سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااامن علیکم
احساس میکنم این روزا خیلی ادم لوسو بی مزه ای شدم ..!!
اینکه میگن واقعا دنیا تو چشمای توئه " بستگی داره که تو چه جوری ببینی " رو باور داشتم ولی جالبه که این روزام به هر جا که سر میزنم همه دارن مینالن ..!!
نمیدونم یکی از تنهایی " یکی طرفش داره میره " یکی طرفش یچوندتش " یکی خستست " زن داداشم خودم حالش اصلا خوب نیست بستریه " آجی دیروز فهمیده شوهرش بیماری قلبی داره و هیچ کیم نمیدونه " مامان دیشب نشسته بود رو حیاطو گریه میکرد ؛ هر چی گفتم چی شده ؛ گفت نمیدونم؛ همینجوری دلم گرفته .. .
خاله همش زنگ میزنه به مامان میگه بیا خونه من دلم میگیره !
شوهر دختر خاله پروین 5 روز گم بوده " الان که برگشته عین آدما ی بهت زده لب به غذا نمیزنه ؛ همش تو اتاق خودتو حبس کرده و کسی نمیدونه چی شده
دختر خاله فاطمه عصبی شده ؛ مدام جیغ میزنه و خودشو تو خونه حبس کرده
پسر دائی تصادف کرده و خیلی حالش بده ؛ اونم بستریه
و اینکه تصمیم گرفته بودیم به بابا بگیم کارشو بذاره کنار ؛ دیگه خیلی خسته است ؛ با مامان فکر کرده بودیم دیگه وقتشه که استراحت کنه " مام دیگه همون حقوق بازنشستگی واندک درامدی که از محصول پسته میرسه برامون بسه ..
ولی الان که آمارا رو دیدم" فکر میکنم با این حساب اگه بابا شغل دومو بعد از 30 سال یه دفه بذاره کنار " ما با شیب تندی میایم زیر خط فقر
:D
کی باورش میشه ..؟؟
خلاصه اینکه اگه میدونستم واقعا همه ی اینا به خاطر مردن یه لبخنده ؛ هیچ وقت نمیذاشتم لبخندی خشک بشه ..
ولی عیب نداره " دوباره تلاش میکنیم ..
همه چی درست میشه " خیلی زود " زود زود ..
احساس میکنم این روزا خیلی ادم لوسو بی مزه ای شدم ..!!
اینکه میگن واقعا دنیا تو چشمای توئه " بستگی داره که تو چه جوری ببینی " رو باور داشتم ولی جالبه که این روزام به هر جا که سر میزنم همه دارن مینالن ..!!
نمیدونم یکی از تنهایی " یکی طرفش داره میره " یکی طرفش یچوندتش " یکی خستست " زن داداشم خودم حالش اصلا خوب نیست بستریه " آجی دیروز فهمیده شوهرش بیماری قلبی داره و هیچ کیم نمیدونه " مامان دیشب نشسته بود رو حیاطو گریه میکرد ؛ هر چی گفتم چی شده ؛ گفت نمیدونم؛ همینجوری دلم گرفته .. .
خاله همش زنگ میزنه به مامان میگه بیا خونه من دلم میگیره !
شوهر دختر خاله پروین 5 روز گم بوده " الان که برگشته عین آدما ی بهت زده لب به غذا نمیزنه ؛ همش تو اتاق خودتو حبس کرده و کسی نمیدونه چی شده
دختر خاله فاطمه عصبی شده ؛ مدام جیغ میزنه و خودشو تو خونه حبس کرده
پسر دائی تصادف کرده و خیلی حالش بده ؛ اونم بستریه
و اینکه تصمیم گرفته بودیم به بابا بگیم کارشو بذاره کنار ؛ دیگه خیلی خسته است ؛ با مامان فکر کرده بودیم دیگه وقتشه که استراحت کنه " مام دیگه همون حقوق بازنشستگی واندک درامدی که از محصول پسته میرسه برامون بسه ..
ولی الان که آمارا رو دیدم" فکر میکنم با این حساب اگه بابا شغل دومو بعد از 30 سال یه دفه بذاره کنار " ما با شیب تندی میایم زیر خط فقر
:D
کی باورش میشه ..؟؟
خلاصه اینکه اگه میدونستم واقعا همه ی اینا به خاطر مردن یه لبخنده ؛ هیچ وقت نمیذاشتم لبخندی خشک بشه ..
ولی عیب نداره " دوباره تلاش میکنیم ..
همه چی درست میشه " خیلی زود " زود زود ..