چه جای ماه،
که حتی شعاع فانوسی
درين سياهی جاويد کورسو نزند
به جز طنين قدمهای عابران ملول
صدای پای کسی،سکوت مرتعش شهر را نمی شکند.
به هيچ کوی و گذر
صدای خنده مستانه ای نمی پيچد
ـ کجا رها کنم اين بار غم که بر دوش است؟
چراغ ميکدهء آفتاب خاموش است...!
که حتی شعاع فانوسی
درين سياهی جاويد کورسو نزند
به جز طنين قدمهای عابران ملول
صدای پای کسی،سکوت مرتعش شهر را نمی شکند.
به هيچ کوی و گذر
صدای خنده مستانه ای نمی پيچد
ـ کجا رها کنم اين بار غم که بر دوش است؟
چراغ ميکدهء آفتاب خاموش است...!