Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionنشان لياقت عشق... Emptyنشان لياقت عشق...

more_horiz
فرمانروايي که مي‌کوشيد تا مرزهاي جنوبي کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهاي سرداري محلي مواجه شد و مزاحمتهاي سردار به حدي رسيد که خشم فرمانروا را برانگيخت و بنابراين او تعداد زيادي سرباز را مامور دستگيري سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نيروهاي فرمانروا درآمدند و براي محاکمه و مجازات با پايتخت فرستاده شدند. فرمانروا با ديدن قيافه سردار جنگاور تحت تاثير قرار گرفت و از او پرسيد: اي سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه مي‌کني؟ سردار پاسخ داد: اي فرمانروا، اگر از من بگذري به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود. فرمانروا پرسيد: و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهي کرد؟ سردار گفت: آنوقت جانم را فدايت خواهم کرد! فرمانروا از پاسخي که شنيد آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشيد بلکه او را به عنوان استاندار سرزمين جنوبي انتخاب کرد. سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسيد: آيا ديدي سرسراي کاخ فرمانروا چقدر زيبا بود؟ دقت کردي صندلي فرمانروا از طلاي ناب ساخته شده بود؟ همسر سردار گفت: راستش را بخواهي، من به هيچ چيزي توجه نکردم. سردار با تعجب پرسيد: پس حواست کجا بود؟ همسرش در حالي که به چشمان سردار نگاه مي‌کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود. به چهره مردي نگاه مي‌کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند...

descriptionنشان لياقت عشق... EmptyRe: نشان لياقت عشق...

more_horiz
و ما از این داستان نتیجه میگیریم که حرفهای مردها را باید با دل و جان شنید اما باید قبل از رسیدنشان به مغز از آن گوش خارج کرد" چرا که باد هوایی بیش نیستند ... !!

descriptionنشان لياقت عشق... EmptyRe: نشان لياقت عشق...

more_horiz
خيلي باحال نوشتي فائزه جون :[نیشخند]:
خوشم اومد :lol:
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply