چشمان زیبایت را آهسته بند. می خواهم تو را ببرم به میعاد گاه آسمان و زمین...آری همان افق که تو می گویی...چشمانت را بستی؟برویم...
درست رو ی خط افق جلوی گوی نیمه خوابیده ی خورشید...دو تا فقطه ی کوچکو سیاه و به هم چسبیده می بینم...تو هم میبینی؟دقت کن...
سوار بال خیال من شو
از زمین فاصله بگیر
اگر می خواهی زود تر برسی دویدن بی فایده است
باید پرواز کنی
می خواهم نشانت بدهم ان نقطه ها چه دنیای سر شاری دارند
نپرس از چه... زودتر از زود برایت خواهم گفت
دست بال خیالم را بگیر
از دشتها و کوه ها فراتر باش.از زمان هم...
درست دانستی
ویس است و رامین
لیلی است و مجنون
خب...اخم نکن...حال که تو می خواهی...من هستم و تو...تو هستی و من...عشق است و عشق..شانه به شانه...نفس به نفس...
آنجا همین جاست.آخر دنیا...جایی که آسمان و زمین یکدیگر را در آغوش کشیده اند...
افق سرزمین من و توست...
میبینی؟
وقتی آسمان به زمین می رسد کوچک ها بزرک می شوند...نقطه ها معنا می سابند. من سر بر شانه ات می کذارم و چه باک...بگذار باد به گیسوانم پرواز بیاموزد.
افق خیلی هم دور نیست...بگذار ما به بهانه ی عشق آسمان و زیمن که سالهاست حسرت هم را دارند و آنها به بهانه ی عشق من و تو ...برسیم و برسند...ا
آری...گر سر بر شانه ات بگذارم و دستم را بگیری آسمان به زمین می رسد...درست همانگونه که گفته اند...بگذار برای یکبار هم که شده دیگرا ن درست گفته باشند
(سعیده حیدریان = من )
درست رو ی خط افق جلوی گوی نیمه خوابیده ی خورشید...دو تا فقطه ی کوچکو سیاه و به هم چسبیده می بینم...تو هم میبینی؟دقت کن...
سوار بال خیال من شو
از زمین فاصله بگیر
اگر می خواهی زود تر برسی دویدن بی فایده است
باید پرواز کنی
می خواهم نشانت بدهم ان نقطه ها چه دنیای سر شاری دارند
نپرس از چه... زودتر از زود برایت خواهم گفت
دست بال خیالم را بگیر
از دشتها و کوه ها فراتر باش.از زمان هم...
درست دانستی
ویس است و رامین
لیلی است و مجنون
خب...اخم نکن...حال که تو می خواهی...من هستم و تو...تو هستی و من...عشق است و عشق..شانه به شانه...نفس به نفس...
آنجا همین جاست.آخر دنیا...جایی که آسمان و زمین یکدیگر را در آغوش کشیده اند...
افق سرزمین من و توست...
میبینی؟
وقتی آسمان به زمین می رسد کوچک ها بزرک می شوند...نقطه ها معنا می سابند. من سر بر شانه ات می کذارم و چه باک...بگذار باد به گیسوانم پرواز بیاموزد.
افق خیلی هم دور نیست...بگذار ما به بهانه ی عشق آسمان و زیمن که سالهاست حسرت هم را دارند و آنها به بهانه ی عشق من و تو ...برسیم و برسند...ا
آری...گر سر بر شانه ات بگذارم و دستم را بگیری آسمان به زمین می رسد...درست همانگونه که گفته اند...بگذار برای یکبار هم که شده دیگرا ن درست گفته باشند
(سعیده حیدریان = من )