پدرم آرزویش این بود که بچّه درس‌خوانی باشم، امّا من
اصلا درس نمی‌خواندم. راهنمایی‌ها و نصایح او، هیچ اثری
نداشت. این موضوع به حدّی برایش اهمّیت داشت که وقتی
آن سال رفوزه شدم، از غصّه دق کرد و از دنیا رفت. با رفتنش،
تازه از خواب بیدار شدم. از آن پس آنقدر درس خواندم تا دکترای
خود را گرفتم. در این مدّت تشویق‌نامه‌های متعدّدی به خاطر نمرات
ممتاز گرفتم، ولی هیچ‌کدام خوشحالم نکرد. فقط آرزو کردم کاش پدرم
زنده بود و می‌گفت: بارک‌اللّه پسر.