پدر به پسرش قول داده بود اگر در امتحانات آخر سال
قبول شود برایش یک دوچرخه بخرد. پسر آنسال قبول
شد امّا پدرش چند ماه بیکار بود و نتوانست به قولی که
داده بود عمل کند. بالاخره توانست با پولهایی که جمع
کرده بود برای پدرش یک جفت دستکش بخرد. یک لنگه
از دستکش را به پدرش داد و لنگه دیگری را برای خودش
برداشت. پارسال، یکی از دستهای پدرش زیر دستگاه
پرس رفته و از مچ قطع شده بود.
قبول شود برایش یک دوچرخه بخرد. پسر آنسال قبول
شد امّا پدرش چند ماه بیکار بود و نتوانست به قولی که
داده بود عمل کند. بالاخره توانست با پولهایی که جمع
کرده بود برای پدرش یک جفت دستکش بخرد. یک لنگه
از دستکش را به پدرش داد و لنگه دیگری را برای خودش
برداشت. پارسال، یکی از دستهای پدرش زیر دستگاه
پرس رفته و از مچ قطع شده بود.