گفتی ميروم ، باران كه ببارد بر ميگردم .





باور كردم حالا سالها از دوری ديدار و دستها در گذر باران هايی كه آمدند





تا دست خلوت های مرا به دور دست تو گره بزنند ميگذرد و تو نيامدی ...





حق داری ديگر روزگاراعتماد به باران وبابونه های خيالی گذشته است و





من حتی نگران نيامدنت هم نيستم حالا خوب می دانم هر بارانی كه





ببارد چشمانی منتظر دنبال دستهای تنهايی می گردند كه





صاحب شعرند و قرار است روزی به بهانه باران برگردند .