Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionرویای مرگ Emptyرویای مرگ

more_horiz
انقدر از زندگی دل تنگ و دلگیرم که روز مرگ خود را جشن می گیرم



غیر از صدای مهیب کشیده شدن لاستیک ماشین بر روی اسفالت داغ خیابان چیز دیگری نشنیدم که یکباره احساس کردم در دنیای دیگری به سر می برم و توان صحبت کردن ندارم و پس از ان دستانی نا اشنا جسمم را به حاشیه ی خیابان جابجا نمود و رهایم ساخت و سیل سکه های ریزو درشت بود که بر سرم باریدن گرفت .

به همراه هر خدابیامرز گفتنشان سکه ای به سر و صورتم می خورد و ناخود اگاه بر خود می لرزیدم هیچ کس جرات نزدیک شدن به من را نداشت و ماشین های عبوری نیز به محض دیدن من مسیر خود را منحرف می کردند گویا همه از من گریزان بودند. هر چه با بازو بسته کردن پلک هایم به رهگذران می خواستم بفهمانم که زنده ام هیچ فایده ای نداشت. هر لحظه از شدت افتاب کاسته میشد و چتر تاریکی درحال گسترانیدن بودو در عالم ناباوری که امید کمک و یاری از هیچ جنبنده ای نمی رفت به ناگاه جنازه ی ماشینی در مقابلم توقف کرد و پس از ان دو جوان بلند قامت به من نزدیک شدند و با دست و پا مرا مورد ازمایش قرار دادند و نتیجه ی ازمایش نیز برای انها مشخص نشد که من زنده ام یا مرده؟! ولی به هر تقدیر اراده کردند تا جنازه ام را از انجا منتقل نمایند نمی دانم با مراجعه به اولین بیمارستان به انها چه گذشت که با عصبانیت تمام بیمارستان را ترک کردند و به بیمارستان بعدی رسیدیم . من نظاره گر رفت و امد انها در بخش اورژانس بیمارستان بودم که گویا به علت مشکل مالی و اوضاع وخیمی که داشتم از پذیرفتنم معذور شدند تاریکی شب و رفت امد زیاد اولیه هر دو جوان را به فکر فرو برده بود پیشنهاد یکی از انها که قصد رهایی مرا در خیابان داشت مورد توافق دیگری قرار نگرفت و به راهشان ادامه دادند تا اذان صبح به هر چه که بیمارستان می نامیدند مراجعه کردند ولی نتیجه ای حاصل نگردید . تا اینکه اخرین بیمارستان پیامی خوشحال کننده به انان داد " او مرده " و با شنیدن این حرف راهی پزشک قانونی شدیم و به محض ورود به انجا ان دو جوان نفس راحتی کشیدند و من نیز به ارامی در سردخانه جا خوش کردم . برخلاف شب های قبل که از شدت گرما خوابم نمی برد شب بسیار سردی را سپری کردم ولی گویا به دلیل مجهول الهویه بودن مدتی را باید در سردخانه می ماندم ولی چگونه می توانستم به انها بفهمانم که من نمرده ام ، چرا مرا داخل سردخانه قرار داده اید؟ و یا اینکه بگویم من مجهول الهویه نیستم مدارک شناسایی ام داخل لباس هایم است . توان حرف زدن نداشتم که اعتراضی و با حرفی برای گفتن داشته باشم باید به انتظار سرنوشت می ماندم .

سه روز انتظار برای کشف هویتم کافی بود و چون شناسایی نشدم با یک دستگاه امبولانس مرا به بهشت الزهرا منتقل کردند و پس از ورود تحویل غسالخانه دادند . مردی قوی هیکل به شستن بدن نحیف من پرداخت و مانند شیئ اسباب بازی چپ و راستم می کرد و اشاره های چشمم در مقابل مرده شور که کارش را تنها بعنوان یک وظیفه می خواست درست انجام دهد هیچ تاثیری نداشت . تو گویی حذف یک نفر از لیست مردگان و تشریفات بعدی ان صرف نمی کرد تا خلاف تصورش را از چشمانم در یابد .

حرکت ناگهانی دستم موجب وحشت مرده شور شد و شروع به دادو فریاد کرد ، نمی دانم چه اتفاقی افتاد ولی مدتی پس از ان خود را در بیمارستان یافتم . ماه ها در کما به سر می بردم تااینکه یک روز همسر و فرزندانم را دیدم که به شیشه چسبیده بودند و گریه می کردند . با باز شدن چشمانم در ان لحظه نور امیدی به قلب های دردمند انها تابید و داد و فریادشان که پرستار را صدا میکردند به هوا برخاست و گویا برگشتم به زندگی قطعی شد . حالا که سال ها از ان ماجرا می گذرد و در زیر بار مشکلات زندگی کمرخم کرده ام نمی دانم چرا مقصر اصلی تمامی مشکلاتم را ان مرده شور می دانم که از میان این همه ادم که کالبد مرا دیدند او به من حیاتی دوباره بخشید و منجی زندگی ام شد . نمی دانم دعایش کنم یا نفرین ؟! اما این زندگی لعنتی روزی هزاربار مرا تا لب گور می برد و دوباره برمی گرداند و همیشه این نکته را با خودم زمزمه می کنم :



" انقدر از زندگی دل تنگ و دلگیرم که روز مرگ خود را جشن می گیرم "(علی)

descriptionرویای مرگ EmptyRe: رویای مرگ

more_horiz
عرض سلام و ادب
اين ماجرا واقعا براي شما اتفاق افتاده يا فقط يه داستان بود؟؟

descriptionرویای مرگ EmptyRe: رویای مرگ

more_horiz
آره منم"
نه یعنی منم همون سوال آقا کاوه رو دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

descriptionرویای مرگ EmptyRe: رویای مرگ

more_horiz
kaveh wrote:
عرض سلام و ادب
اين ماجرا واقعا براي شما اتفاق افتاده يا فقط يه داستان بود؟؟

سلام دوست خوبم عرض سلام و ادب و احترام متقابل دارم . خدمتتون عرض کنم این یک داستان است .شاد باشی 53 :105:
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply