نوشتم این چنین نامه به الله// فرستادم دوقبضه سوی درگاه

به نام تو که رحمان و رحیمی// خدای قادرو رب کریمی

منم فرزند آدم، پور حوا // سلامت می کنم من ازهمين جا
همان آدم که اورا آفریدی // ولی از خلقتش خیری ندیدی

ازاوّل او به راهی بس خطا رفت// به سوی کشتن و جرم و جفا رفت

زتو بخشش ازاوعصیان گري بود// زتو نرمش از اوويرانگری بود

خدایا از خودم شرمنده هستم // ازاینکه ظاهراً من بنده هستم

نياوردم به جا من بندگي را // وبالم كرده ام شرمندگي را

ندادم گوش برفرمانت ای دوست// ومي دانم كه می گويي چه پُررّوست

زبس از آدميّت گشته ام دور// نكردم اعتنا بر لوح و منشور

لذا با عرض پوزش من ازامروز// وبا شرمندگي واز سر سوز

شوم مستعفی از شغلی كه دادي// و نام آدمی بر آن نهادی

اگر باشد جواب نامه مثبت// و استعفا قبول افتد زسويت

خدايي را در حق ّ اين خطا كار// در حق بندۀ مستعفی زار

به جا آور زروی لطف و ياری// كه باشد از صفات ذات باری

به جای دستمزد این همه سال // که بودم بنده ات باری به هر حال
عطا كن خانه ای در كنج جنّت// برای دورۀ خوب فراغت

بكن هم خانه ام يك حور زيبا // که تا تنها نباشم من در آنجا

چو نامه خوانده شد از سوی یزدان// ندا آمد زسوی حی سبحان

توای« جاويد » گرچه پررّو هستی// ودست سنگ پا از پشت بستی

ولی چون برگنُه اقرار کردی// به نادانی خود اصرار کردی

قبول افتاده شد موضوع خانه// چه چیزی را دگر گیری بهانه ؟

به عزراییل گفتم تا بیاید// تورا فوراً به این خانه رساند

بلرزیدم زنام مالک موت// چنان گویی که دارم می کنم فوت

پریدم من زخواب خوش به یکبار//نگشتم لاجرم نائل به دیدار