Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionيادي از پروين اعتصامي Emptyيادي از پروين اعتصامي

more_horiz
بانو پروين اعتصامي،شاعر بزرگي كه در نوع خود بي همتاست، باتباري آشتياني در 25 اسفند 1285 خورشيدي در خانه يوسف اعتصامي ((اعتصام الملك)) در تبريز كه از مردان فرهنگساز زمان خود بود و همسر اصيل زاده اش اختر خانم،دختر خان قوام السلطنه تبريزي زايش يافت.اما در زاگاه خود زياد ماندگار نشد و در 5 سالگي به همراه خانواده در تهران منزل گزيد.او كه كودكي هوشيار و مستعد بود و از بخت خوش در فضايي فرهنگي زائيده شده بود، از كودكي با مباني زبان فارسي و زان پس قواعد زبان ادب آشنايي يافت و با توشه اي فراتر از معمول پاي به دبستان گذاشت و با دانسته هاي خود چشم ديگران را خيره كرد.
او از ابتداي زندگي در محفل پدر و ياران اديب او همانند ملك الشعراي بهار،افسر،دهخدا،....با شعر فارسي خوگر شده بود، در 8 سالگي زبان به شعر گشود و هنوز به دوره بلوغ نرسيده بود كه اشعار بزرگاني همچون فردوسي،نظامي،ناصر خسرو، منوچهري،انوري و فرخي را از حفظ مي خواند و به مكاتب فكري شاعران عارف مزاجي چون سنايي و عطار و جلال الدين مولوي و حافظ عشق مي ورزيد.پروين اعتصامي دوره دبيرستان را در مدرسه دخترانه آمريكايي ((ايران بيت ايل)) به پايان آورد و چون با زبان و ادبيات انگليسي به خوبي آشنايي يافته بود، به مدت دو سالدر آن مدرسه به تحصيل پرداخت.حال آنكه زندگاني راستين او تنها در شعر خلاصه مي شد،اشعاري فراتر از معمول كه پس از چاپ حيرت و شگفتي خوانندگان را بر مي انگيخت و آنها را به شدت جلب مي كرد، اندك اندك او را به شهرت كشانيد.اما پدرش پيش از ازدواج اجازه چاپ اشعارش را در يك مجموعه نمي داد و درست نمي دانست براي دختر دوشيزه اش از آن راه به تبليغ بپردازد.
بدين گونه پروين به در 1313 به خواست خانواده به عقد پسر عموي پدرش كه مردي نظامي بود و رياست نظميه ((شهرباني)) كرمانشاه را داشت درآمد و به ناچار از خانه پدري به كرمانشاه رفت ولي زندگاني مشترك او با فضل الله همايون فال ((آرتا)) عمر درازي نداشت و پس از چند ماه با بازگشت پروين به خانه پدري، آن رشته از هم گسست و هنوز يك سال نگذشته بود كه به طلاق رسمي انجاميد.
چند ماه پس از اين رويداد زهرناك كه روح حساس پروين را مسموم ساخت،نخستين دفتر شعر پروين اعتصامي با پيش درآمد ملك الشعراي بهار و سرمايه يوسف اعتصامي در تهران انتشار يافت، و خيلي زود پروين به عنوان برجسته ترين شاعر زن آن دوران شناخته شد. ملك الشعراي بهار او را ملكه شعراي زن ((سيدة الشعرا)) ناميد و روزنامه ها و نشريات از تولد ستاره اي در جهان شعر فارسي سخن گفتند. اين دفتر چندين بار به چاپ رسيد و در سال 1315 نشان درجه 3 علمي وزارت معارف را نصيب گوينده اش ساخت.
پروين از سال 1315 نزديك به يك سال در كتابخانه دانشسراي عالي سرگرم كتابداري شد،اما چون بيماري يوسف اعتصامي او را به بستر افكند پروين كه پدر را عاشقانه دوست داشت، از كار استعفا كرد تا اوقاتش را پايريز پرستاري از او كند. اگرچه يك سال بعد مرگ پدر پروين را از او ربود و براي هميشه تنهايش گذاشت و سوگ پدر بر روح ظريف و شكننده پروين بزرگ ترين ضربات را وارد آورد و در تمامي مدتي كه پس از آن زنده ماند هرگز از اين ماتم رهايي نيافت. تا سرانجام به بستر بيماري افتاد و پس از 12 روز در شب 16 فروردين 1320 به بيماري حصبه چشم از جهان فروبست و در كنار پدري كه محبوب ترين موجود زندگي او بود، در مقبره خانوادگي اعتصامي، در صحن قم به خواب ابدي فرو رفت.
پروين اعتصامي كه بيش از 35 سال در جهان نزيست شاعري بود بيدار و هوشيار،اخلاق گرا،سنت پرست و پندآموز است كه در برابر بي عدالتي هاي اجتماعات بشري سر بر مي آورد و مي كوشد با زبان رمز و تمثيل، انديشه هاي انساني خود را در دفاع از فرودستان جامعه ابراز كند.انتقادات اجتماعي پروين كه در قالب مناظره،قصه،مثنوي شكل گرفته است،تنها به تصويربرداري از حيطه ارباب قدرت و يا سياستمردان بسنده نمي شود بلكه گروهي هاي مختلف مردم را با منش هاي پليد اخلاقي هم چون پول پرستي،ريا و دروغ،حرص و طمع و كاهلي و زراندوزي در بر مي گيرد. او پيام آور دوستي و محبت و همياري و آوازه گر حرمت و عزت انساني است.اما با اين همه صداي او نه از زمانه خودش، كه بيشتر از دوردست هاي تاريخ انساني به ويژه انسان ايراني بر مي خيزد و صدايش پيش از آنكه زنانه باشد به پيرمردي كهن سال و پند آموز مي ماند كه دغدغه اي جز ساختن يك آرمان شهر انساني ندارد.شعر شناسان و پژوهندگان شعر فارسي براي پروين اعتصامي جاي ويژه اي را در نظر گرفته اند كه خاص خود اوست.

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من
از ندانستن من، دزد قضا آگه بود چو تو را برد، بخندید به نادانی من
آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت کاش میخورد غم بی‌سر و سامانی من
بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی بی تو در ظلمتم، ای دیده‌ی نورانی من
بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من
صفحه‌ی روی ز انظار، نهان میدارم تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من
دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من
گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
من که قدر گهر پاک تو میدانستم ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
من که آب تو ز سرچشمه‌ی دل میدادم آب و رنگت چه شد، ای لاله‌ی نعمانی من
من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد که دگر گوش نداری به نوا خوانی من
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!

descriptionيادي از پروين اعتصامي EmptyRe: يادي از پروين اعتصامي

more_horiz
عدسی وقت پختن ؛ از ماشی
روی پیچید و گفت : این چه کسیست ؟
ماش خندیدو گفت : غره مشو
زآنکه چون من فزون و چون تو بسیست
هرچه را می پزند ؛ خواهد پخت
چه تفاوت که ماش یا عدسیست
جز تو در دیگ هر چه ریخته اند
تو گمان میکنی که خار و خسیست
زحمت من برای مقصودی است
جست و خیز تو بهر ملتمسیست
کارگر هر که هست ؛ محترمست
هر کسی در دیار خویش کسیست
فرصت از دست می رود ؛ هشیدار
عمر چون کاروان بی جرسیست
هر پری را هوای پروازیست
گر پر باز گر پر مگسیست
جز حقیقت ؛ هر آنچه می گوییم
های هوی و بازی هوسیست
چه توان کرد ! اندرین دریا
دست و پا میزنیم تا نفسیست
نه تو را بر مزار نیروییست
نه مرا بر خلاص دسترسیست
همه را بار برنهند به پشت
کس نپرسد که فاره یا فرسیست
گر که طاووس یا که گنجشکی
عاقبت رمز دامی و قفسیست

(پروین اعتصامی )

descriptionيادي از پروين اعتصامي EmptyRe: يادي از پروين اعتصامي

more_horiz
بر سر خاک پدر دخترکی
صورت و سینه به ناخن میخیست
که نه پیوندو نه مادر دارم
کاش روحم به پدر میپیوست
گریه ام بهر پدر نیست که او
مردو از رنج تهی دستی رست
زان کنم گریه که اندر یم بخت
دام بر هر طرف انداخت گسست
شصت سال آفت این دریا دید
هیچ ماهیش نیقتاد به شست
پدرم مرد ز بی دارویی
وندرین کوی ؛ سه داروگر هست
دل مسکینم از این غم بگداخت
که طبیبش ببالین ننشست
سوی همسایه پی نان رفتم
تا مرا دید در خانه ببست
همه دیدند که افتاده ز پای
لیک روزی نگرفتندش دست
آب دادم بپدر چون نان خواست
دیشب از دیده ی من آتش جست
هم قبا داشت ثریا هم کفش
دل من بود که ایام شکست
اینهمه بخل چرا کرد ؛ مگر
من چه میخواستم از گیتی پست
سیم و زر بود ؛ خدایی گر بود
آه از این آدمی دیو پرست

(پروین اعتصامی )

descriptionيادي از پروين اعتصامي EmptyRe: يادي از پروين اعتصامي

more_horiz
اشک طرف دیده را گردید و رفت
اوفتاد آهسته و غلتید و رفت
بر سپهر تیره ی هستس دمی
چون ستاره روشنی بخشید و رفت
گرچه دریای وجودش جان بود
عاقبت یک قطره خون نوشید و رفت
گشت اندر چشمه ی خون نا پدید
قیمت هر قطره را سنجید و رفت
من چو از جور فلک بگریستم
بر من و بر گریه ام خندید و رفت
رنجشی ما را نبود اندر میان
کس نمی داند چرا رنجید و رفت
تا دل از اندوه ؛ گرد آلود گشت
دامن پاکیزه را برچیدو رفت
موج و سیل و فتنه و آشوب خاست
بحر طوفانی شد و ترسید و رفت
همچو شبنم در گلستان وجود
بر گل رخساره ای تابید و رفت
مدتی در خانه ی دل کرد جای
مخزن اسرار جان را دیدو رفت
رمزهای زندگانی را نوشت
دفتر و طومار خود پیچید و رفت
شد چون از خم ره با خبر
مقصد تحقیق را پرسید و رفت
جلوه و رونق گرفت از قلب و چشم
میوه ای از هر درختی چیدو رفت
عقل دور اندیش با دل هر چه گفت
گوش داد و جمله را بشنید و رفت
تلخی و شیرینی هستی چشید
از حوادث با خبر گردید و رفت
قاصد معشوق بود از کوی عشق
چهره ی عشاق را بوسید و رفت
اوفتاد اندر ترازوی قضا
کاش میگفتند چند ارزید و رفت

(پروین اعتصامی)

descriptionيادي از پروين اعتصامي EmptyRe: يادي از پروين اعتصامي

more_horiz
پروین این قطعه را برای سنگ مزار خودش سرود ..

اینکه خاک سیهش بالین است ******* اختر چرخ ادب پروین است

گرچه جز تلخی از ایام ندید *******هرچه خواهی سخنش شیرین است

صاحب انهمه گفتار امروز *******سائل فاتحه و یاسین است

دوستان به که ز وی یاد کنند *******دل بی دوست دلی غمگین است

خاک بر دیده بسی جان فرساست*******سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بسترو عبرت گیرد*******هرکه را چشم حقیقت بین است

هرکه باشی و ز هرجا برسی*******آخرین منزل هستی این است

آدمی هرچه توانگر باشد *******چون بدین نقطه رسد مسکین است

اندر انجا که قضا حمله کند *******چاره تسلیم و ادب تمکین است

زادن و کشتن و پنهان کردن *******دهر را رسم و ره دیرین است

خرم آن کس که در این محنت گاه*******خاطری را سبب تسکین است

descriptionيادي از پروين اعتصامي Empty.....................

more_horiz
دل کیست که گویم از برای غم تست
یا آنکه حریم تن سرای غم تست
لطفیست که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
53 13 :embarassed:
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply