[You must be registered and logged in to see this image.]
پيرمرد تنهاي قصه‌هاي خوب، بچه‌هاي خوب را تنها گذاشت و به خاطره‌ها پيوست.

مهدي آذريزدي كه نويسنده‌ي هميشه همراه مردم اين سرزمين از سال‌هاي كودكي‌شان بود، امروز در بستر بيماري در بيمارستان آتيه‌ي تهران با زندگي وداع كرد و براي هميشه قلم را زمين گذاشت.

پيكر پير قصه‌گوي ايران قرار است ساعت 9 صبح روز شنبه (20 تيرماه) از مقابل خبرگزاري قرآني ايران (ايكنا) تشييع شود و در قطعه‌ي هنرمندان بهشت زهرا (س) آرام گيرد.

آذريزدي متولد محله‌ي خرمشاه يزد در سال 1301 بود. چند جلد «قصه‌هاي خوب براي بچه‌هاي خوب» نوشته و «قصه‌هاي تازه از كتاب‌هاي كهن» را. از «قند و عسل» شعر گفته و از «گربه‌ي ناقلا» و «گربه‌ي تنبل»، داستان. براي «بچه‌ي خوب»، «مثنوي» سروده و «مجموعه‌ي قصه‌هاي ساده» را نوشته و البته براي بزرگ‌ترها هم «مثنوي» مولوي را تصحيح كرده است، كه مي‌گفت، برايش ادعاي زيادي هم دارد.

آذريزدي كه او را پرتيراژترين نويسنده‌ي تاريخ ادبيات كودك و نوجوان ايران مي‌دانند، در مجموع، بيش از 20 عنوان كتاب براي بچه‌ها نوشته است.


پيرمرد تنها در سال‌هاي پاياني عمر از كنج اتاقش با ديوارهاي كاهگلي و انبوه كتاب و سكوت از كوچه پس‌كوچه‌هاي محله‌ي قديمي خرمشاه يزد هر از گاهي به تهران و نزد فرزندخوانده‌اش به كرج مي‌آمد و دوباره هواي شهر خود را مي‌كرد.

بعد از 50 سال زندگي در تهران، به يزد كه برگشت، فكر مي‌كرد در محيط ساكت و آرام، كارهاي نيمه‌تمامش را تمام مي‌كند و فكرهايش را براي بچه‌ها روي كاغذ مي‌آورد؛ اما زماني اصلاً دلش نمي‌خواست كار كند.

در ديداري در سال 83 مي‌گفت، از وقتي چند سالي به ‌خاطر يك واژه، چاپ كتاب «گربه‌ي تنبل»اش با وقفه مواجه شد، دلسرد شده است. مي‌گفت، بنويسد كه چه شود؟ دوباره چند سالي معطلي و تغييري ناخواستني؟!

او شرط كتاب‌خوان شدن را برداشتن مميزي عنوان مي‌كرد.

بزرگ‌ترين لذت زندگي آذريزدي، كتاب خواندن بود و مي‌گفت، هراسم از اين است كه عمرم به ‌پايان برسد و حسرت كتاب‌هاي نخوانده را با خود به ‌همراه داشته باشم.

در واقع، تنها لذت زندگي‌اش، كتاب خواندن بود و عنوان مي‌كرد: سرم را كه توي كتاب مي‌كنم، مثل يك آدم مست، دنيا روي سرم خراب مي‌شود. اين تنها لذتي است كه مي‌شناسم.

كودك ساليان دور هيچ‌گاه مدرسه نرفت و در 54سالگي وقتي براي اولين‌بار يك كلاس درس ديد، نتوانست جلو گريه‌اش را بگيرد. مهدي آذريزدي الفبا را از پدر ياد مي‌گيرد كه موافق رفتن او به مدرسه نبود، پاي منبرهاي مذهبي بزرگ مي‌شود و خسته از قصه‌هاي تكراري، وقتي بعد از بافندگي، در كتاب‌فروشي مشغول به كار مي‌شود، مي‌بيند كه دنيا از خرمشاه هم بزرگ‌تر است و چند سال بعد، زمان تصحيح «كليله و دمنه»، متوجه جاي خالي اين «قصه‌هاي خوب» مي‌شود.

كار بازنويسي‌اش با استقبال مواجه مي‌شود. دكتر پرويز ناتل خانلري به مدير انتشارات اميركبير مي‌گويد: «كار خوبي است، بگوييد ادامه دهد»، و مهدي آذريزدي بعدها فكر مي‌كرد كارش خوب بوده است. مي‌گفت، اخلاص داشته؛ نه شهرت مي‌خواسته و نه پول؛ فقط نوشتن براي بچه‌هايي كه كتاب نداشتند، برايش مهم بوده است و بركت كار را به ‌خاطر اخلاصش مي‌دانست. شعر «قند و عسل» او هم آن سال‌ها جاي خود را باز مي‌كند و محمدعلي جمالزاده‌ در سال 46، نامه‌ي بلندي را در تأييد اين مجموعه از ژنو مي‌نويسد.

پيرمرد قصه‌گو از بعضي كتاب‌هاي اين سال‌ها دل خوشي نداشت؛ كتاب‌هايي كه سراسر تصوير است و با يك ورق زدن در كتاب‌فروشي، خواندنش به پايان مي‌رسد؛ هرچند مي‌گفت، امروز جوان‌هاي تحصيل‌كرده هم روي كار آمده‌اند؛ كساني كه بچه‌ها را مي‌شناسند.

مي‌گفت، ‌بچه‌هايي كه كتاب‌هايش را مي‌خرند، خرج او را مي‌دهند و اگر اين بچه‌ها نباشند... خدا زيادشان كند (بچه‌ها را)، هرچند حالا بچه‌هاي فوتباليست را زياد مي‌كند، كاش كتابخوان‌ها را زياد كند!

از فوتبال دل خوشي نداشت، همچنان كه از مرغ؛ تا جايي كه زماني 180 بيت درباره‌ي «مرغ همسايه» سروده؛‌ اصلاً از صدا خوشش نمي‌آمد...

مهدي آذريزدي كه عمرش را براي كتاب گذاشت و كتاب‌هايش را براي بچه‌ها، با گله مي‌گفت: اين اجتماع جواب مرا نداده است.

راوي «قصه‌هاي خوب براي بچه‌هاي خوب»‌ به اين موضوع اشاره مي‌كرد كه دوستان غايب زيادي در سراسر ايران دارد كه گاهي يك تلفن‌شان قند توي دلش آب مي‌كند؛ اما مي‌گفت: الآن زندگي من نبايد اين‌طور باشد كه پول دوا و درمان نداشته باشم. در اين سن و سال و با اين وضع بايد پرستار داشته باشم.

مي‌گفت، از زندگي طلب‌كار است و به هيچ‌كس بدهي ندارد. «‌همش خدمت كردم، هميشه صرفه‌جويي كردم و سوختم. هرگز جز مهماني و اين‌جا (خانه‌ي پسرخوانده‌اش)، غذاي خوب نخوردم. لباس خوب نپوشيدم. بعضي‌ها به‌خاطر صرفه‌جويي مي‌گويند خسيس‌ام؛ اما وقتي درآمد ندارم، صرفه‌جويي مي‌كنم. ولي بدنام نشدم، بدي نكردم و الهي شكر!»

او همچنين عنوان مي‌كرد: به همه گفته‌ام كتاب بخوانيد؛ اما حالا فكر مي‌كنم كتاب خواندن براي من لااقل چيزي جز سرگرداني نداشته است. اگر به ‌جاي نويسنده شدن، سبزي‌فروش مي‌شدم، الآن آرامش و آسايش داشتم!

اين نويسنده‌ي پيشكسوت كودكان و نوجوان كتاب‌هايش را به كتابخانه اهدا كرده بود؛ اما علاقه‌اش به كتاب به گونه‌اي بود كه ‌500هزار تومان بن كتاب مي‌گيرد و ‌506هزار تومان كتاب مي‌خرد؛ كتاب‌هايي را كه لازم داشته؛ مثل فرهنگ لغت.

نام آذريزدي هميشه همراه است با «قصه‌هاي خوب براي بچه‌هاي خوب»... مي‌خواسته براي بچه‌هايي كه مثل خودش كتاب نداشتند، كاري بكند، كه اين قصه‌ها را مي‌نويسد. اولين جلد مجموعه را سال ‌1335 منتشر مي‌كند كه با گذشت سال‌ها همچنان مورد توجه است.

مهدي آذريزدي كه هرگز ازدواج نكرد، خاطره‌اي را بازگو مي‌كرد از سخنراني در يك دبيرستان دخترانه. آن‌جا به پرسشي درباره‌ي ازدواج نكردنش دو پاسخ داده؛ يكي شوخي و ديگري جدي. شوخي اين‌كه: من با زن ديوانه نمي‌توانم زندگي كنم؛ چرا كه زن اگر عاقل باشد، زن من نمي‌شود! و جواب جدي اين‌كه: پيش نيامده؛ با استناد به اين گفته‌ي آناتول فرانس كه پيشامدهاي حساب‌نشده‌ي زندگي، خدايان روي زمين‌اند.

آذريزدي تكيه‌گاه سال‌هاي پاياني زندگي‌اش را از سال‌هاي ‌1327، ‌1328 داشت. زماني در يك عكاسي كار مي‌كرده و يك پسربچه‌ي هفت، هشت‌ساله‌ي بي‌سواد براي كار آن‌جا مي‌رود. وقتي به‌خاطر سواد نداشتن، نااميد از گرفتن كار روي پله‌ها گريه مي‌كرده، آذريزدي با پيشنهاد همكارش، او را پسر خود مي‌داند. «بهش گفتم پسر من و حالا بچه‌هايش به من مي‌گويند پدربزرگ».

مهدي آذريزدي آخرين‌بار به كرج آمده بود تا نوشتن را سر بگيرد و دو كارش را كامل كند و به چاپ بسپرد كه راهي بيمارستان شد و اجل مهلت نداد...