[You must be registered and logged in to see this image.]
نه... نمي‌شود... نمي‌توانم... امكانپذير نيست... ممكن نخواهد بود... مگر مي‌شود؟ روزي چند بار اين جملات را مي‌گوييم يا مي‌شنويم؟
نمي تواني، چون فكر مي‌كني كه نمي‌تواني. نمي‌شود چون تو باورداري كه نمي‌شود. امكان پذير نيست زيرا در نگاه تو ناممكن است و روح جهان همان را به تو مي‌دهد كه مي‌بيني و باورداري. پرواز غيرممكن به‌نظر مي‌رسيد چرا كه ذهن محدود آن را منحصر به پرندگان مي‌دانست اما راه‌هاي بسياري بود و هست براي پرواز. محدود مي‌بيني چرا كه خود را جسم مي‌داني. جهان محدود است چرا كه در اين نگاه «من» محور همه چيز است؛ مني كه در ديوارها و حصار‌هاي جسم و ذهن محدود شده و پتانسيل‌هاي عظيم نهفته و قابليت‌هاي آشكار نشده روح آن همچنان چون گنجي بلا استفاده مانده است.

« ذهن براساس تجربيات گذشته خود مملو از موانع دروني و مقابله‌كننده با احياي مجدد توانايي خلاقيت است. انسان در ذهن خود تجربه‌هايي از ناتواني‌‌‌‌ها، سرخوردگي‌ها، شكست‌ها و گفت‌وگوهاي دروني منفي دارد؛ صحبت‌هايي كه در هر بار اقدام مجدد فرد براي خلاقيت، به او ياد آور مي‌شوند كه: تو نمي‌تواني، ديدي كه امكان‌پذير نيست، چند بار مي‌خواهي يك چيز را آزمايش كني؟ تو براي اين كار ساخته نشدي. چقدر مي‌خواهي عمر و سرمايه‌ را بيهوده صرف كني تا به تو ثابت شود كه نمي‌شود. شكل‌هاي بيروني اين نوع محاوره‌هاي غيرسازنده، مي‌تواند صحبت‌ها و نصيحت‌هاي پدر‌ و مادر يا همسر و ساير اعضاي خانواده و نزديكان باشد.»

انيشتين مي‌گفت: « آنچه در مغزتان مي‌گذرد، جهانتان را مي‌آفريند.» استفان كاوي (از سرشناس‌ترين چهره‌هاي علم موفقيت) احتمالا با الهام از همين حرف انيشتين است كه مي‌گويد: «اگر مي‌خواهيد در زندگي و روابط شخصي‌تان تغييرات جزئي به‌وجود آوريد به گرايش‌ها و رفتارتان توجه كنيد؛ اما اگر دلتان مي‌خواهد قدم‌هاي كوانتومي برداريد و تغييرات اساسي در زندگي‌تان ايجاد كنيد بايد نگرش‌ها و برداشت‌هايتان را عوض كنيد.»

داستان گويايي هم در حكايت‌هاي سرخ‌پوستان وجود دارد كه به خوبي تصوير اين وضعيت را نمايش مي‌دهد. سرخ پوستي از تبار پاسياه اين داستان را تعريف مي‌كند:
در حالي كه از نواحي صخره‌اي يكي از مناطق بالا مي‌رفت، ‌سرخ پوست ديگري را ديد كه به لانه عقابي رسيد. تخم‌هاي زيادي در لانه بودند ولي او موفق شد تنها يكي از آنها را بدزدد و به دهكده خودش ببرد. او تخم [عقاب] را در لانه يكي از مرغ‌ها قرارداد و پس از اينكه جوجه سر از تخم در آورد، ‌به‌دنبال مرغ مادر به راه افتاد و باور مي‌كرد كه خودش هم يك مرغ است. تمام روز را عقاب همانگونه كه مرغان سر به زمين دانه مي‌خوردند، راه مي‌رفت و در ميان آشغال‌ها نوك مي‌زد و كرم‌هايي براي خوردن پيدا مي‌كرد.

يكي از روزها كه عقاب ديگر بزرگ شده بود، پرنده عظيم‌‌الجثه‌اي را ديد كه در آسمان‌ها پرواز مي‌كند. به سوي مادر مرغ‌ها رفت كه چيز‌هاي زيادي در مورد دنيا مي‌دانست ‌و پرسيد: آن چه پرنده‌اي است؟ مرغ پير گفت: يك عقاب است. عقاب جوان گفت: اينگونه پرواز‌كردن بايد خيلي دلپذير باشد و به آن پرنده بزرگ خيره شد. مرغ پير گفت: بله، ولي تو بايد پرواز كردن را فراموش كني، چون تو يك مرغ هستي. عقاب در ميان مرغ‌ها و آشغال‌ها به زندگي‌اش ادامه داد.

بنابراين ديدگاه جهان و هستي محدود است، چون محدود مي‌بينم و حدود را مي‌بينم و ديوار مي‌كشم در پناه ديوارهاي پيش ساخته و سقف‌هاي كوتاه مي‌مانم. و محدود مي‌بينم چون محدود مي‌دانم و تا محدوده‌اي مي‌دانم. آنگاه كه من محور جهانم پس جهان محدود به من، دانسته‌هاي من و توانايي‌هاي ظهوريافته و نه حتي بالقوه من است. تا همان‌جايي گستره دارد كه من مي‌بينم و تا همانجا مي‌رود كه من مي‌توانم بفهمم. حال از ديدگاه اعراب بيابانگرد زمين همان كوير بود و از ديدگاه علم، انسان همين جسم.

اما يك ذهن خلاق يك ذهن باز است؛ ذهني كه مي‌داند واقعيت داراي محدوديتها، مسائل و تناقضات و نقايص است اما خود، به آنها محدود نمي‌شود و باور دارد كه وراي همه محدوديت‌ها، نبودن‌ها و نشدن‌ها حقيقت بي‌نقص و نامحدودي هست و راه‌هايي براي رسيدن به آن و بهره بردن از نيروي بي‌نهايتش كه هر چيزي را ممكن مي‌كند وجود دارد. او مي‌داند و به تجربه و تفكر و مشاهده دريافته است كه محدوديت‌ها ساخته و پرداخته ذهن‌هاي محدود و پر از ديوار است. باورهاي در قفس و نگاه‌هاي شرطي‌شده محدوديت‌ها را مي‌سازند و در آن مي‌زيند، همان را تجربه مي‌كنند و همان را به سايرين مي‌آموزند.

ايمان داشته باشيد كه مي‏توانيد

حتي متخصصين و كارشناساني كه تفكر خلاق را تنها يكي از روش‌هاي تفكر مي‌دانند و يك شيوه فكر كردن تعريفش مي‌كنند معتقدند و توصيه مي‌كنند: «ايمان داشته باشيد كه مي‏توانيد. يك حقيقت اساسي اين است كه براي انجام هر كار، بايد اول ايمان پيدا كنيم كه اين كار، مي‏تواند انجام شود. اعتقاد داشتن به اينكه كاري مي‏تواند انجام پذيرد، ذهن را براي يافتن راه انجام آن به حركت وامي‏دارد. وقتي به كاري ايمان داشته باشيد، فكرتان راه‌هاي انجام آن را پيدا مي‌كند.

اين آزمايش، تنها يك نتيجه دارد و آن اينكه وقتي ايمان بياوريد كه چيزي ناممكن است، فكرتان در پي دلايلي مي‏گردد كه اين مطلب را اثبات كند؛ ولي وقتي ايمان حقيقي داشته باشيد كه كاري شدني است، فكرتان راه‌هاي انجام آن را مي‏يابد.

ايمان داشتن به امكان تحقق مسائل، در حقيقت جاده را براي راه‏حل‏هاي خلاق، هموار مي‏سازد؛ در حالي كه ايمان داشتن به عدم‌تحقق آنها، تفكري ويرانگر است. اين نكته را مي‏توان به تمام موقعيت‏ها - چه بزرگ و چه كوچك - تعميم داد. آن دسته از اقتصادداناني كه اعتقاد دارند ركودهاي اقتصادي اجتناب‏ناپذير است، نمي‏توانند راه‌هاي خلاقي براي شكستن اين دور باطل در اقتصاد، پيدا كنند.

اگر اعتقاد به توانايي خود داشته باشيد، مي‏توانيد راه‌هايي براي دوست‌داشتن يك فرد پيدا كنيد. اگر اعتقاد به توانايي خود داشته باشيد، مي‏توانيد راه‏حل‏هايي براي مشكلات شخصي‏تان پيدا كنيد. اگر اعتقاد به توانايي خود داشته باشيد، مي‏توانيد راهي براي خريدن خانه‏اي بهتر كه آرزوي خريدنش را داريد پيدا كنيد. ايمان، نيروهاي خلاق را آزاد مي‌كند و فقدان ايمان، آن نيروها را به بند مي‏كشد. براي نيل به تفكر خلاق، ايمان داشتن را ياد بگيريد.»

ايمان به نامحدود

از ديدگاه عرفا ايمان داشتن، تكيه به سرچشمه نامتناهي قدرت است و باوري خدشه‌ناپذير و محكم به حضور فعال او در امور. در واقع اين نگاه به اين حقيقت بازمي‌گردد كه تو مخلوق خدايي كه بي‌نهايت است. او تو را به‌صورت خود آفريده پس تو نيز نامحدودي اگر نامحدود ببيني. ايمان داشته باش اما نه به‌خود كه به خداي قادر خود. ايمان داشتن به‌خود امروز هست اما شايد فردا نباشد اما او هميشه هست توانا و بي‌نقص و حاضر.