من تصويري واقعبينانه از زندگي آيندهام در ذهن خود ترسيم كردهام و چون سربازي وفادار، آمادهام تا در راه رسيدن به هدفهايم، جهاد كنم. من از ابتداي مسير كمال، اينهمه راه را تا اينجا نيامدهام كه در پاسخ به اين سؤال، مردد بمانم. همين آمدنم، همين قدم در جادهي كمال گذاشتنم، همين شور و اشتياق براي تغيير و تحولم، خود تلاشي بوده براي ساختن زندگيام كه بهترين و عاليترين باشد. من خود را ميشناسم و خوب ميدانم كه ارزندهترين و پرسودترين سرمايهگذاريها، سرمايهگذاري روي وجود خود ماست.
هر يك از ما سازمان بزرگي هستيم كه محصولات بيشماري توليد ميكند، علاقهها و استعدادها، داناييها و تواناييها، انگيزهها و باورها، عشق و ايمان، آگاهي و خودانديشي، حقيقتبيني و خردمندي، اشراق و تفكر، زيبازيستي و مثبتانديشي، چند نمونه از هزاران محصول بيشمار سازمان وجود ماست. براي افزايش سطح كارايي و اثربخشي اين سازمان پيچيده، تنها از طريق هدفگذاري و طرح برنامههاي كوتاهمدت و بلندمدت، برنامههاي اجرايي و برنامههاي استراتژيك، ميتوان به نتيجه رسيد.
من براي زيباسازي زندگيام، كمر همت را بستهام. اين تحولي كه مرا از روزمرگي بيرون كشيد و از خواب غفلت بيدار كرد و سبب شد تا به طرح معماي هستي و شناخت ماهيت، هويت و درنهايت، معرفت خويش بپردازم، نقطهي عطف زندگيام شد و پاسخ به سؤالهاي بيپاياني كه هر دم از خود ميپرسيدم، مرا تا اينجا كشاند كه من از كجا آمدهام، من كيستم، چگونه زندگي ميكنم و به كجا ميروم؟
اكنون، ديدگاهم به زندگي، عوض شده و برخي از آن چيزهايي كه زماني ارزشهاي مطلق و تغييرناپذير زندگي ميدانستم، در نگاهم، رنگ باخته است. اينك نقابها كنار رفته و حقيقتِ چهرهها، پديدار گشته است. اينك منم و اقيانوس بيكران وجود خويش كه از هر سو موج ميزند و ميخروشد. اينك منم و حقيقتي كه عمر خود را صرف كشف و دركش نمودم. حقيقتي كه تا هويت خود را آسماني نكردم، از پرده بيرون نيامد و تا عشق و ايمانم را به اثبات نرساندم، رخ از حجاب برنكشيد و اين حقيقت، چيزي نبود جز اين جمله كه «مسير رسيدن به خدا، از ميان خلق ميگذرد و براي گذر از ميان خلق، بايد از خود آغاز كرد. بايد به خلقِ يك زندگي سراسر خلاقيت پرداخت و اين خلاقيت در كسب ثروت، معنويت، سلامت، ارتباطهاي انساني و... محقق ميشود.»
اكنون تمام قواي خود را از دورترين نقاط وجود خويش فراخواندهام و همهي نيروهاي خود را بسيج كرده تا به اين مهم، جامهي عمل بپوشانم و با تمام وجود به استقبال زندگي بروم. تو نيز بدان آنچه دشمنِ سعادت و موفقيت توست و دست و پاي انگيزهها و تلاش تو را براي زيباسازي زندگيات ميبندد، چيزي نيست جز انگارههاي منفي و باورهاي اشتباهي كه سبب ميشوند خود را موجودي ناتوان ببيني، موجودي كه ممكن نيست بتواند بر زندگياش مسلط شده و به دستاوردي برسد. همين تصورهاي نادرست هستند كه حس ارزشمند بودن را در ما تنزل داده و عرصه را براي تاختوتاز حس پوچي و بيهودگي، مهيا ميسازند و اينچنين است كه به انبوه كساني ميپيونديم كه در بازي زندگي، نقش سياهيلشگر را ايفا ميكنند. همانهايي كه روزبهروز پيمانهي عمرشان پرميشود بيآنكه بينديشند براي زندگي خود چه كردند؛ همانهايي كه هر روز چشم به روي هستي ميگشايند و طلوع خورشيد جهانتاب را ميبينند بيآنكه عظمت آن را دريابند؛ بر روي زمين گام برميدارند بيآنكه آواز زمين را بشنوند؛ ستارهها تكتك در قلبشان غروب ميكند و بيآنكه شكوه زندگي را درك نمايند، اندكاندك در خود رسوب كرده و در پوچي ايام، تهنشين ميشوند.
آري، ما از اين گروه نيستيم چون زندگي به چشم ما معناي ديگري يافته، اكنون آمدهايم تا به آن غنا ببخشيم و تمام طرحها و ايدههايي را كه به آنها مهر تأييد خورده است و آنها را بهصورت حكم قطعي پذيرفتهايم، به مرحلهي اجرا درآوريم.
هر يك از ما سازمان بزرگي هستيم كه محصولات بيشماري توليد ميكند، علاقهها و استعدادها، داناييها و تواناييها، انگيزهها و باورها، عشق و ايمان، آگاهي و خودانديشي، حقيقتبيني و خردمندي، اشراق و تفكر، زيبازيستي و مثبتانديشي، چند نمونه از هزاران محصول بيشمار سازمان وجود ماست. براي افزايش سطح كارايي و اثربخشي اين سازمان پيچيده، تنها از طريق هدفگذاري و طرح برنامههاي كوتاهمدت و بلندمدت، برنامههاي اجرايي و برنامههاي استراتژيك، ميتوان به نتيجه رسيد.
من براي زيباسازي زندگيام، كمر همت را بستهام. اين تحولي كه مرا از روزمرگي بيرون كشيد و از خواب غفلت بيدار كرد و سبب شد تا به طرح معماي هستي و شناخت ماهيت، هويت و درنهايت، معرفت خويش بپردازم، نقطهي عطف زندگيام شد و پاسخ به سؤالهاي بيپاياني كه هر دم از خود ميپرسيدم، مرا تا اينجا كشاند كه من از كجا آمدهام، من كيستم، چگونه زندگي ميكنم و به كجا ميروم؟
اكنون، ديدگاهم به زندگي، عوض شده و برخي از آن چيزهايي كه زماني ارزشهاي مطلق و تغييرناپذير زندگي ميدانستم، در نگاهم، رنگ باخته است. اينك نقابها كنار رفته و حقيقتِ چهرهها، پديدار گشته است. اينك منم و اقيانوس بيكران وجود خويش كه از هر سو موج ميزند و ميخروشد. اينك منم و حقيقتي كه عمر خود را صرف كشف و دركش نمودم. حقيقتي كه تا هويت خود را آسماني نكردم، از پرده بيرون نيامد و تا عشق و ايمانم را به اثبات نرساندم، رخ از حجاب برنكشيد و اين حقيقت، چيزي نبود جز اين جمله كه «مسير رسيدن به خدا، از ميان خلق ميگذرد و براي گذر از ميان خلق، بايد از خود آغاز كرد. بايد به خلقِ يك زندگي سراسر خلاقيت پرداخت و اين خلاقيت در كسب ثروت، معنويت، سلامت، ارتباطهاي انساني و... محقق ميشود.»
اكنون تمام قواي خود را از دورترين نقاط وجود خويش فراخواندهام و همهي نيروهاي خود را بسيج كرده تا به اين مهم، جامهي عمل بپوشانم و با تمام وجود به استقبال زندگي بروم. تو نيز بدان آنچه دشمنِ سعادت و موفقيت توست و دست و پاي انگيزهها و تلاش تو را براي زيباسازي زندگيات ميبندد، چيزي نيست جز انگارههاي منفي و باورهاي اشتباهي كه سبب ميشوند خود را موجودي ناتوان ببيني، موجودي كه ممكن نيست بتواند بر زندگياش مسلط شده و به دستاوردي برسد. همين تصورهاي نادرست هستند كه حس ارزشمند بودن را در ما تنزل داده و عرصه را براي تاختوتاز حس پوچي و بيهودگي، مهيا ميسازند و اينچنين است كه به انبوه كساني ميپيونديم كه در بازي زندگي، نقش سياهيلشگر را ايفا ميكنند. همانهايي كه روزبهروز پيمانهي عمرشان پرميشود بيآنكه بينديشند براي زندگي خود چه كردند؛ همانهايي كه هر روز چشم به روي هستي ميگشايند و طلوع خورشيد جهانتاب را ميبينند بيآنكه عظمت آن را دريابند؛ بر روي زمين گام برميدارند بيآنكه آواز زمين را بشنوند؛ ستارهها تكتك در قلبشان غروب ميكند و بيآنكه شكوه زندگي را درك نمايند، اندكاندك در خود رسوب كرده و در پوچي ايام، تهنشين ميشوند.
آري، ما از اين گروه نيستيم چون زندگي به چشم ما معناي ديگري يافته، اكنون آمدهايم تا به آن غنا ببخشيم و تمام طرحها و ايدههايي را كه به آنها مهر تأييد خورده است و آنها را بهصورت حكم قطعي پذيرفتهايم، به مرحلهي اجرا درآوريم.