شب چو دریایی ارام

غم و شادی و عشق مویه ها

چه پریش با طنین امواج

سوی مان می ایند



ارزوها به ابر می مانند:

کشتی هایی روان از گذرگاهی ارام

کیست که در باد نرمخو، بشناسدشان

که اندیشه اند یا رویا؟



اکنون دل و دهانم نیز فرو می بندم

که پر تمنا به ستارگان شکوه می کنند

در ژرفای دلم اما

طنین نرم موج می ماند