پشت چراغ قرمز ایستاده بودم، پسر با جعبهای آدامس از لابهلای
ماشینها عبور میکرد. آدامسی از او خریدم، پول خرد نداشتم،
اسکناس درشتی دادم. با تعلّل در حال شمارش بقیهی پول بود که
چراغ سبز شد. نتوانستم منتظر بمانم، حرکت کردم. در راه با خود
فکر کردم که شاید پسرک به عمد معطّل کرد تا چراغ سبز شود. به
چهارراه بعدی رسیدم. آنجا تصادفی رخ داده و ترافیک شده بود. در
انتظار بازشدن راه بودم که کسی به شیشه زد. باورم نشد؛ همان
پسرک آدامسفروش بود که خسته و نفسزنان خود را به من رسانده
بود. مقداری پول در دستش بود و گفت: ببخشید، بقیهی پول شما ...
ماشینها عبور میکرد. آدامسی از او خریدم، پول خرد نداشتم،
اسکناس درشتی دادم. با تعلّل در حال شمارش بقیهی پول بود که
چراغ سبز شد. نتوانستم منتظر بمانم، حرکت کردم. در راه با خود
فکر کردم که شاید پسرک به عمد معطّل کرد تا چراغ سبز شود. به
چهارراه بعدی رسیدم. آنجا تصادفی رخ داده و ترافیک شده بود. در
انتظار بازشدن راه بودم که کسی به شیشه زد. باورم نشد؛ همان
پسرک آدامسفروش بود که خسته و نفسزنان خود را به من رسانده
بود. مقداری پول در دستش بود و گفت: ببخشید، بقیهی پول شما ...