دانه دانه برف می‌بارد هنوز
بر سر بازارها، بر خانه‌ها
کوچه‌ها خالیست، مردم بی‌گمان
یا سر کارند، یا در خانه‌ها

صبح زود از خانه بیرون آمدم
تا که شاید مشتری پیدا کنم
هست مادر چشم بر در تا که من
لقمه نان دیگری پیدا کنم

کرده‌ام فریاد: واکسی، واکس، واکس
صبح تا حالا میان کوچه‌ها
هیچ‌کس با من ندارد کار و من -
مانده‌ام تنها میان کوچه‌ها

بچّه‌های مثل من توی کلاس
شاید اکنون جمله‌سازی می‌کنند
شاید الان زنگ تفریح است و باز -
بچّه‌ها با برف بازی می‌کنند

دست من از سوز و سرما یخ زده
نان ما در سفره رنگین کیست
واکس اعلا می‌زنم من، واکس، واکس
هیچ‌کس در کوچه‌های شهر نیست