می گه وقتی ناراحتم سرم رو زیر می اندازم که نگاه غمگینم او را منقلب نکنه .می گه باید تحمل کرد.می گه خسته ست. می گه عصبیه. می گه کار کرده . می گه می ذارم خودش رو رو سرم خالی کنه . حتی اگه با این خالی کردن یه بار سنگین رو شونه هام اضافه بشه.
می گم پس تکلیف این بار سنگین چی می شه؟ می گم کجا می شه این بارو زمین گذاشت؟ می گم کجا می بری اون بارو؟ کجا قایمش می کنی که اون نبینه ؟ چشمهای غمگینت رو کجا قایم می کنی ؟
می گه سکوت شب ها برام یه دریا است که اشکام توش گم می شن.
می گم اشکات هیچوقت صدا نداره؟ آخه اون صدای اشکاتو چه جوری تو سکوت شب قایم می کنی؟
می گه عادت می شه. می گه کافیه انگشتاتو لای دندونات فشار بدی.اینقدر فشار بدی که صدات خفه بشه.
می گم هیچوقت دلت نمی خواد دستا شو بگیری، روبروی خودت بشونیش و بهش بگی بابا من قلبم از این سکوت پوسید، من روحم منجمد شد. نمی خوای دستش رو بگیری تا تمام تنهایی روحت رو تو دستات حس کنه؟
می گه نمیشه ناراحتش کرد. می گه بار دلش زیاده. می گه زن نگرفته که با رش اضافه بشه. می گه تازه داره خرجمو می ده. می گه من اجازه ندارم ازش بخوام روحم رو هم تامین کنه .
می گم آخه پس چیکار می کنی ؟روحت رو کجا قایم می کنی ؟آخه روح که حجم نداره که بتونی مثل رخت های کثیف توی سبد رخت چرک ها بچپو نیش ؟
می گه اشتباه می کنی . می گه روح رو می شه حجم داد واینقدر حجمش رو کوچیک کرد که هیچکس نبیندش.
می گم پس اگه روحت رو نمی بینه پس چیه تو رو می بینه؟
میگه اشتباه تو همینه. می گه دیده شدن مهم نیست. دیده شدن یعنی خواستن. می گه دیده شدن یعنی تقاضا کردن . می گه دیده شدن یعنی طرف رو مجبور کنی که دوستت داشته باشه. می گه همه ی اینا زندگی رو تلخ می کنه.
می گه باید چشم باشی نه دهن .می گه باید ببینی بدون اینکه دیده بشی. می گه تو اجازه نداری دیده بشی.می گه این خودخواهیه.
می گم آخه چه جوری می توونی دیده نشی و ببینی؟
میگه باید چشم باشی و بس. می گه انتظار داشتن مخرب رابطه ست. می گه مهربونی تداوم رابطه ست.
می گم مهربونی چیه؟
می گه مهربونی همون دیدن و دیده نشدنه . می گه مهربونی همون در سکوت گریه کردنه .می گه مهربونی یعنی بفهمی اون صبح زود باید بره سر کار و شب ها با غرزدن هات اونو دلخور نکنی.
می گم پس غیر از شب و نصف شب و صبح چه وقتی برات می موند که از خودت بگی؟
می گه تو چرا نمی فهمی؟ تو چرا اینقدر خودت برات مهمه ؟ می گه خود را باید حل کرد.می گه بهت گفتم روحو اینقدر می شه کوچیک کرد که بشه توی کشو اول آشپز خانه زیر قاشق چنگال ها جایش داد.اینطوری اگر صدایی هم کرد در صدای قاشق چنگال ها گم می شه.
می گه وقتی سبزی خورد می کنه، گاهی روحش را لای سبزی ها می ذاره و روح تکه تکه شده اش را با سبزی ها در فریزر منجمد می کنه تا بعدها توی بوی خوش قورمه سبزی خودش رو رها کنه.
منبع :
مژگان کاهن
می گم پس تکلیف این بار سنگین چی می شه؟ می گم کجا می شه این بارو زمین گذاشت؟ می گم کجا می بری اون بارو؟ کجا قایمش می کنی که اون نبینه ؟ چشمهای غمگینت رو کجا قایم می کنی ؟
می گه سکوت شب ها برام یه دریا است که اشکام توش گم می شن.
می گم اشکات هیچوقت صدا نداره؟ آخه اون صدای اشکاتو چه جوری تو سکوت شب قایم می کنی؟
می گه عادت می شه. می گه کافیه انگشتاتو لای دندونات فشار بدی.اینقدر فشار بدی که صدات خفه بشه.
می گم هیچوقت دلت نمی خواد دستا شو بگیری، روبروی خودت بشونیش و بهش بگی بابا من قلبم از این سکوت پوسید، من روحم منجمد شد. نمی خوای دستش رو بگیری تا تمام تنهایی روحت رو تو دستات حس کنه؟
می گه نمیشه ناراحتش کرد. می گه بار دلش زیاده. می گه زن نگرفته که با رش اضافه بشه. می گه تازه داره خرجمو می ده. می گه من اجازه ندارم ازش بخوام روحم رو هم تامین کنه .
می گم آخه پس چیکار می کنی ؟روحت رو کجا قایم می کنی ؟آخه روح که حجم نداره که بتونی مثل رخت های کثیف توی سبد رخت چرک ها بچپو نیش ؟
می گه اشتباه می کنی . می گه روح رو می شه حجم داد واینقدر حجمش رو کوچیک کرد که هیچکس نبیندش.
می گم پس اگه روحت رو نمی بینه پس چیه تو رو می بینه؟
میگه اشتباه تو همینه. می گه دیده شدن مهم نیست. دیده شدن یعنی خواستن. می گه دیده شدن یعنی تقاضا کردن . می گه دیده شدن یعنی طرف رو مجبور کنی که دوستت داشته باشه. می گه همه ی اینا زندگی رو تلخ می کنه.
می گه باید چشم باشی نه دهن .می گه باید ببینی بدون اینکه دیده بشی. می گه تو اجازه نداری دیده بشی.می گه این خودخواهیه.
می گم آخه چه جوری می توونی دیده نشی و ببینی؟
میگه باید چشم باشی و بس. می گه انتظار داشتن مخرب رابطه ست. می گه مهربونی تداوم رابطه ست.
می گم مهربونی چیه؟
می گه مهربونی همون دیدن و دیده نشدنه . می گه مهربونی همون در سکوت گریه کردنه .می گه مهربونی یعنی بفهمی اون صبح زود باید بره سر کار و شب ها با غرزدن هات اونو دلخور نکنی.
می گم پس غیر از شب و نصف شب و صبح چه وقتی برات می موند که از خودت بگی؟
می گه تو چرا نمی فهمی؟ تو چرا اینقدر خودت برات مهمه ؟ می گه خود را باید حل کرد.می گه بهت گفتم روحو اینقدر می شه کوچیک کرد که بشه توی کشو اول آشپز خانه زیر قاشق چنگال ها جایش داد.اینطوری اگر صدایی هم کرد در صدای قاشق چنگال ها گم می شه.
می گه وقتی سبزی خورد می کنه، گاهی روحش را لای سبزی ها می ذاره و روح تکه تکه شده اش را با سبزی ها در فریزر منجمد می کنه تا بعدها توی بوی خوش قورمه سبزی خودش رو رها کنه.
منبع :
مژگان کاهن