چه نقشهاي داري؟ چرا تنها ميروي؟ به صلاحت است كه من هم بيايم، كسي داشت نگاهت ميكرد؟ با فلاني خيلي ميخندي، در خانه بماني خيالم راحتتر است، در خانه را كه قفل كنم امنيت بيشتر ميشود و هزار جور حرف ديگر.
او همه اينها را مو به مو تعريف ميكند و آهي ميكشد كه يعني هيچ لذتي از زندگي نبردهام. اگر خوب به دور و برمان نگاه كنيم زيادند كساني كه وقتي پاي حرفشان مينشيني از سايه سنگين نگاههاي بدبينانهاي ميگويند كه هميشه آنها را پاييدهاند و غل و زنجيرهايي نامريي به دست و پايشان بستهاند.
فرقي نميكند كه يك آدم بدبين چه نسبتي با ما داشته باشد چون او هر كسي كه باشد به هر حال گذران دقايق با او كه سوءظن از چشمهايش ميبارد هم تلخ و هم سخت است، مخصوصا اگر گريزي از او نباشد.
بدبيني، زن و مرد نميشناسد و ميتواند به جان هر كسي بيفتد تا آنجا كه او را تبديل به دوربيني كند كه همواره در حال كنترل كردن ديگران است.افراد شكاك و بدبين شايد خودشان ندانند ولي آنها آدمهاي كسالتآوري هستند كه با توجيهات بيمنطقشان فقط غم را به دل ديگران مينشانند.
ماحصل زندگي، حركت و تكامل در بستر زندگي گروهي است اما وقتي پاي بدگماني به آن باز ميشود اعتمادها در هم ميشكند و پيوندها ميگسلد. آنان كه در علم روانشناسي حرفي براي گفتن دارند هم نوا با هم بر اين اعتقادند كه در جمعي كه ديدگاه منفي و گمانهزنيهاي بيدليل در مورد ديگران امري عادي و رايج است دوستي و محبت از ميان آنها رخت ميبندد و غيبتها شروع ميشود.
كسي كه سوءظن دارد ذهنش پر است از افكار منفي كه اگرچه تير اين افكار را به سمت ديگران نشانه ميگيرد ولي ندانسته به جنگ خود بلند شده است همان چيزي كه در روانشناسي اينطور تعبير ميشود كه اگر ما به طور مداوم انديشههاي منفي را در سر بپرورانيم و از كاه، كوهي بسازيم چيزي نميگذرد كه اين افكار بر ما مسلط ميشوند و بيآنكه بدانيم بخش زيادي از تواناييهايمان به هدر ميرود.
همين ميشود كه ما مغلوب جنگي خودخواسته ميشويم كه بيحوصلگي، افسردگي، عصبانيت و ناتواني در لذت بردن از زندگي تنها عايدي آن است.
به همين جهت است كه هيچكس ترديدي ندارد كه بدبيني سرچشمه بسياري از ناراحتيهاي رواني و سببساز اصلي اضطراب و نگراني است چون كسي كه به همه شك دارد نخست خودش انساني غمگين و خودخور ميشود و سپس سعي ميكند اطرافيان را هم شبيه خودش كند.
آدمهاي بدگمان معمولا گوشهگير هم هستند به همين خاطر از همنشيني با ديگران كه ميتواند شاديبخش باشد دوري ميكنند و نميدانند كه فرو رفتن در تنهايي فقط رشد و تكامل فكرشان را متوقف ميكند. اما اگر آدمهاي شكاك بدانند كه در مذهب نيز سوءظن چيزي جز غيبت قلبي و باطني نيست شايد به حرمت اخلاق، دست از اين كار بكشند.
حميد بروغني
منبع:جام جم
من به همه شك دارم!
وقتي با آن لهجه شيرين مخصوص به خودش صدا را پايين ميآورد و يواشكي شوهرش را نشان ميدهد و ميگويد كه «دلش كثيف است» غمي بزرگ در دل اطرافيان مينشيند و سنگيني روزهاي تلخي كه ميتوانست شيرين باشد به يادشان ميآيد.
چادرش را خيلي سفت دور صورت پيچيده، طوري كه چروكهاي دورچشم را عميقتر كرده است؛ همين چين و شكنها را نشان ميدهد و ميگويد از وقتي يادش ميآيد شوهرش هميشه سايه به سايه دنبالش بوده و مثل دختري كه قرار نيست هيچ وقت بزرگ شود همه چيز را به او ديكته ميكرده است.
اينجا نرو، چرا رفتي؟ چرا نرفتي؟ نگاهت كجا بود؟ از من بد ميگفتي؟ چه نقشهاي داري؟ چرا تنها ميروي؟ به صلاحت است كه من هم بيايم، كسي داشت نگاهت ميكرد؟ با فلاني خيلي ميخندي، در خانه بماني خيالم راحتتر است، در خانه را كه قفل كنم امنيت بيشتر ميشود و هزار جور حرف ديگر.
او همه اينها را مو به مو تعريف ميكند و آهي ميكشد كه يعني هيچ لذتي از زندگي نبردهام. اگر خوب به دور و برمان نگاه كنيم زيادند كساني كه وقتي پاي حرفشان مينشيني از سايه سنگين نگاههاي بدبينانهاي ميگويند كه هميشه آنها را پاييدهاند و غل و زنجيرهايي نامريي به دست و پايشان بستهاند.
فرقي نميكند كه يك آدم بدبين چه نسبتي با ما داشته باشد چون او هر كسي كه باشد به هر حال گذران دقايق با او كه سوءظن از چشمهايش ميبارد هم تلخ و هم سخت است، مخصوصا اگر گريزي از او نباشد.
بدبيني، زن و مرد نميشناسد و ميتواند به جان هر كسي بيفتد تا آنجا كه او را تبديل به دوربيني كند كه همواره در حال كنترل كردن ديگران است.افراد شكاك و بدبين شايد خودشان ندانند ولي آنها آدمهاي كسالتآوري هستند كه با توجيهات بيمنطقشان فقط غم را به دل ديگران مينشانند.
ماحصل زندگي، حركت و تكامل در بستر زندگي گروهي است اما وقتي پاي بدگماني به آن باز ميشود اعتمادها در هم ميشكند و پيوندها ميگسلد. آنان كه در علم روانشناسي حرفي براي گفتن دارند هم نوا با هم بر اين اعتقادند كه در جمعي كه ديدگاه منفي و گمانهزنيهاي بيدليل در مورد ديگران امري عادي و رايج است دوستي و محبت از ميان آنها رخت ميبندد و غيبتها شروع ميشود.
كسي كه سوءظن دارد ذهنش پر است از افكار منفي كه اگرچه تير اين افكار را به سمت ديگران نشانه ميگيرد ولي ندانسته به جنگ خود بلند شده است همان چيزي كه در روانشناسي اينطور تعبير ميشود كه اگر ما به طور مداوم انديشههاي منفي را در سر بپرورانيم و از كاه، كوهي بسازيم چيزي نميگذرد كه اين افكار بر ما مسلط ميشوند و بيآنكه بدانيم بخش زيادي از تواناييهايمان به هدر ميرود.
همين ميشود كه ما مغلوب جنگي خودخواسته ميشويم كه بيحوصلگي، افسردگي، عصبانيت و ناتواني در لذت بردن از زندگي تنها عايدي آن است.
به همين جهت است كه هيچكس ترديدي ندارد كه بدبيني سرچشمه بسياري از ناراحتيهاي رواني و سببساز اصلي اضطراب و نگراني است چون كسي كه به همه شك دارد نخست خودش انساني غمگين و خودخور ميشود و سپس سعي ميكند اطرافيان را هم شبيه خودش كند.
آدمهاي بدگمان معمولا گوشهگير هم هستند به همين خاطر از همنشيني با ديگران كه ميتواند شاديبخش باشد دوري ميكنند و نميدانند كه فرو رفتن در تنهايي فقط رشد و تكامل فكرشان را متوقف ميكند. اما اگر آدمهاي شكاك بدانند كه در مذهب نيز سوءظن چيزي جز غيبت قلبي و باطني نيست شايد به حرمت اخلاق، دست از اين كار بكشند.
حميد بروغني
منبع:جام جم