داستانک همه عناصر داستان کوتاه را در خود جمع دارد جز آنکه این عناصر با ایجاز و اختصار همراه است. غالبا داستانک لطیفه گسترش یافته و استادانه ساخته شده ایست
با توجه به کثرت تعاریف در حوزه داستان کوتاه کوتاه (مینی مال) و روی آوردن نویسندگان جوان و علاقه مندی به این مقوله، تصمیم گرفتیم تا هر بار تعریف مینی مال را از منظر یکی از بزرگان این عرصه بررسی نماییم. امید است بتوانیم به تعریف جامعی دست یابیم.
داستانک یا داستان کوتاه کوتاه، داستانی به نثر است که باید از داستان کوتاه جمع و جورتر و کوتاه تر باشد و از پانصد کلمه کمتر و از هزار و پانصد کلمه بیشتر نباشد و در آن عناصر پیرنگ و شخصیت پردازی و صحنه مقتصدانه و ماهرانه صورت گرفته باشد.
داستانک همه عناصر داستان کوتاه را در خود جمع دارد جز آنکه این عناصر با ایجاز و اختصار همراه است. غالبا داستانک لطیفه گسترش یافته و استادانه ساخته شده ایست که پایانی تکان دهنده و غافلگیر کننده داشته باشد، مثل داستانک های آنتوان چخوف و ا، هنری. این دو نویسنده در خلق این نوع داستانک ها تبحر و مهارت خاصی دارند. داستانک های چخوف، عمیق و در خاطر ماندنی است و اغلب خصوصیت نوعی دارد و از آن ها به عنوان داستان لطیفه وار تیپیک یاد می کنند. داستان های لطیفه وار تیپیک از یکی از خصلت های دیرپای انسانی الگوبرداری می کند، از این نظر بسیار پر معنا و معتبر است و بر خلاف داستان های لطیفه وار، تازگی آن با چند بار شنیدن از میان نمی رود، مثل داستانک های ( مرگ کارمند)، ( حربا ) و ( خواب آلود ) نوشته چخوف.
نمونه زیبا و موفق داستانک، در میان داستان های فارسی ( ماهی و جفتش ) نوشته ابراهیم گلستانه است، و (مادلن) هدایت و (عدل) چوبک نیز داستانک محسوب می شوند.
در اینجا نمونه ای می آورم که مختصات و مشخصات داستانک را در خود جمع آورده است و با ایجاز و اختصار همراه است و تقریبا نزدیک به پانصد تا هزار کلمه دارد، کمیتی که اغلب فرهنگ های ادبی برای داستانک قایل شده اند.
غم های کوچک امین فقیری: مجموعه بیست و چهار طرح
1
غروب کدخدا آمد با عجله، از تن اسبش بخار به هوا بلند می شد. سبیل های تابیده، با هیاتی ترس آور، چشم ها، خون گرفته و خوف انگیز. انگاری که برای جنگ آمده است. بازوها، قوی و سینه ستبر. پا این جا، سر آن جا. با دودلی نگاهش کردم. در فکر بودم که نفت برای چراغ از کجا بیاورم یا برای شام تخم مرغ را چگونه درست کنم تا تنوعی باشد.
از نگاه کدخدا غرور و سرافرازی می بارید. دیده به کوه دوخته بود و به بلندی دست نیافتنی قله اش.
- شهر کی تشریف می برید؟
- فردا صبح.
- از رشید شنیده بودم.
(رشید پسرش بود که کلاس سوم بود.)
- کاری داشتید؟
- یک شاهنامه می خواستم، دلم گرفته.
به دشت نگاه کردم، به کوه و اسب و رودخانه که از ایوان مدرسه پیدا بود. دنیا فراخ شده بود. همه چیز زیباتر از لحظه های قبل. با یک جست روی اسب پرید. اسب تن به سوار نمی داد، گردن را شق و رق گرفته بود و اطاعت نمی کرد. با نهیب بنیان کن کد خدا به راه افتاد، گویی پرنده ای که از مقابل دیدگانم دور شود. نمی دانم چرا احساس کردم سوارانی بسیار به استقبالش آمدند. بعد افراسیاب را دیدم که رو به هزیمت نهاده است. دشت پر از هیاهوی سواران بود و شیهه اسبان، صدای چکاچک شمشیر گوش صحرا را انباشته بود.
2
اینبار کدخدا صبح آمد. آرام روی خانه زین جا خوش کرده بود. از دشت صدایی بلند نبود. همه چیز دل مرده بود حتی آفتاب. اسب آوردش کنار ایوان مدرسه. کلاه دوگوشش را تا روی ابرو پایین کشیده بود. سلام نکرد. پیاده هم نشد. شاهنامه را پرتاب کرد توی دامنم. فریاد کشید:
- اینکه شاهنامه نیست، رستم ندارد.
دهنه اسب را کشید. اسب فرمانبرداری کرد. روی پاهای عقبش چرخید و دور شد. رو به روستا نرفت، دشت را پاره کرد.
لرزان شاهنامه را برداشتم. با عجله خریده بودم. ورق نزده بودم. تمام راجع به ساسانیان بود جلد آخر از شاهنامه بروخیم، آزرده شدم. خودش می تواند رستم باشد، کدخدا را می گویم.
سرم را بلند کردم و به دشت پرسکوت نگاه کردم. کدخدا روی تپه کنار رودخانه نشسته بود و اسبش کنارش می چرید.
اما، خیمه و خرگاه سپاه افراسیاب آن طرف رودخانه آشکار بود...
***
برگرفته از کتاب ادبیات داستانی، نوشته جمال میرصادقی
نویسنده تازه کار در نگارش اینگونه داستان ها معمولا دو اشتباه می کند: طرح پیچیده ای را اساس کار خویش قرار می دهد، که بسط آن با محدودیت های زمانی و مکانی داستانک سازگار نیست
کارگاه مینی مال
بسیاری از افراد که برای نخستین بار دست به نگارش داستانک می زنند و نیز آنان که با ادبیات سر و کار دارند نمی دانند داستانک چیست. شاید این گفته اغراق آمیز بنماید، اما حقیقتی است، و این خود بدان معنی است که بسیاری از مبتدیان این فن، " فرم" اثری را که می خواهند بیافرینند نمی شناسند و نتیجه این ناآشنایی هم، البته، جز ناکامیابی نیست. نویسنده ای که بدینسان با هدف خویش بیگانه است ممکن است سرانجام "طرحی" یا قصه ای یا فانتزی ساده ای بپردازد. لیکن اگر داستانکی بیافریند این آفرینش را به جز تصادف بر چیزی نمی توان حمل کرد.
داستانک را می توان به یاری خصوصیات زیر از دیگر آثار بازشناخت:
1- طرح منظم و مشخصی دارد
2- یک شخصیت اصلی دارد
3- این شخصیت، در یک واقعه اصلی ارائه می شود
4- در " کلی" که همه اجزاء آن با هم پیوند متقابل دارند شکل می بندد
5- تاثیر واحدی را القاء می کند
6- ازداستان کوتاه، کوتاه تر است
درواقع داستانک اثری است کوتاه، که در آن نویسنده به یاری یک طرح منظم، شخصیتی اصلی را در یک واقعه اصلی نشان می دهد، و این اثر بر روی هم تاثیر واحدی را القاء می کند.
باید توجه داشت که داستانک ها اصولا یک شخصیت اصلی بیشتر ندارند و به ندرت اتفاق می افتد که دو شخصیت یک داستان در اهمیت از هر حیث با هم برابر باشند.
نویسنده تازه کار در نگارش اینگونه داستان ها معمولا دو اشتباه می کند:
طرح پیچیده ای را اساس کار خویش قرار می دهد، که بسط آن با محدودیت های زمانی و مکانی داستانک سازگار نیست.
دیگر آنکه داستان خود را به بخش های متعدد و با فواصل زمانی زیاد تقسیم می کند که باعث می شود بیشتر به داستان کوتاه شبیه شوند.
در حالت کلی یک داستانک خوب را به یاری ویژگی های زیر می توان بازشناخت:
1- اختصار
2- ابتکار
3- روشنی
4- تازگی شیوه پرداخت
***
برگرفته از کتاب هنر داستان نویسی
نوشته ابراهیم یونسی
با توجه به کثرت تعاریف در حوزه داستان کوتاه کوتاه (مینی مال) و روی آوردن نویسندگان جوان و علاقه مندی به این مقوله، تصمیم گرفتیم تا هر بار تعریف مینی مال را از منظر یکی از بزرگان این عرصه بررسی نماییم. امید است بتوانیم به تعریف جامعی دست یابیم.
داستانک یا داستان کوتاه کوتاه، داستانی به نثر است که باید از داستان کوتاه جمع و جورتر و کوتاه تر باشد و از پانصد کلمه کمتر و از هزار و پانصد کلمه بیشتر نباشد و در آن عناصر پیرنگ و شخصیت پردازی و صحنه مقتصدانه و ماهرانه صورت گرفته باشد.
داستانک همه عناصر داستان کوتاه را در خود جمع دارد جز آنکه این عناصر با ایجاز و اختصار همراه است. غالبا داستانک لطیفه گسترش یافته و استادانه ساخته شده ایست که پایانی تکان دهنده و غافلگیر کننده داشته باشد، مثل داستانک های آنتوان چخوف و ا، هنری. این دو نویسنده در خلق این نوع داستانک ها تبحر و مهارت خاصی دارند. داستانک های چخوف، عمیق و در خاطر ماندنی است و اغلب خصوصیت نوعی دارد و از آن ها به عنوان داستان لطیفه وار تیپیک یاد می کنند. داستان های لطیفه وار تیپیک از یکی از خصلت های دیرپای انسانی الگوبرداری می کند، از این نظر بسیار پر معنا و معتبر است و بر خلاف داستان های لطیفه وار، تازگی آن با چند بار شنیدن از میان نمی رود، مثل داستانک های ( مرگ کارمند)، ( حربا ) و ( خواب آلود ) نوشته چخوف.
نمونه زیبا و موفق داستانک، در میان داستان های فارسی ( ماهی و جفتش ) نوشته ابراهیم گلستانه است، و (مادلن) هدایت و (عدل) چوبک نیز داستانک محسوب می شوند.
در اینجا نمونه ای می آورم که مختصات و مشخصات داستانک را در خود جمع آورده است و با ایجاز و اختصار همراه است و تقریبا نزدیک به پانصد تا هزار کلمه دارد، کمیتی که اغلب فرهنگ های ادبی برای داستانک قایل شده اند.
غم های کوچک امین فقیری: مجموعه بیست و چهار طرح
1
غروب کدخدا آمد با عجله، از تن اسبش بخار به هوا بلند می شد. سبیل های تابیده، با هیاتی ترس آور، چشم ها، خون گرفته و خوف انگیز. انگاری که برای جنگ آمده است. بازوها، قوی و سینه ستبر. پا این جا، سر آن جا. با دودلی نگاهش کردم. در فکر بودم که نفت برای چراغ از کجا بیاورم یا برای شام تخم مرغ را چگونه درست کنم تا تنوعی باشد.
از نگاه کدخدا غرور و سرافرازی می بارید. دیده به کوه دوخته بود و به بلندی دست نیافتنی قله اش.
- شهر کی تشریف می برید؟
- فردا صبح.
- از رشید شنیده بودم.
(رشید پسرش بود که کلاس سوم بود.)
- کاری داشتید؟
- یک شاهنامه می خواستم، دلم گرفته.
به دشت نگاه کردم، به کوه و اسب و رودخانه که از ایوان مدرسه پیدا بود. دنیا فراخ شده بود. همه چیز زیباتر از لحظه های قبل. با یک جست روی اسب پرید. اسب تن به سوار نمی داد، گردن را شق و رق گرفته بود و اطاعت نمی کرد. با نهیب بنیان کن کد خدا به راه افتاد، گویی پرنده ای که از مقابل دیدگانم دور شود. نمی دانم چرا احساس کردم سوارانی بسیار به استقبالش آمدند. بعد افراسیاب را دیدم که رو به هزیمت نهاده است. دشت پر از هیاهوی سواران بود و شیهه اسبان، صدای چکاچک شمشیر گوش صحرا را انباشته بود.
2
اینبار کدخدا صبح آمد. آرام روی خانه زین جا خوش کرده بود. از دشت صدایی بلند نبود. همه چیز دل مرده بود حتی آفتاب. اسب آوردش کنار ایوان مدرسه. کلاه دوگوشش را تا روی ابرو پایین کشیده بود. سلام نکرد. پیاده هم نشد. شاهنامه را پرتاب کرد توی دامنم. فریاد کشید:
- اینکه شاهنامه نیست، رستم ندارد.
دهنه اسب را کشید. اسب فرمانبرداری کرد. روی پاهای عقبش چرخید و دور شد. رو به روستا نرفت، دشت را پاره کرد.
لرزان شاهنامه را برداشتم. با عجله خریده بودم. ورق نزده بودم. تمام راجع به ساسانیان بود جلد آخر از شاهنامه بروخیم، آزرده شدم. خودش می تواند رستم باشد، کدخدا را می گویم.
سرم را بلند کردم و به دشت پرسکوت نگاه کردم. کدخدا روی تپه کنار رودخانه نشسته بود و اسبش کنارش می چرید.
اما، خیمه و خرگاه سپاه افراسیاب آن طرف رودخانه آشکار بود...
***
برگرفته از کتاب ادبیات داستانی، نوشته جمال میرصادقی
نویسنده تازه کار در نگارش اینگونه داستان ها معمولا دو اشتباه می کند: طرح پیچیده ای را اساس کار خویش قرار می دهد، که بسط آن با محدودیت های زمانی و مکانی داستانک سازگار نیست
کارگاه مینی مال
بسیاری از افراد که برای نخستین بار دست به نگارش داستانک می زنند و نیز آنان که با ادبیات سر و کار دارند نمی دانند داستانک چیست. شاید این گفته اغراق آمیز بنماید، اما حقیقتی است، و این خود بدان معنی است که بسیاری از مبتدیان این فن، " فرم" اثری را که می خواهند بیافرینند نمی شناسند و نتیجه این ناآشنایی هم، البته، جز ناکامیابی نیست. نویسنده ای که بدینسان با هدف خویش بیگانه است ممکن است سرانجام "طرحی" یا قصه ای یا فانتزی ساده ای بپردازد. لیکن اگر داستانکی بیافریند این آفرینش را به جز تصادف بر چیزی نمی توان حمل کرد.
داستانک را می توان به یاری خصوصیات زیر از دیگر آثار بازشناخت:
1- طرح منظم و مشخصی دارد
2- یک شخصیت اصلی دارد
3- این شخصیت، در یک واقعه اصلی ارائه می شود
4- در " کلی" که همه اجزاء آن با هم پیوند متقابل دارند شکل می بندد
5- تاثیر واحدی را القاء می کند
6- ازداستان کوتاه، کوتاه تر است
درواقع داستانک اثری است کوتاه، که در آن نویسنده به یاری یک طرح منظم، شخصیتی اصلی را در یک واقعه اصلی نشان می دهد، و این اثر بر روی هم تاثیر واحدی را القاء می کند.
باید توجه داشت که داستانک ها اصولا یک شخصیت اصلی بیشتر ندارند و به ندرت اتفاق می افتد که دو شخصیت یک داستان در اهمیت از هر حیث با هم برابر باشند.
نویسنده تازه کار در نگارش اینگونه داستان ها معمولا دو اشتباه می کند:
طرح پیچیده ای را اساس کار خویش قرار می دهد، که بسط آن با محدودیت های زمانی و مکانی داستانک سازگار نیست.
دیگر آنکه داستان خود را به بخش های متعدد و با فواصل زمانی زیاد تقسیم می کند که باعث می شود بیشتر به داستان کوتاه شبیه شوند.
در حالت کلی یک داستانک خوب را به یاری ویژگی های زیر می توان بازشناخت:
1- اختصار
2- ابتکار
3- روشنی
4- تازگی شیوه پرداخت
***
برگرفته از کتاب هنر داستان نویسی
نوشته ابراهیم یونسی