Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionآدم آدم است Emptyآدم آدم است

more_horiz
باز صبح شده يك ساعت ديگه وقت كار من تموم ميشه. آهسته خميازه اي ميكشم واز پنجره نگاهي به خيابانهاي دور و بر ميكنم هوا هنوز گرگ و ميش است ،بچه ها كيف به پشت با عجله مي آيند و مي روند.رفتگر پير جلوي ساختمان را جارو ميكشد.اين دل ضعفه ي لعنتي دارد من را ميكشد. توي كشو ميز هنوز يك لقمه از نان و پنير ديروزي مانده .با كراهت لقمه ينير بيات را ميجوم. كار هنوز تمام نشده اما بعد از آن بايد سريع بروم تا از نانوايي محل نان سنگك تازه بگيرم تا مليحه و بچه ها براي صبحانه بخورند. شير هم نبايد يادم برود.بچه ها براي رشد به شير نياز دارند.كار ديشب خيلي خسته كننده بود و هر چه كه سعي ميكردم آنجوري كه ميخواستم پيش نرفت بايد جنبيد و در اين دقايق باقيمانده شايد بشود نتيجه گرفت .جواب آزمايشها را هم بايد بگيرم . اين بچه ي ناخواسته دارد برايمان دردسر درست ميكند .خدا كند جواب منفي باشد . با اين وضع حقوق يك بچه ي اضافه خيلي وضعمان را بهم مي ريزد.اگر بشويم پنج نفر ديگر حتما صداي آقاي فرهودي در مي آيد.خوب دست خودش كه نيست بخاطر بچه هايش كه پارسال رفتند زير ماشين ضعف اعصاب گرفته پيرمرد .اگر سروصداي ونگ ونگ بچه را هم بشنود مطمئنم كه اثاثمون را ميريزد وسط خيابان.اين هفته يادم باشد كه قرصهاي اعصابش را بگيرم برايش .ميگفت قرصهاي آندفعه اي خيلي خوب بوده .بايد هر طور شده قبل از پايان تايم اداري و تعويض شيفت كار اين پرونده را يكسره كنم . اگر نشود براي رئيس آمار خوبي بدهم كارم به خنسي ميخورد .پاكت غذاي ماهيها را برميدارم تا به ماهي كوچكي كه توي
تنگ آب به دستهاي من زل زده كمي غذا بدهم . يادش بخير ان روزي كه اين ماهي را آوردم همه به من ميخنديدند مخصوصا
احمد پور كه هي ميرفت و ميومد به طعنه ميگفت حالا كي ماهي ميخوريم ؟ اما كم كم به اين ماهي كوچك عادت كرده اند .حتي از لاي در ديده ام كه بعضي اوقات جلوي آن مي آيند و با او بازي مي كنند.البته وقتي كسي توي اطاق نيست .نگاهم به ساعت افتا ، نيم ساعت بيشتر وقت نيست.بايد كار را تمام كنم.كش و قوسي به بدنم ميدهم .وزنم در اين چند ماهه كمي زياد شده بايد حواسم به خودم باشد.از اطاق بيرون مي زنم ، راهرو خلوت است . درب اطاق سومي را باز ميكنم و داخل اطاق ميشوم . ديوارها همه لكه لكه است . با بسته شدن در، تختي كه آخر اطاق بود جير جير كرد. كابل كنار ديوار را برداشتم .كاش جواب آزمايش منفي باشه.
اولين ضربه رو كه زدم .جيغ وحشتناكي كشيد.هميشه اولين ضربه روي زخمهاي قبلي درد وحشتناكي دارد.جيغ نبايد بزني آقاي فرهودي اعصابش خرابست .دستم رو بالا بردم و ضربه ي بعدي رو محكمتر زدم و بعدي و بعدي و او همه اش جیغ میکشد .... هيچ نميخواست بفهمد كه اگر سرو صدا كند اثاثمان را ميريزند توي كوچه .چرا هرچيزي را كه ميخواهند نميگويد ؟ بعدش ميتوانم سريعتر به نانوايي برسم . حليمه دوست دارد صبحانه نان داغ توي سفره باشد .بگو .. بگو ...تيك تاك ثانيه شمار ساعت توي سرم مي پيچد

descriptionآدم آدم است EmptyRe: آدم آدم است

more_horiz
آینه همیشه تو را زیباترین نشان نمی دهد.
دوستانی که دنیا را پر از چیزهای گوگوری مگوری میدانند و چشم بر زشتیها می بندند این داستان را نخوانند.

descriptionآدم آدم است EmptyRe: آدم آدم است

more_horiz
كبوتران ِ خبر، در تدارك سفرند

مترسكانه نمان، تا كلاغ ها بپرند
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply