شعر ناگهان به سراغ آدمي مي آيد
وقتي كه نشسته اي و از گراني نان و ارزاني انسان
سخن مي گويي
وقتي كه پشت پنجره پاييز
در تالار درختان ايستاده است
و سروهاي خم شده با دهان گمشده در باران
آه مي كشند
شعر ناگهان به سراغ آدمي مي آيد
چشمانت را ببند
حالي باز كن
آه
چه آدمياني كه براي ابد ديگر ديده نمي گشايند
و شعر
ناگهان كنار اتاقت
بر پنجره ظريفش ايستاده است
(( شمس لنگرودي ))